از فرط عصبانیت نفساش یه شمارش افتاده بود. انگار هر لحظه امکان داشت مردمک چشمهاش از حدقه بیرون بزنه. صدای بهم سابی دن دندونهاش رو خ یلی راحت میشنیدم. طوری نگام میکرد که انگار ی ک گناه بزرگ رو منجر شدم؛ یا شا ید هم خالف قوانینش عمل کردم. سکوت کل سالن رو گرفته بود و تنها چی زی که از سکوت رو می شکست، صدای نفسهای پر از خشونت سایت های همسریابی خارج از کشور و صدای گوشی من بود. یه نگاه به ساعت کردی؟ وقتی بعد از اون همه سکوت، این جمله رو با لحنی که بوی عصبانیت بی مثال میداد، شنیدم، انگار مهر سکوت رو روی لبهام زدم. اگر بگم نترسیدم دروغ گفتم. من از تمام حرکات سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور وحشت کرده بودم.
سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور توی حال خودش نبود.
سایت همسر یابی ایرانیان مقیم خارج از کشور توی حال خودش نبود. وجودش رو عصبانیت و خشونت گرفته بود و هر لحظه امکان داشت یا به من یا به خودش، یک ضرری رو برسونه. آب دهانم رو نا محسوس قورت دادم و سعی کردم برم توی جلد لیلی که از چهارتا دادو ب ی داد نمیترسید. میخواستم جواب بدم که با به صدا در اومدن گوشیم یک لحظه حرف رو خوردم. با دیدن اسم سایت همسریابی خارج کشور روی گوشیم که برای دومین بار بود زنگ میزد، تمامی اون حرفهایی که توی ذهنم چیده بودم که سایت های همسریابی خارج از کشور رو سر جاش بنشونم، از یادم رفت و فقط یک چیز تو ی یادم موند؛ این که سایت همسریابی خارج کشور االن به خاطر جواب ندادن من دلش شور می زنه. نگاهم بین چشمهای به خون نشسته سایت همسریابی ایرانیان خارج کشور و گوشیم که توی مشت ثبت نام در سایت همسریابی خارج از کشور جا خوش کرده بود، رژه میرفت. مغزم هیچ دستوری رو نمیداد.
نمیدونستم باید چیکار کنم. چشمهام رو برای یک لحظه بستم و نفس عمیقی کشیدم. چشمهام رو باز کردم و خیلی آروم گفتم: بذار جواب مامانم رو بدم، نگران میشه؛ بعدش حرف میزن یم. نه! با دادی که زد، ناخودآگاه شونه هام باال پرید و اخمهام به هم پیچید. همیشه وقتی کسی سرم داد میزد، بغض می نشست توی گلوم و نمیتونستم حرفی بزنم؛ اما امشب نه تنها با داد سایت همسریابی ایرانیان خارج کشور بغض توی گلوم ننشست، بلکه جسارت پیدا کردم که جوابش رو بدم. انگشت اشاره ام رو اوردم باال و در حالی که اثرات عصبانیت توی تک تک کار هام، مخصوصا لرزش انگشت هام، کامال مشخص بود، گفتم: به چه حقی سر من داد میزنی؟
سوال کردی، صبر بده جوابت رو میدم. و بدون از این که اجازه بدم عکس العملی نشون بده، گوشی رو از مشتش کشیدم بیرون و بدون معطلی، تماس رو وصل کردم. الو سایت همسریابی در خارج از کشور. با شنیدن صدای نفس عمیق سایت همسریابی خارج از کشور که از سر آسودگی کشید، دلم می خواست کله سایت های همسریابی خارج از کشور رو از جا بکنم و روی سینش بذارم. سالم دخترم، خوب ی سایت همسریابی در خارج از کشور؟
ثبت نام در سایت همسریابی خارج از کشور، توی ذهنم سرازیر شده بود
در حالی که شرمنده صدای نگرانش شده بود و حرص بی نهایتی از ثبت نام در سایت همسریابی خارج از کشور، توی ذهنم سرازیر شده بود، جواب دادم: ممنون سایت همسریابی در خارج از کشور، تو خوبی؟ ممنون. کجایی سایت همسریابی در خارج از کشور؛ چرا تلفنت رو جواب نمید ی؟ با این حرف سایت همسریابی خارج از کشور، تمام اتفاقات چند لحظه پیش جلوی چشمهام تکرار شد و نتی جهاش نگاه پر از حرص به ساتیاری که هنوز با عصبانیت و قیافه به خون نشسته داشت نگاهم میکرد، شد. ببخشید سایت همسریابی خارج از کشور! گوشیم سایلنت بود، دی ر متوجه شدم.
سایت همسریابی خارج کشور انگار کمی قانع شده بود؛ چون دیگه صداش بوی نگران ی نمیداد. آها. سایت همسریابی خارج کشور من زنگ زدم بدونم کجایی ؛ آخه ساعت یازده شد و تو نیومد ی، دلم شور افتاد. لبخند شرمنده ای رو ی لبهام نقش بست؛ ولی در کسری از ثانیه، با به یاد آوری کار سایت همسریابی برای خارج از کشور، لبخند از روی لبهام پر کشی د و جایگزینش، چشم غره ای به قیافه عبوس و در هم رفته سایت همسریابی برای خارج از کشور شد. ببخشید دورت بگردم؛ من یه چند دقیقه دیگه خونه ام. باشه مادر. بیا به سالمت! گوشی رو از روی گوشم جدا کردم و با قی افه حق به جناب، جلوی اون کوه خشم؛ یعنی سایت همسریابی برای خارج از کشور، قد علم کردم. ساتیار: به دیوار کنار پنجره ت یکه زده بودم و دود سیگارم رو به ب یرون فوت میکردم. اخرین پک سیگار رو که زدم، یک دفعه ظلمات حیاط با نور چراغ یک ماشین، به روشنایی روز تبد یل شد.