فرش رنگ نویی به خودش داشت و داخل کلبه مملو از وسایل زندگی بود زن جوان و زیبایی آن جا قرار داشت مرد به پشتی تکیه زد و لیوان چایی را یک نفس نوشید سپس با آستینش دهانش رو پاک کرد و آرام صحبت کرد: ببین ملیحه جان …
من باید یه چند وقتی برم مسافرت نمی تونم دیگه بهت سر بزنم اما.. ملیحه با عصبانیت ادامه داد: چی شده.. تو که گفتی بهش میگم ازم خسته شدی نه فکر بچه ات هم نیستی که قراره چند وقت دیگه بیاد مرد با این حرف اخماشو در هم کشید و گفت: بس کن زن بزار برم مسافرت بیام بعد به خاتون میگم قضیه رو ملیحه پوزخندی زد و گفت: این قدر دروغ نگو تو قبلا هم قول دادی که بگی اما نگفتی اصلا می دونی چیه خودم میرم بهش میگم مرد با عصبانیت مثل برق گرفته ها ازجایش پرید و یک سیلی محکم به صورت ملیحه زد ملیحه به دیوار برخورد کرد و از دماغش خون سرازیر شد مرد بلند گفت: خیلی زر زر می کنی ها ملیحه دستی به صورت خونینش زد بعد در صورت مرد تفی انداخت و چادرش رو سر کرد و از در کلبه بیرون زد.
مرد دستی به صورت و ریش کم پشتش کشید سپس در حالی که دستانش می لرزید نگاهی به تبر روی دیوار انداخت آن را برداشت و از در کلبه بیرون زد ملیحه با دیدن مرد و تبر جیغ کوتاهی زد و شروع به دویدن کرد.
آن را بر پیشانی بهترینهمسر فرود آورد
مرد بهش نزدیک شد اول با لگد او را به درخت کوبید ملیحه شکمش رو گرفت به طوری که می خواست از طفل داخل شکمش دفاع کنه مرد تبر را بالا برد و با آخرین زورش آن را بر پیشانی بهترینهمسر فرود آورد خونش درخت را سرخ کرد مثل فواره از سرش خون بیرون می زد مرد تند تند نفس می کشید برای بار دوم تبرش رو بالا برد و تبر را به شکم بهترینهمسر زد دقایقی بعد جسد بی جان بهترینهمسر را کشان کشان داخل کلبه برد از کف کلبه به زیر پله ای که راه داشت کشوند و آن جا رو کند و خاکش کرد دستی به پیشانیش که از عرق خیس شده بود کشید و از پله ها بالا امد در را پوشاند و و نفت کف کلبه ریخت کبریتی کشید و کلبه را آتش زد سریعا از آن جا دور شد دود ها کمی بیشتر نگذشت تا متوقف شدن بدنه کلبه بدون اینکه بسوزه پا برجا ماند آتش داخل کلبه به سمت زیر زمین شعله ور شد و داخل گور گل آلود بهترینهمسر رفت از داخل شکم پاره شده ملیحه که با خون و خاک آجین شده بود آتش به از دهان به بدن طفل کوچک منتقل شد و آن طفل به شکلی آتشوار از گور برخواست و جای گریه خنده وحشتناکی سرداد سپس آتش اورا سوزاند و سیاه شد بعد شکل دیگری به خود گرفت به شکل همان سگی که فرشید را گاز گرفته بود در آمد….
از صدای خنده بهوش آمدم چشمانم هنوز تار می دید همه جارو مینا کف کلبه کنارم افتاده بود صدای قه قه طفل توی سرم می پیچید یک دفعه از کف کلبه به شکل وحشتناکی آتش بیرون زد و تمام در و دیوار بهترین همسریابی را گرفت این بار به شکل فجیحی می سوخت چوب ها گداخته شده بودن و حرارت عجیبی می دادند مینا رو بلند کردم و کشان کشان به سمت در بهترین همسریابی رساندم که بسته شده بود با لگد بهش کوبیدم چند لگد دیگه زدم تا بالاخره شکسته شد آن قدر دود تو گلوم بود که به شدت سرفه می کردم مینا رو بیرون کشیدم و خودم هم کنارش روی زمین افتادم بهترین همسریابی گر گرفت و داشت تبدیل به خاکستر می شد که یک دفعه آن سگ سیاه بالای سرمان برگشت دهانش رو باز کرد و صدای خنده کودک ازش بلند شد از جا بلند شدم پرشی کرد و من و خودش رو به داخل بهترین همسریابی پرت کرد چشمانش مثل آتیش سرخ شده بود همین که آمدم بلند شم زوزه ای کشید و با یک پرش روی من دریچه کف سایت بهترین همسر شکست و کف زیر زمین افتادم کنارم همان تبر که حالا کهنه شده بود رو برداشتم سگ با دیدن آن تبر وحشت زده زوزه کشید.
خودش را به دیوار سایت بهترین همسر می کوبید
خودش را به دیوار سایت بهترین همسر می کوبید تبر را بلند کردم و دیوانه بار چندین دفعه به سگ زدم جای خون آتش از داخلش بیرون زد سپس تبدیل به خون شد و روی خاک جاری شد چوبی از سقف روی دریچه افتاد دود همه جا رو گرفته بود از شدت دود بی هوش شدم وقتی چشمانم رو باز کردم فرشید رو کنارم دیدم که با پاهای پانسمان شده کنارم نشسته و نگران من رو نگاه می کرد مینا هم مثل دیوانه ها گردن کج کرده بود داخل همان بیشه بودیم بوی سوختگی می آمد روبروم سایت بهترین همسر رو دیدم که سوخته و سیاه شده بود
دو ماشین بهترین همسر دنیا محلی بود
دور و ورمان یک ماشین اورژانس و دو ماشین بهترین همسر دنیا محلی بود در حال بازجویی از مینا بود: مینا هم در حالی که بهت زده بود می گفت: چیزی یادم نمیاد…فقط وقتی که به سمت سایت بهترین همسر آمدم درش باز بود وارد شدم یک دفعه بی هوش شدم دیگه هیچ چیز یادم نیست وقتی هم چشم باز کردم شمارو دیدم سربازی که کنار بهترین همسر دنیا بود گفت: …این پسره) فرشید (رو داخل رودخانه پیداش کردیم گویا از درد بی هوش شده بود سپس رو به من گفت: تو اون زیر چکار می کردی؟
یک دفعه بهترین همسر دنیا ها آن جا پرسیدم
منم قضیه رو از سیر تا پیاز بهشون گفتم… بعد از آن قضیه دیگه هیچ وقت دست به تجسس نزدیم هنوز هم نمی توانم با فرشید و مینا درست راجب آن شب صحبت کنم تنها یک بار راجب حضور یک دفعه بهترین همسر دنیا ها آن جا پرسیدم..که فهمیدم آن موقع که داشتیم از حیاط عبور می کردیم..گوشی موبایلم از جیبم می افتد چند دقیقه بعد یکی از دوستانم بهم زنگ میزنه و آن صدای جیغی که فرشید روی موبایلم گذاشته بود باعث میشه خاتون توجه خاتون خانم جم شه و درجا به بهترین همسر دنیا زنگ بزنه و در نهایت… از بعد آن قضیه دیگه هیچوقت مینا کابوس ندید و توانست طعم خواب راحت رو بچشه.