سلین نگاهش رو با غم از بچهها گرفت و دستش روموقت از حصار دستام ب یرون کشید و بدون توجه به من و بهار، به سمت یک ی از نیمکت های قهوه ای رنگی که زیر یکی از درختهای پارک خا خوش کرده بود، رفت. لب ورچید و نگاهش رو پایین انداخت؛ انگار کسی از رفتن به سمت اون بچهها منعش میکرد، اما یک نیرویی توی وجودش باعث میشد دلش بخواد بره و با بچهها بازی کنه. هاج و واج از رفتار سلین به کانال تلگرام صیغه موقت با عکس نگاه کردم. سایت صیغه یابی تلگرام انگار این رفتار ازدواج موقت مهدی افضلی نیا براش تازگی نداشت؛ چون خیل ی خنثی زل زد تو چشمهام و گفت: به من نگاه نکن!
کانال تلگرام صیغه موقت با عکس کالفه شده بودم.
خودت گفتی پا پس نمی کشی؛ االن دقیقا همون حالتیه که نبای د پا پس بکشی! از گنگ صحبت کردن کانال تلگرام صیغه موقت با عکس کالفه شده بودم. با اخمی که به خاطر تعجب از رفتار سایت ازدواج موقت رایگان و حرف های بهار، هر لحظه عمیقتر میشد، نگاه از سایت ازدواج موقت رایگان گرفتم و با چند قدم خودم رو به ازدواج موقت مهدی افضلی نیا رسی دم. جلوی کانال ازدواج موقت محصنین زانو زدم و با انگشت شست و اشاره ام، آروم چونه اش رو گرفتم که ی ک دفعه با چشمهای لبالب اشک سلین مواجه شدم. چشمام گرد شد و سریع با سردرگمی فراوان پرسیدم: سلینم، چی شده خاله؟ آب دهنش رو قورت داد که باعث شد سیبک کوچولوی گلوش هم تکون بخوره.
خوب متوجه این رفتارش شدم؛ چون خودمم توی بچگیم وقت ی بغض داشتم، اما نمیخواستم جلوی کسی بغضم باال بیاد، مدام آب دهنم رو قورت میدادم. خاله بابا اگه بفهمه منو کلی دعوا میکنه. با تموم شدن جمله پر از لرزش کانال ازدواج موقت محصنین که حاکی از اون بغض مخفی توی گلوش داشت، دوباره حرص مثل یک کوه آتشفشان که مواد مذاب ازش سرازیر م یشه، توی کل بدنم سرازیر شد.
بگم چی کارت نکنه سایت صیغه یابی تلگرام! چه بالیی سر این دختر اورد ی که هر کاری که میخواد بکنه، میگه بابام دعوام میکنه؟ مگه چی توی اون گذشته ات مخفی شده که باعث شده با بچه خودت؛ کسی که از جون و پوست و خون و استخون خودته، زده بشی؟ چشمهام رو بستم و نفسه کالفه ام رو با حرص بیرون دادم. تمام سعی و تالشم ا ین بود که علی رغم درون طوفانی که بخاطر سایت صیغه یابی تلگرام داشتم، رفتارم با سلین آروم باشه تا بتونه بهم اعتماد کنه و از شر این افسردگی خالص بشه. لبخند ی روی لبم کاشتم؛ هرچند کمرنگ، اما بی تاثیر نبود.
توی چشمهای سایت صیغه قانونی زل زدم.
چشمهام رو باز کردم و با اعتماد، توی چشمهای سایت صیغه قانونی زل زدم. دستاش رو گرفتم و سعی کردم تمام اعتادی که تو چشم هام بود رو به حرفهام منتقل کنم. سلینم، من قول میدم بهت که نذارم بابایی دعوات کنه؛ خب قشنگم؟ سایت صیغه قانونی با نگاه مردد بهم نگاه کرد؛ انگار یه جورایی دو دل شده بود. نگاهش رو از من گرفت و نیم نگاهی اول به سایت صیغه یابی تلگرام، بعدم به وسایل بازی، که توی فاصله خیلی کمی از ما جا خوش کرده بودن، کرد. دو باره نگاه دو به شکش رو به من دوخت و منم چشمهام رو به معنی اعتماد باز و بسته کردم.
توی اون لحظه سلین چی توی چشم های من دید که باعث شد تمام اونترس و استرسش، به یک ذوق همراه با جیغ تبد ی ل بشه رو فقط میدونست. کانال صیغه موقت با ی ه جهش از روی صندلی پایین پر ید و به سمت اون وسایل بازی، با تمام ذوق و شوق دویی د. با خنده از روی پاهام بلند شدم که دیدم سایت ازدواج موقت رایگان با نیم چه لبخند ی داره نگاهم میکنه. توی نگاهش یه چیزی بود شبیه این که انگار داشت کم کم باورم میکرد.
کانال تلگرام صیغه موقت با عکس! بهار درحالی که با لبخند داشت کانال صیغه موقت رو نگاه میکرد که بین اون همه بچه بازی میکرد و قهقه میزد، سرش رو چرخوند و با همون لبخند گفت: جانم؟ بهش لبخند ی زدم و بستنی قیفیه شکالت ی رو رو به روش گرفتم. بدون هیچ حرفی بستنی رو ازم گرفت و دوباره به مشغول دیدن کارای سلی ن شد. در حالی که کنارش می نشستم و یه گاز از بستنی قیفی خودم میزدم، گفتم: ما رو هم یکم تحویل بگیر! و هم زمانی نگاهش کردم که دیدم لبخندش پررنگتر شد.