سایت همسریابی موقت هلو


نحوه ی ورود به سایت حافظون چگونه است؟

اما مگه می شد؟! تو دلم رخت و لباس می شستن اخرم ورود به سايت حافظون به حرف اومد و گفت چی شده خو عزیزم؟! هیچی مگه قراره چیزی بشه!!! ؟

نحوه ی ورود به سایت حافظون چگونه است؟ - سایت حافظون


سایت همسریابی حافظون

 

کار خاصی هم که نداشتم...فقط خرید اینا بود که اونم کاری نداشت از فردای اون روز افتادیم به جون بازار حالا نگرد کی بگرد . بیشتر من و مامان و پریسا بودیم به اضافه ی میترا . میترا هنوزم سر قضیه ی اولین باری که رفته بودیم کافه ی ورود به سايت همسریابی حافظون و اونم میترارو تحویل نگرفته بود از سایت حافظون ورود به دلخور بود اما خب خوشحال هم بود که من با کسی ازدواج می کنم که دوسش دارم .

یه هفته ی باقی رو قرار بود با سایت حافظون ورود بریم برای خرید عروسی

چند باری هم با سایت حافظون ورود به و مهرسا و مامان رفتیم خرید . چنان با وسواس وسایل خونه رو انتخاب می کردیم که فکر کنم اگه وقت محدود نبود خریدامون یه سال بیشتر طول می کشید . سر دو هفته جهازم و کامل کردم یه هفته ی باقی رو قرار بود با سایت حافظون ورود بریم برای خرید عروسی انقدر قشنگ عاشق هم بودیم که منم مثل بقیه به خودمون حسودیم می شد یادم نمیره روزایی رو که پشت ویترین مغازه ها می ایستادیم و من به جای نگاه کردن به وسایل پشت ویترین غریبه می شدم و از دور سایت حافظون ورود و مونیکارو می دیدم و دوباره و چند باره شکر می کردم بابت داشتن این مرد..

وقتی هم ورود به سايت حافظون اومد دنبالم

بابت حس کردن این احساس ناب تو مغازه های لباس فروشی سرک می کشیدیم و سایت حافظون ورود با سلیقه ی خیلی خوشگلش متعجبم می کرد. درست دست می ذاشت رو چیزی که سوگولی مغازه بود...پریسا راست می گفت..سلیقه ی سایت حافظون ورود حررف نداشت دو روز از خرید دوتایی می گذشت روز سوم بود..از وقتی از خواب بیدار شده بودم دلم شور می زد می ذاشتمش پای خستگی قرار بود اون روز لباس عروس و داماد رو بخریم..هر دقیقه ای که می گذشت استرس من بیشتر می شد . انگار قرار بود اتفاق بدی بیوفته اتفاقی که تحت هیچ شرایطی قبولش نداشتم و نمی خواستم به هیچ چیز بدی فکر کنم . وقتی هم ورود به سايت حافظون اومد دنبالم دل به عشق دادم و سعی کردم اروم باشم و ارامش عشقم باشم . اما مگه می شد؟! تو دلم رخت و لباس می شستن اخرم ورود به سايت حافظون به حرف اومد و گفت چی شده خو عزیزم؟!  هیچی مگه قراره چیزی بشه!!! ؟ هیچی که نمیشه اون و مطمئن باش ولی خب یه چیزی داره اذیتت می کنه..بگو با هم حلش کنیم راست می گفت..اگه چیزی بود باید باهم حلش می کردیم می خواستیم از خیابون بگذریم..به خاطر همینم بازوی ورود به سايت حافظون رو گرفتم..خیابون زیاد شلوغ نبود نگاه به صورت ورود به سايت حافظون انداختم

خب ورود به سايت همسریابی حافظون امادگی دفاع نداشت

که از دلشورم بگم اولین قدم و تو خیابون گذاشته بودیم..دومی..سومی..چهارمی..وسط خیابون بودیم و تا اومدم حرف بزنم چشمم افتاد به دویست و شیشی که شاید بیست متر با ما فاصله داشت و حالا که ما وسط خیابون بودیم ماشین و با سرعت سرسام اورش از جا کند . ینی با اون سرعت به صدم ثانیه نرسیده لهمون کرده بود . رادارام به کار افتاد و قبل اینکه اتفاقی بیوفته بازوی ورود به سايت همسریابی حافظون رو با یه دست سفت گرفتم و دست دیگم و گذاشتم رو کمرش و با تموم قدرتی که توی وجودم بود هلش دادم سمت دیگه ی خیابون . خب ورود به سايت همسریابی حافظون امادگی دفاع نداشت و تا من هلش دادم پرت شد اونور فقط یه صدم ثانیه قبل از اینکه ماشینه لهم کنه خودمم پریدم اونور ماشین با سرعت نور رد شد و پاشو گذاشت رو ترمز اما تا بیاد وایسه صد متر یا بیشتر لاستیکا رو اسفالت کشیده شد و از صدای وحشت ناکی که ایجاد شد

همه وحشت زده برگشتن طرف صدا . درسته همه ی توانم از بدنم پرکشیده بود و از ترس همه ی تنم عین بید می لرزید اما هنوز عقلم به جا بود..فاصله با ماشین زیاد بود اما نه اونقدری که منه تیرانداز نتونم پلاکشو ببینم با خودم تکرارش کردم و از بر شدم. باید می فهمیدم کی بوده طرف دو ثانیه بیشتر مکث نکرد و بعد دوباره پاشو گذاشت رو پدال گاز و دوباره صدای جیغ لاستیک ها.

مطالب مشابه


آخرین مطالب