وارد سالن شدم؛ همون سالنی بود که برای بار اول، ساتیار رو ا ین جا مالقات کرده بودم. وسط سالن یک میز بزرگ نهار خوری دوازده نفره، به رنگ طالیی و صندلیهای سلطنتی سفید رنگ بود. حرکت کردم سمت سر میز که وب سایت همسر یابی tinder نشسته بود. کمی توی چشم هاش تعجب بود؛ ولی عین همیشه صورتش رو خنثی از هر حالتی نشون میداد. بیتفاوت سینی رو گذاشتم روی م یز و همه مواد صبحانه رو چیدم. وقتی همه وسایل های صبحانه رو چیدم، بدون هیچ حرفی، عقبگرد کردم و حرکت کردم سمت در، که صدای خشک و مغرورش می خکوبم کرد. سعی کردم مثل خودش بیتفاوت باشم و با همون بی تفاوتی برگشتم و زل زدم توی چشم هایی که هیچ حسی رو داخلشون نمی شد، تشخی ص داد. بله؟ نگاهی به سر تا پام انداخت و با پوزخند روی لبش گفت: یادم نمیاد به جای کلفت ای ن خونه استخدامت کرده باشم؟ با حرفی که زد، انگار یه سطل پر از شراره آتش رو از فرق سرم تا نوک پام، خالی کردن.
منظور وب سایت همسر یابی tinder از کلفت، خاله بانو بود
من که فهمیدم منظور وب سایت همسر یابی tinder از کلفت، خاله بانو بود؛ ولی چه جوری به خودش جرعت داد به کسی که حدود سی و خورده سال از خودش بزرگتره، همچین حرف گستاخانه ای بزنه؟
یک لحظه تصور کردم اگر خاله بانو این حرف رو بشنوه چه بالیی سر خودش و غرورش میاد. نمیتونستم این حرف وب سایت همسر یابی روسیه رو هضم کنم. نه این که به من هم چین حرفی زد؛ نه؛ به این دلیل این همه بهم ریختم، چون ماها باید یاد بگیریم که هر انسانی که بوی انسانیت رو برده، با کسایی مثل وب سایت همسر یابی روسیه، که به قول خودش: اشراف زاده است.، هیچ فرقی ندارن. همه زور خودم رو گذاشتم که کنترلم رو از دست ندم و با صدایی که به خاطر عصبانیت زیاد، می لرزید، گفتم: خجالت بکش!
اونی که تو داری بهش میگی کلفت، اون اگه نباشه شما و امثال شما، نمی تونید یه لقمه غذا بخورید؛ پس ایشون، کلفت نیست، کمک کاره. پوزخند ی زد و در کمال آرامش، دستمال سرفه رو انداخت روی پاهاش و در همون حالتی که سرش رو اورد باال و استکان چاییش رو برداشت، گفت: جفتش یکیه؛ ولی کلفت بهتره. قشنگ تر منظور رو می رسونه. با این حرفش نمیدونستم دق یقا بهش چی جواب بدم. خود به خود ضربان قلبم باال میرفت و اخمهام بیشتر از لحظه قبل توی هم گره میخورد. وقاحتی که از توی کلماتش می ریخت پایین رو نمیشد باهاشون کنار اومد. با عصبانیتی که حاال هیچ جوره نمیتونستم کنترلش کنم، محکم با دستم روی میز کوبی دم و گفتم: بسه!
با حرکتی که کردم هیچ عکس العملی نشون نداد و خودش رو مشغول کشیدن پنیر روی یه تیکه نون سنگک کرد و یه جورایی خودش رو ب ی خیال نشون داد. متاسفم برات آقای شایگان! غرورت کاری کرده که احترام به بزرگ تر هم یادت رفته. احترام من و بهار و وب سایت همسر یابی رو نگه نمی داری؛ بدرک، العقل حرمت موی سپید اون پیرزن و پیرمرد رو نگه دار. اگه این حرف ها به گوش اونا برسه، خ یلی بد میشه؛ خیلی. و بدون از اینکه منتظر جوابی ازش باشم، پا تند کردم و از اون اتاق کذایی بیرون اومدم. وقتی در اتاق رو بستم، وب سایت همسر یابی با یه حالتی از پریشونی خودش رو بهم رسوند. با ابروهای باال رفته و تعجب بهش نگاه کردم که تند اومد بغلم کرد. منم از تعجب زیاد خشکم زده بود و چشمهام گرد شده بود.
دم پر وب سایت همسر یابی روسیه نشو
کمی که گذشت، شنیدم که وب سایت همسر یابی با استرس و لرز گفت: وب سایت همسر یابی tinder جان، دم پر وب سایت همسر یابی روسیه نشو! اون به وب سایت همسر یابیی که از گوشت و خون خودشه رحم نمیکنه؛ میخوای به تویی که هفت پشت بهش غریبه ای رحم کنه؟ وقتی این لحن نگرانش رو شنیدم، فهمی دم صدای من رو شنیده و دوباره نگران شده. خودم رو ازش جدا کردم و به چشم های نگرانش زل زدم؛ چشمایی که همیشه نگرانم بودن. نگرانم ریسک هام، نگران لجبازیهام، نگران سرتق بازیهام. لبخند ی به پهنای صورتم زدم و لپ وب سایت همسر یابی قانونی بوسیدم و با لحنی که اطمینان ازش میبارید گفتم: وب سایت همسر یابی قانونی جان، من همون وب سایت همسر یابی قانونی ام؛ همونی که یا کاری رو انجام نم یده، یا اگر انجام بده، تا آخرش میره.