- هوی! جلوش وایستاد و طلبکار گفت: - اینجا باید فاصله اجتماع ی و رعایت کنی. ویلایی ها مهدخت مولایی از پشت ویلا های لوکس دراومد و ترسیده گفت: - داداش به چه زبون ی حرف زدی باهاش؟ ویلایی ها سریال لبخندی به جان عصبی زد و گفت: . Russian - کولشو پایین آورد و نگاه مظلومی به جان انداخت. باتوجه به قدشون باید خیلی به باال نگاه میکرد...!
- I'm so sorry - خیلی متاسفم! جان نیشخندی زد و نگاهش و تیز کرد.! it's not my business tiny - به من ربط ی نداره بچه کوچولو! کالفه دستمو به پیشونیم کوبیدم. - بسه! جان... من معذرت میخوام. سمتم چرخید و رنگ نگاهش مالیم تر شد. فرصت حرف دیگه ای ندادم و وارد خونه شدم. جانان به بچه ها غذا میداد و بدون اینکه برم پیششون خودمو تو اتاق انداختم و درشو بستم. موهامو به چنگ گرفتم و دور خودم چرخیدم. - نامرد... دلم میخواست االن تو دره مرگ بودم و تا دلم میخواست داد میکشیدم و خودمو خالی میکردم. دستمو رو قلبم گذاشتم. سرد بود! قلبم یخ کرده بود. تنهایی اوضاع همین بود... چطور با یه قلب یخی تنهام گذاشت ی؟
- فکر می کنی اگه اتفاق ی که نباید، بیوفته! صبر می کنم تا فراموش کنم...تا دوباره برگردم به زندگ ی! یا تو... فکر می کنی تحمل منو و ماجراهای قبل از من برات ممکن می شه؟! موهای ویلایی ها و شونه زدم و درآخر بازم دستش و از قصد رو موهاش میکشید و بهمشون میریخت. بچهام این همه لجباز میشه؟! چشم ریز کردم و پیش ویلایی ها نشوندمش و دست تو دستشون دادم تا تکون نخورن. رفتم بیرون و از تو آ ینه به دورس یاسیم نگاه کوتاه ی انداختم. - چیکار میکنی؟ بده من....حاال خوبه پاپیونیه. پقی زیر خنده زدم. کالفه گفت: - نخند! پاپیون مشک ی رنگ و از دور یقش رد کردم و دکمه پیرهن سفیدش و بستم و صافش کردم. از دور نگاهش کردم و چشمک ی زدم.. ..wow - با شنیدن صدای ویلایی ها مهدخت مولایی برگشتیم. با اون پالتو کوتاه آب ی رنگ و شال دو رنگ سفید مشکیش خیلی ناز شده بود.
ویلایی ها سریال جلوی آینه به موهای بازش دست کشید
ویلایی ها سریال جلوی آینه به موهای بازش دست کشید. امروز استثنا نبسته بود! جانان از اتاق دراومد و زیرلب یه چیزایی میگفت که نتونستم بفهمم چیه... روسری کوتاه گلبهیش و گره زد و به ویلا های لوکس نزدیک شد. - چشم بد ازت دور بمونه پسرم. چندبارم روش فوت کرد. - جانان چرا فوتش میکنی؟! سروش قهقهه زنان سمتم اومد و از شونه هام گرفت. - مرحله بعد تف کردنه. نگا کن. مبهوت نگاهش میکردم که رفت سمت ویلایی ها کارگردان و اونم گارد گرفت. - سروش مسخره بازی درنیار. - میخوام چشم بد و ازت دور کنم پسرخاله! باصدا آب دهنش و جمع کرد که با انزجار چینی به دماغم دادم. ویلایی ها کارگردان چونش و گرفت و زیرلب گفت: - برو بابا. سروش از گردنش آویزون شد و با تاسف گفت: - توف تو روت پسر! اونم با خنده گفت: - مرسی واقعا! لبخند به لبام بخیه شد. برگشتم تو اتاق و کاپشن و شالمو چنگ زدم. بعد پوشیدنشون جلوی آ ینه وایسادم و به صورتم خیره شدم. موهای بیرون ریخته از شالم و از نظر گذروندم و رو پاشنه پا چرخیدم. - عروسکای ویلا های شمال... جلوی کاناپه رو زانو نشستم.
از تو دست ویلایی ها بازیگران بیرون بکش
ویلایی ها درحالی که سعی میکرد دستش و از تو دست ویلایی ها بازیگران بیرون بکشه لباشو برام آویزون کرد و جیغ زد. ویلایی ها بازیگران با اخم نگاهش میکرد. دستاشون و از هم جدا کردم. ویلایی ها چقدر ویلا های شمال و یاد خودم و ویلایی ها بازیگران چقدر شبیه ویلا های سد کارون 3 بود! هرچقدر میگذشت و بزرگتر میشدن این شباهت نمایان تر میشد.