باال و گفت درسته سپهر یکم مشکوک بود اما حرفی نزد سپیده گیر نداد بار آخرت باشه میگی خانوم کوچولو اصال زندگیتون به من چه شاهین: ایشون قراره همسر بنده شه کافه رستوران دنج در تهران جان کافه رستوران دنج در تهران: آخه اینکه کوچولوئه سپیده با حالت خیلی عصبی به کافه رستوران دنج در تهران نگاه کرد که رستوران سنتی دنج در تهران دستاشو باال برد و گفت سپیده دیگه قرمز شده بود روشو برگردوند سمته دیگه رفت پیش مامانش من عذر میخوام خانوم بزرگ تکرار نمیشه شاهین:
رستوران سنتی دنج در تهران قراره فامیل بشیم ها
رستوران سنتی دنج در تهران قراره فامیل بشیم ها اگه آبجیم بی شوهر موند و شایلی بی پدر گردن خودته رستوران سنتی دنج در تهران خنده ای میکنه و جواب میده بعد روبه سپهر گفتنه دیگه دیدیم از گوشاش دود اومد من دیگه غلط بکنم اصال حرفی بزنم سپهر دستشو دراز کرد
به سمتشو گفت و شما عمو حامد: دقیقا همچنین پس باید وصیتمو بنویسم سپهر هستم برادر آون اژدهایی که قرار ملکه عذابت بشه، خوشبختم با رستوران سنتی دنج در تهران همدیگرو بغل کردن و نمیدونم دم گوشش چی گفت که رستوران دنج در شرق تهران سرشو انداخت پایین عموحامد: قسمت سختش مونده آخ جون همه آشتی کردن رستوران دنج در شرق تهران:
رها و باغ رستوران دنج در تهران حاال خوبه از دست رها نجاتم بده چی بعدش همگی خونه رستوران های دنج در تهران رفتیم بعد شام مثل گذشته ها همگی دروهم جمع شدیم خندیدیم اگه عمه فریبا ایناهم میومدن دیگه جمعمون جمع میشد کامل اونروزم مثل روزای دیگه گذشت و رستوران دنج در شرق تهران اینا کال اومدن ایران و شرکت ترکیه رو دادن دست یکی دیگه که به گفته خودش نمیدونه کیه و شرکت ایران و دادن دست رستوران دنج تهران به گفته
با صندل های سفید و شال مشکی که مدل جدید بسته بود وقتی خونواده سام وارد شدن با همگی احوال پرسی کردن ومادرش رسید پیش رها رها سرشو انداخت پایین و گفت پس عروس خوشگل من تویی پدرشم یک آقایی بود که چهرش به اروپایی ها میخورد سام چشماشو از پدرش به ارث بده بود پس یه آقای شما لطف دارین مادرش یه زن خوشگل بود قدش بلند و اندام متناشب و خیلی شیک پوش و البته خیلی مهربودن فوق العاده با احترام و شیک البته کافه رستوران دنج در تهران چپکی به سام نگاه میکر
همگی نشستن و منو رها رفتیم آشپزخونه دختر خیلی استرس داشت رستوران دنج تهران: رها جان شربتارو بیار باشه باشه خودتو کنترل کن بخون آروم شیخفه شو هستی کاری نکن روی تو بریزم مواظب باش رو سام شربت نریزی رها و خوند و سینی برداشت البته چون نفرات زیاد بود تو سینی دیگه بقیه شربتارو من بردم رها با خجالت اول به آقاجون بعد رستوران دنج تهران و بعد به پدر سام و مادرش و عمو فرید آخر سر به سام تعارف کرد
سام هم دست کمی از رها نداشت هردوشون استرس داشتن حق هم داشتن میترسیدن کتک بهزاد و بخورن منم به بقیه تعارف کردم و کنار رستوران دنج در تهران و حامد نشستیم چون میترسیدیم
نام برند خیالی (البته بیشتر زحمتها گردن سام هست پدربزرگ: خیلی خوب به زبان ما حرف میزنینپیتر: درسته نتیجه 27سال زندگی با یک خانوم شرقی هستش ما توخونه هم با سام به زبان ترکی حرف میزنیم البته به فارسی هم تسلط داریم رستوران دنج در غرب تهران: خوب کار میکنین باالخره باید زبان مادرشیم یاد بگیره، خوب خانوم شما چی مادر سام: من سارا فرداد هستم وخونه دارهستم رستوران دنج در تهران:
از بهزاد خان چه خبر خرابش کرد همگی به رستوران دنج در تهران نگاه کردن سارا: شما از بهزاد خبر دارین؟
رستوران دنج در تهران: اینم فیلم جدیده یعنی از پسرتون خبر ندارین
رستوران دنج در تهران: اینم فیلم جدیده یعنی از پسرتون خبر ندارین سام سرشون انداخت پایین انگار خونوادش خبر نداشتن پیتر: چیکار کرده ما اصال بهزاد رو 27ساله ندیدیم یعنی دوست نداره با ما رفت آمد کنه فقط رابطه اش با سام خوبه هروقت میومد کانادا حاضر نمیشد مادرشم ببینه عموفرید: یعنی درباره ازدواجشم نمیدونینباغ رستوران دنج در تهران آروم باش سارا: از سام شنیدم که تفاهم نداشتن و بهم زدن بعد سرشو انداخت پایین و گریه کردبعد ادامه داد ببینمش اما خود بهزادهم نخواست ببینهمن فقط عکساشو میبینم از زمانی که از پدرش جدا شدم ازم گرفتن بهزاد و اجازه ندادن ببینمش چندبار خواستم رستوران دنج در غرب تهران یه نگاه چپکی به باغ رستوران دنج در تهران و عمو فرید نگاه کردو گفت باغ رستوران دنج در تهران بلند شد وگفتسارا خانوم گریه نکنین من عذر میخوام از طرف بچه ها