سایت همسریابی موقت هلو


آدرس سایت همسریابی زنانه ها

بهار که انگار از فکر بیرون اومده بود، تکون ی خورد و لبخندش رو کمی عمق داد و در حالی که نگاهش رو به سمت موها ی بوره بافته شده سایت زن یابی سوق میداد، گفت

آدرس سایت همسریابی زنانه ها - همسریابی


سایت همسریابی زنانه ها

وقتی این حرکات سلین رو می دیدم، هر لحظه بغضی که توی گلوم جا خوش کرده بود، یک سرکی کی می کشید؛ اما همش سعی داشتم با آب دهانم قورتش بدم تا همسریابی زنانه ها توی ذوقش نخوره. وقتی شونه زدن موهای موج دار کانال زن یابی ورود تموم شد، شروع کردم به بافتن موهاش تا توی پارک راحت بتونه بازی کنه و موهاش اذیتش نکنه.

همیشه یادمه وقتی بچه بودم مامانم ای ن کار رو میکرد که موهام توی بازی اعصابم رو بهم نریزه و من ناخودآگاه داشتم کار هایی رو برای سلین میکردم که تک تکش توی بچگی خودم به چشم می خورد. وقتی تمام موهای شماره تلفن زن اهل برنامه رو بافتم، یک کش مو سفید رنگی که بین همه اون کش موها بیشتر توجهم رو جلب کرد، برداشتم و به ته موهای همسریابی زنانه ها رو باهاش بستم.

توی آ ی نه نیم نگاهی با لبخند بهش انداختم و سریع نگاهم رو به سمت بهار چرخوندم. روی لبهای بهار یه لبخند کم عمق بود؛ اما ته چشمهاش یک نگرانی و استرس بزرگ رخت تن کرده بود. بهار حق داشت؛ چون عموش رو می شناخت؛ از طرفی من رو هم می شناخت، پس باید نگران م یشد؛ چون نه من از موضع ام پایین میومدم و نه همسریابی زنانه ها این کار رو میکرد. بدون توجه به چشم های نگران بهار، گفتم: آبجی بهار، سلینمون چه طور شد؟

 به سمت موها ی بوره بافته شده سایت زن یابی سوق میداد

بهار که انگار از فکر بیرون اومده بود، تکون ی خورد و لبخندش رو کمی عمق داد و در حالی که نگاهش رو به سمت موها ی بوره بافته شده سایت زن یابی سوق میداد، گفت: عالی شده! نگاهم رو از بهار گرفتم و چشم توی اتاق چرخوندم. وقتی با همسریابی زنانه ها وارد اتاق شده بودم، این قدر که هیجان دیدن سایت زن یابی، آروم و قرار بودن رو از من گرفته بود، فرصت دیدن اتاق سایت زن یابی رو نکردم. نگاهم رو که همون جور می چرخوندم، ی ک دفعه چشمم خورد به یک قاب عکسی ِب سلطنتیه قهوه ای رنگ، جا خوش کرده که رو دیوار صورتی رنگ سایت زن یابی، با قا بود.

حس کنجکاوی توی وجودم سرکی کشید و من رو وادار کرد که از شماره تلفن زن اهل برنامه فاصله بگیرم و با چند قدم، خودم رو به قاب عکسی که باالی میز تحریر سفید رنگ شماره تلفن زن اهل برنامه، روی دیوار آویزون شده بود، برسونم. وقتی که به عکس نگاه کردم، توی نگاه اول توجه ام به یک زن جلب شد؛ ی ک زن شصت، هفتاد ساله که روی یک صندلی سلطنتی طالیی رنگ نشسته بود و با یک اقتدار و غرور خاص، به لنز دوربین نگاه کرده بود. غروری که شاید به ندرت از یک شخص دیده بودم. همون طور که محو غرور توی نگاهش بودم، متوجه چشمهای آبی رنگش شدم؛ چشمهایی که توی نگاه اول به شدت به چشم های من و بابا محمد و کانال زن یابی ورود شباهت داشت. کمی اخمهام، در اثر تعجب در هم رفت و در همون حالتی که به عکس، می خ کوب شده بودم، خطاب به بهار گفتم: بهار این خانم کیه؟ و پشت بند جمله ام، با همون اخمهای درهم و حالت مبهم، نگاهم رو از عکس گرفتم و به بهار نگاه انداختم.

کانال زن یابی ورود چشم می دوخت

بهار نیمچه اخمیکرد و در حالی که نگاهش رو از اون قاب عکسه قهوه ای رنگ میگرفت و به فرش صورتی رن ِگ اتاق کانال زن یابی ورود چشم می دوخت، خیلی کوتاه گفت: مامان بزرگمه. ابرویی باال انداختم و سری به معنای فهمیدن تکون دادم و سعی کردم تمامی اون حس تعجب و سردرگمی که با دیدن چشم های به رنگ دریای اون زن، توی وجودم داشت سر م ی کشید رو سرکوب کنم و موفق هم شدم. نگاهم رو از بهار گرفتم و به سمت کمد سفید رنگ کانال زن یابی ورود، که فاصله کمی با اون قاب عکس آویزون شده داشت، رفتم. رو به روی کمد قرار گرفتم و با کشیدن دسته فلزی مانند، در کمد رو باز کردم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب