کیانا با لحنی که مثال میخواست تعجب خودرا نشان دهد گفت: شما همو میشناسین؟؟ کیهان: بله کیانا جان..هم دانشگاهی هستن کیانا: وای چه باحال همسریابی درتلگرام: شما چجوری منو پیدا کردین آقا کیهان؟ کیهان: واال من دیدم صدا ازبیرون میاد رفتم دیدم شمایین که رفتین بیرون.. نمیدونم حس کردم که یه دختر اصال این وقت شب نباید بره بیرون.. پشت سرتون اومدم.. بعد دیدم رفتین تو کوچه پس کوچه.. و بعد از چند دقیقه نیومدین.. ترسیدم یه اتفاقی افتاده باشه... اومدم دیدم که دارین میدویین و بعدشم افتادین زمین و بیهوش شدین که من آوردمتون بیمارستان.. همسریابی درتلگرام ترسید.. وای... غیر ممکن بود.. پس چطور از دیوار گذشت.. کانال همسریابی در تلگرام به چشمانش کامال اعتماد داشت..جن بود؟! روح بود؟! که بود؟! چشمان کیهان مرموز بود.. لحن حرف زدنش هم همین طور.. کانال همسریابی در تلگرام نمی توانست قانع شود.... آن مرد کیهان بود و از دیوار گذشته بود اما چگونه؟! غیر ممکن بود که جن باشد.. دلش میخواست بمیرد..
گروه همسریابی در تلگرام بد بین شده بود
چند روز گذشته بود و همسریابی درتلگرام نسبت به کیهان و گروه همسریابی در تلگرام بد بین شده بود.. یک بار حتی دیده بود که گروه همسریابی در تلگرام به سمت اتاقش میرود ولی وقتی به آن سمت رفت دید که سایت همسریابی در تلگرام پشتش است و می گوید کجا میری؟! واقعا حس بدی بود.. دیگر فکرش داشت به یقین تبدیل میشد؟! ربات همسریابی در تلگرام و کیهان چگونه یکهو از راه رسیدند؟! او چند ماه در این آپارتمان زندگی میکرد.. سایت همسریابی در تلگرام و کیهان چگونه بی خبر و بدون سرو صدا و اسباب کشی آمده بودند؟!
زنگ واحدش به صدا در آمد... از چشمی نگاه کرد.. ضحی بود! او اینجا چه میکرد؟! در واحد را باز کردو ضحی و رزا وارد شدند و همان ابتدا شال هایشان را در آوردند... و سالم دادند.. و خودشان را روی کاناپه ول کردند. همسریابی درتلگرام برایشان هات چاکلت درست کردو برد.. در همان حالی که می خوردند جویای احوال کانالهای همسریابی در تلگرام میشدند.. همسریابی در تلگرام تهران سه روز بود که به دانشگاه نیامده بود.. اما ضحی و رزا همیشه زنگ میزند و از احوالش باخبر میشدند..
از ازدواج همسریابی در تلگرام خواستند
ضحی و رزا از ازدواج همسریابی در تلگرام خواستند که شام را به بیرون بروند و تا آن موقع کمی در شهر بازی وقت بگذرانند که همسریابی در تلگرام تهران قبول کرد.. دوست داشت کمی از خانه دور شود.. ضحی میخواست که لباس های همسریابی در تلگرام تهران را انتخاب کند.. یک بارانی کوتاه مشکی به همراه شلوار جین لی تنگ و یک جفت چکمه مشکی مخمل و شال بافت مشکی..
واقعا خوش سلیقه و خوش پوش بود. شاید تنها کسی بود که می توانست اورا خوش پوش بنامد.. خود ضحی هم یه شلوار جین لی تنگ زیپ دار به همراه چکمه های بلند تا زانو و بافت نازک کوتاه توسی و روی آن بارانی شیک مشکی رنگی پوشیده بود و جلویش را باز گذاشته بود.. شال بافت توسی رنگی هم گذاشته بودو با آن رژ جیگری پررنگ ماتی که زده بود خیلی شیک تر نشانش میداد..
هر سه باهم از خانه بیرون رفتند ولی وقتی ازدواج همسریابی در تلگرام وارد آسانسور میشد دید که ربات همسریابی در تلگرام از در خانه اش عبور کرده و به داخل خانه رفته.. دستش توسط ضحی به داخل آسانسو کشیده و شد و دیگر نتوانست چیزی ببیند. . سوار استون مارتین شدند و به سمت شهربازی را افتادند. * * * شب با خستگی و کوفتگی وارد خانه شد... ناگهان یاد اتفاق امروز افتاد، کیانا وارد خانه شده بود... خود کانالهای همسریابی در تلگرام بود. .. از خانه ترسید. تصمیم گرفت بدون انکه به کسی بگوید خانه را ترک کند و به جای دیگری نقل مکان کند، اما مگر پدرو مادرش اجازه میدادند؟؟ قطعا نه..