آدرس جدید سایت همسریابی هلو را به او گفتم
حالا که کلمات قصد چیده شدن، نداشتند باید راستش را می گفتم. آدرس جدید سایت همسریابی هلو را به او گفتم، هر لحظه چهره، متحیرش غمگین تر می شد. می خواستم بگویم، همسریابی هلو آدرس جدید حداقل تو به من ترحم نکن، این جمله تا نوک زبانم آمد ولی صدایی از حنجره ام خارج نشد. _آراد ازدواج کرده... با یه دختر خیلی معمولی! فکر کنم برای بار دوم بود که این را تکرار می کردم، همسریابی هلو آدرس جدید دیگر مرا شناخته بود و می دانست، آدرس جدید سایت همسریابی هلو داری دادن یا امید دادن به من کارساز نیست، تنها آدرس جدید سایت همسریابی هلو است که برای من کار ساز است.
این آدرس جدید همسریابی هلو بدجوری در افکارم غرق می شدم
با صدای همسریابی هلو آدرس جدید از افکار آشفته ام بیرون کشیده شدم، این آدرس جدید همسریابی هلو بدجوری در افکارم غرق می شدم، انگار افکارم، قصد خفه کردنم را داشتند. آترا تو به آراد وابسته شدی... عاشقش نشدی. بعد از مدت ها تنهایی، یکی اومد بدون منت بهت محبت کرد. خب هر دختری جای تو بود هم وابسته می شد ولی این رو می دونم تو به این راحتیا به یکی دل نمی بندی، عاشق نمی شی! تو فقط وابسته شدی...
اگر دیگر سایت همسریابی هلو ادرس جدید نزند چه؟
پلک نزدم و به همسریابی هلو آدرس جدید نگریستم. از همه ی اعماق وجودم این را قبول داشتم. برای بار هزارم همسریابی هلو آدرس جدیدترین سایت را زیر و رو کردم، دوباره به نقاشی ناقص نگریستم، خیلی قشنگ کشیده بود. اگر دیگر سایت همسریابی هلو ادرس جدید نزند چه؟ همسریابی هلو آدرس جدیدترین سایت را با حرص روی میز کوبیدم، اگر دلش بخواهد سایت همسریابی هلو ادرس جدید می زند، اگر هم که دلش نخواهد سایت همسریابی هلو ادرس جدید نمی زند!
موهایم را با حرص چنگ زدم، با انگشت شست و سبابه تیغه بینی ام را فشردم. با دیدن شیده، اعصابم بهم ریخته بود، دوباره آن آدرس جدید همسریابی هلو منحوس بهم یاد آوری شد، شکل ها و اجسام، جلوی چشمم شکل گرفتند. فریاد زدم: _داری روانیم می کنی شیده! به همه چیز شک داری من از ترس تو، نمی تونم تو خیابون راه برم! شیده با صدایی، بلند تر از من فریاد زد: _اون دختره کی بود صداش می اومد؟ نزدیکش شدم، با چشمانی قرمز شده از عصبانیت به شیده نگریستم: _تو خیابون بودم می فهمی؟ آدرس ازم می پرسیدن! شیده دندان هایش را بهم فشرد، رگ پیشانی اش بیرون زده بود. واقعا نمی توانستم دلیل این همه بی اعتمادی و بد دلی را بدانم منی که این همه با او صاف و ساده بودم. یقه بلوزم را محکم کشید: _به من دروغ نگو. مچ دستش را گرفتم، دیگر لبریز بودم. مچش را فشردم ولی آن قدر از خود بی خود شده بود که حتی فشار دستم هایم هم روی شیده تاثیر نداشت. یقه ام را محکم تر کشید.