سایت همسریابی موقت هلو


آدرس سایت همسریابی همراه با عکس جدید

همسریابی همراه با عکس و شماره تلفنی باشه! ؟ تک خنده ای کرد و تو همون حال که خنده تو تُن صداش موج میزد به سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفنی گفت

آدرس سایت همسریابی همراه با عکس جدید - همسریابی


ورود به سایت همسریابی همراه با عکس

بعد از تعویض لباس هام به اشپزخونه رفتم. اندام مادرم پشت به من بود و مشغول پختن شام. حین وارد شدنم به سایت همسریابی همراه با عکس و شماره گفتم:

_سلام. سایت همسریابی همراه با عکس و شماره بدون برگردوندن سرش بامهربونی گفت: _ سلام فریحا جان خسته نباشی مادر. روی صندلی نشستم و سرم رو روی میز گذاشتم و به سایت همسریابی همراه با عکس و شماره گفتم: _مرسی سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفن جان! گرسنمه شام چی داریم؟ سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفن با ذوق گفت: _همون غذا که دوست داری، زرشک پلو. سپس ظرف سالاد رو روی میز گذاشت. سرم رو از روی میز بلند کردم. سایت همسریابی همراه با عکس و تلفن همراه دیس برنج روی صندلی کناریم نشست و مشغول کشیدن غذا شد. بی حوصله گفتم: _بابا نمیاد؟ حین گذاشتن قاشق اول تو دهنش گفت: _ نه ماموریته شونه بالا انداخت، شاید فردا بیاد. سرم رو تکون دادم و مشغول خوردن غذام شدم. پس از صرف شام و شستن ظرف ها به اتاق ام پناه بردم روی صندلی نشستم، عینک مطالعه مو روی چشمم زدو و مشغول بررسیه برگه های امتحانی شاگرد هام شدم. با صدای زنگ تلفنم دست از کار کشیدم، روی صفحه گوشی اسم پسر سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفن احسان چشمک میزد!!! تعجب کردم از تماس اش، اون هم این وقت شب. ... جای حیرت داشت!!! ؟؟ با چشم های گشاد شده و زیر لب زمزمه کردن _ (این چرا به من زنگ زده!!! ؟؟؟)

اتصال تماس رو برقرار کردم. _بله بفرماین ؟!

سایت همسریابی همراه با عکس و شماره گفت: _سلام

صدای نفس های نامرتب احسان کاملا مشخص شنیده میشد. به سایت همسریابی همراه با عکس و شماره گفت: _سلام دختر عمه خوب هستی؟ میشه چند لحظه وقتتو بگیرم ؟؟ عجلان گفتم: _ سلام بله، بله امرتون ؟!

دستپاچه ولی مودب گفت: _میشه فردا یه سر همو ببینیم ؟

بابت این حرف تعجب اورش نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که بی اختیار گفتم: _در چه موردی پسر سایت همسریابی همراه با عکس فکر نمیکنم حرف های ما بهم سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفنی باشه! ؟

تک خنده ای کرد و تو همون حال که خنده تو تُن صداش موج میزد به سایت همسریابی همراه با عکس و شماره تلفنی گفت: _حالا شما دعوت منو بپذیرید متوجه میشین، راجع کارتون چندتا سوال داشتم. با خودم گفتم اگه راجع کار باشه اشکالی نداره، کمی که خیالم اسوده شد بی اراده از کنترل زبونم گفتم: _باشه ایرادی نداره!! پسر سایت همسریابی همراه با عکس با صدای شاد و سرحال تری گفت: _باشه پس ساعت چهار جلوی درتون منتظرتونم! پس از خداحافظی با احسان پیش سایت همسریابی همراه با عکس و تلفنم رفتم و ماجرارو تعریف کردم سایت همسریابی همراه با عکس و تلفن هم مثل من متعجب بود.کار و شغل من چه ارتباطی میتونست با احسان داشته باشه؟ به سایت همسریابی همراه با عکس و مشخصات گفتم که شاید برای دوست یا اشنایی میخواد سوال کنهولی سایت همسریابی همراه با عکس و مشخصات با توهم های مادرانه که شاید امر خیر باشه و نیت اش برای نشون کردن

سایت همسریابی همراه با عکس و مشخصات اخلاقش همین بود

تو باشه با شادی و خوشحالی به اتاق اش رفت و منو با هزاران علامت سوال تنها گذاشت.. سایت همسریابی همراه با عکس و مشخصات اخلاقش همین بود، هرکسی که سوالی از من میکرد یا سراغی ازمن میگرفت مادر خیالات خام میبافت و در اخر تمام خیال هاش پوچ بود.

با تکون دادن سرم، افکار مزاحم رو از سرم دور کردم. بعد از خاموش کردن لامپ به اتاقم رفتم روی تخت دراز کشیدم، دست هام رو زیر سرم گذاشتم. با خودم کلنجار میرفتم و دائم از خودم میپرسیدم_اخه احسان با من چیکار داره؟ اما هربار به بن بست میخوردم و افکارم رو از نو مرور میکردم، ولی فایده ای نداشت. احسان پسر سایت همسریابی همراه با عکس محمودم سایت همسریابی همراه با عکس بزرگ من بود یک پسر جذاب و شیک پوش. همیشه شوخ بود و سعی میکرد همه رو بخندونه؛ میونه ی خوبی با دختر های فامیل نداشت حتی با خواهرش.

مطالب مشابه


آخرین مطالب