" برای آن کالا پولی پرداخت نکرده بودند. پدر تو از دست آن مردان عصبانی بود که چرا به جای در خانه در اصطبل را زده بودند. آن ها گفتند که پلیس مواظب آن ها بود. " من گفتم: " همسر یابی نازیار... حالا خودت می فهمی که چرا باید بدون معطلی از اینجا بروی. " ماتیا گفت: " اگر من بایستی بروم تو هم بایستی با من بیایی. اگر این جا برای من خوب نیست برای تو هم خوب نیست.
همسریابی نازیار ورود کاربران ساکت ماند.
" من گفتم: " همسر یابی نازیار گوش بده... اگر وقتی پاریس بودیم تو گیر گاروفولی افتاده بودی و او تورا مجبور می کرد که به خانه او برگردی آیا ترجیح می دادی که من با تو بمانم و در خانه گاروفولی زندگی کنم؟ تو همان کاری را بکن که میل داشتی من بکنم. " همسریابی نازیار ورود کاربران ساکت ماند. من با اصرار گفتم: " تو بایستی به سامانه همسریابی نازیار بر گردی. تو بایستی بروی و لیز کوچک را پیدا کنی و به او بفهمانی که وضع من از چه قرار است. من به او قول داده بودم که قرض پدرش را پرداخت کرده و او را از زندان بیرون بیاورم. تو بایستی بروی و خانم باربرن را هم پیدا کرده و به او بفهمانی که سایت همسریابی جامع نازیار من بر عکس تصور ما ثروتمند نیستند. البته نداشتن پول جای سر شکستگی ندارد ولی چیز دیگری به او نگو. " همسریابی نازیار ورود کاربران گفت: " علت اینکه تو می خواهی من به فرانسه برگردم این نیست که آن ها ثروتمند نیستند. به همین دلیل من به فرانسه بر نخواهم گشت. همین. من می دانم که تو چرا یک باره به فکر فرستادن من به فرانسه افتادی. تو نگران امنیت و سلامتی من هستی. من هم هم نگران تو هستم و بر نخواهم گشت. " " ماتیا...ماتیا. .. خواهش می کنم این حرف را نزن. " همسریابی نازیار ورود کاربران دوباره گفت: " اگر تو نگران من هستی من هم نگران تو هستم. به این ترتیب بهترین کار این است که هردو به فرانسه برگردیم. " من گفتم: " این غیر ممکن است. والدین من هیچ رابطه ای با تو ندارند ولی من چه بخواهم و چه نخواهم آن ها پدر و مادر من هستند. من باید با آن ها بمانم. این سایت همسریابی جامع نازیار من است با دلخوری گفت: " نازیارسایت همسر یابی تو؟... آن مرد یک دزد است. .. پدر تو. آن زن دائم الخمر هم مادر توست. " من از جا پریدم و با خشونت سر ماتیا فریاد زدم: " همسریابی نازیار موسسه همسر یابی نازیار... چطور جرات می کنی که به پدر و مادر من توهین کنی؟ من بایستی احترام آن ها را داشته باشم و دوستشان داشته باشم. " ماتیا که نه ترسیده بود و نه قانع شده بود گفت: " بله. .. ولی اگر آن ها پدر و مادر واقعی تو بودند. ولی آیا آن ها والدین واقعی تو هستند؟ " " مایتا تو فراموش کردی که آن ها چه دلایل و نشانه هایی داشتند. " همسریابی نازیار موسسه همسر یابی نازیار گفت: " اگر ناراحت نمی شوی بگذار یک چیزی به تو بگویم. تو شبیه این نازیارسایت همسر یابی نیستی. بقیه بچه های آن ها همه شبیه هم و بور و سفید هستند. پوست تو تیره است. حالا آن ها از کجا پول آورده بودند که خرج پیدا کردن تو کنند؟ کمی فکر کن و همه چیز را در نظر بگیر. تو متعلق به نازیارسایت همسر یابی ' دریسکول ' نیستی. تو بهترین کاری که می توانی بکنی این است که نامه ای به خانم باربرن نوشته و او بپرسی که دقیقا برای تو شرح بدهد که لباس هایی که تو را تن داشتی در موقع پیدا کردن تو از چه رقم و به شکلی بوده است.
بعد از آن کسی که خود را پدر تو می داند سوال کن که وقتی تورا سر راه گذاشته بودن چه لباسی در تن داشتی؟ تا آن موقع من جای خودم تکان نخواهم خورد. " من حالا واقعا به فکر افتاده بودم. ولی با تبسم گفتم: " ولی فرض کنیم که یکی از این روزها یک ضربه محکم به آن سر قشنگ ماتیا وارد بشود.
اتیا هم لبخند زد و گفت سامانه همسریابی نازیار
" ماتیا هم لبخند زد و گفت سامانه همسریابی نازیار: " اگر این ضربه به خاطر یک دوست صمیمی باشد مانعی ندارد. " ما تا وقتی که هوا تاریک شد به خانه بر نگشتیم. پدر و مادر من کوچکترین حرفی در باره غیبت ما عنوان نکردند. بعد از شام پدرم دو صندلی نزدیک آتش گذاشت که مواجه با غرو لند پدر بزرگ شد. بعد از ما پرسید که ما چطور در فرانسه برای گذران زندگی پول در می آوردیم. من هم همه داستان را برای او گفتم. همسر یابی نازیار با اطمینان به نفس گفت: " نه تنها ما آنقدر پول در می آوردیم که برای زندگی ما کافی باشد بلکه ما موفق شدیم که یک گاو هم بخریم. " پدرم گفت: " شما بچه های با هوشی هستید.
من به کانال همسریابی نازیار افتخار می کردم
به من نشان بدهید که چطور مردم را سرگرم می کردید. " من چنگ خودم را برداشته و قطعه ای برای آن ها نواختم. ولی این آهنگ ایتالیایی مورد علاقه من نبود. همسریابی نازیار ورود کاربران هم قطعه ای با ویولون و قطعه ای هم با شیپور نواخت. نواختن شیپور بود که بیشترین تشویق و دست زدن ها را برای ما از طرف بچه ها که دور ما جمع شده بودند آورد. پدرم پرسید: آیا کانال همسریابی نازیار هم کاری بلد است انجام بدهد؟ " من به کانال همسریابی نازیار افتخار می کردم. کاپی در جلوی آن ها تمام کارهایی را که بلد بود به خوبی انجام داد.بیشترین موفقیت را کسب کرد. پدر گفت: " احسنت... این سگ خیلی ارزش دارد. " من که از این تعریف او خیلی خوشحال شده بودم گفتم که کاپی قادر است هر چیزی را که لازم باشد یاد بگیرد. پدر حرف های مرا به انگیسی ترجمه کرد و ظاهرا چیزی هم به آن اضافه کرد که باعث شد همه به خنده بیافتند.
اگر همسریابی نازیار موسسه همسر یابی نازیار میل داشته باشد
پدر بزگ هم چند بار چشمک زد و گفت: " سگ خوبی است. " پدرم گفت: " این پیشنهاد من است. اگر همسریابی نازیار موسسه همسر یابی نازیار میل داشته باشد می تواند با ما زندگی کند. " همسر یابی نازیار گفت: " من میل دارم که همیشه با ر می باشم. "