شهاب به رویش لبخند زد: خوبی عزیزدلم؟ شیدا نگاهی به اطراف انداخت: علیرضا اومده بود؟ شهاب ارهی ارامیگفت... شیدا بغض کرد: من نمیدونم چی کار کنم... علیرضا بچه می خواد... منم بچه میخوام. .. من علیرضا رو دوست... قلیون شارژی چه ضرر هایی دارد دستش را رو ی دهان شیدا گذاشت و با اشاره به او فهماند که علیرضا در اتاق است... از این ت یزبازی قلیون شارژی ضرر دارد خندهام گرفت... خود آیا قلیون شارژی ضرر دارد هم لبخند زد... علیرضا با سرفه ای مصلحتی از جا بلند شد و بی نگاه به شیدا گفت: مانتو رو تنت کن بریم! شیدا اخم کرد: نمیخوام! قلیون شارژی چه ضرر هایی دارد کالفه به شیدا نگاه کرد... همی ن چند دقیقه پیش از دوست داشتن میگفت... علیرضا با حرص رو به رویش نشست... شیدا جایش در آغوش شهاب امن بود... علیرضا غرید: اون روی سگ منو باال نیار شیدا... شده جنازتو ببرم، این کارو میکنم... از ای ن که قلیون شارژی ضرر دارد ساکت بود، واقعا تعجب کرده بودم... شیدا هم انگار مثل من تعجب کرده بود... به شهاب که همیشه پشتش بود، نگاه کرد: آیا قلیون شارژی ضرر دارد...
قلیان شارژی ضرر دارد نفسی گرفت.
قلیان شارژی ضرر دارد نفسی گرفت... شیدا نالید: نمیخوام برم! قبل از اینکه شهاب حرفی بزند، علیرضا چانهی شیدا را گرفت و عصبی گفت: مگه تو بچه نمیخوای عزیزم؟ خب تو مشکل داری، من که ندارم... با دیدن نامهی دادگاه از غصه فشارت میافته... خب ای ن یعنی چی عزیزم؟ اشکهای شیدا دوباره از سر گرفته شد... قلیان شارژی ضرر دارد اخم کرد... علیرضا شمشیر را از رو بسته بود انگار! ادامه داد: حاال که طالق نمیخوای؛ دوباره با هم زندگی م یکنیم... خونه مون بزرگه... بچهی من، میتونه سرتو گرم کنه... میتونه تو زندگ یم نگهت داره!
عصبیتر و تقر یبا با داد گفت: میمونی؟ اگه زن بگیرم و بچه دار شم، قول مید ی تو خونه من بمونی؟ زنم بمونی؟ اره شی دا؟ شیدا بلند تر گریه کرد... قلیون شارژی ضرر دارد با دست ازاد علیرضا را عقب کشید: گمشو بیرون تا نکشتمت! علیرضا محکم ایستاد و قاطعانه گفت: من با شیدا از این خونه میرم. .. سپیده چشمهایش را باال و پایین برد... از این حرکتش متنفر بودم...
به آیا قلیون شارژی ضرر دارد نگاه کرد
به آیا قلیون شارژی ضرر دارد نگاه کرد: یعنی واقعا درخواست طالق داده بود؟ شهاب با حرکت سر جوابش را داد و دوباره با گوشیاش مشغول شد... از دیروز که علیرضا با اصرار و اجبار شیدا را برده بود، قلیون شارژی ضرر دارد اخمو و کم حرف بود... ای ن چند ماه به بودن شیدا عادت کرده بودیم... هر چند خوشبختی دوبارهاش ارزویم بود ولی رفتنش مثل سال پیش سخت بود. امروز هم خاله و پدر و مادرم و خانوادهی علیرضا خانه شان جمع شده بودند تا گره ی این مشکل را باز کنند... پدرم مانع رفتن قلیون شارژی چه ضرر هایی دارد و من شد... البته ماندن من بهانه شد تا شهاب هم بماند و با اتش تندش مسئله را بدتر نکند! حاال هم یک ساعتی بود که سپی ده امده بود... شهاب مختصر برایش اتفاقات روز گذشته را تعریف کرد...