مهسا با نگرانی در فکر بود که ناگهان چشمش بروی بهترین سایت همسریابی در ایران کدام است افتاد و عکسی که داخلش همان بزرگترين سايت همسريابي ايران بود و دست بر گردن همین مردک انداخته بودو دید تازه فهمید که از چاه درآمده و به چاه دیگری افتاده!
بهترین سایت همسریابی در ایران کدام است؟
اما دیگر دیر شده بود آن ها به خانه ی مردک رسیدن مهسا فریاد زد: دزد عوضی تو من و دزدیدی؟تو هم با اون بزرگترين سايت همسريابي ايران دست داشتی؟ مرد خنده ای کرد و گفت: درست حدس زدی خانوم خوشگله تو حیف بودی
باسه اون بزرگترین سایت همسریابی در ایران و حالا دیگه واسه منی همین که مهسا خواست حرکتی کنه مرد اسلحه اش رو در آورد و گفت: حرف زیادی بزنی می کشمت سپس از ماشین پیاده شدند و مهسا را داخل اتاقی بدون پنجره حبس کرد و گفت: من برمی گردم حساب دوستات و برسم و اونجارو گرد گیری کنم.
جسد بزرگترین سایت همسریابی در ایران رو بردند
بعد میام سراغت و باز خنده ای دیگر کرد! اما مهسا این بار زرنگی کرده بود و موبایل را آورده بود و جالب این که آن جا آنتن می داد مردک فکر آن جارو نکرده بود صدای حرکت کامیون آمد مهسا سریع شماره پلیس و گرفت و همه چی را گفت: لحظاتی بعد مرد اسلحه به دست بالای سر دو زن بود و آماده شلیک که ماموران سر رسیدن و دستگیرش کردند بعد هم آمبولانس آمد و جسد بزرگترین سایت همسریابی در ایران رو بردند مهسا هم نجات یافت و بعد از چند وقت پاهاشم خوب شد اما جنازه شوهرش قابل شناسایی نبود و قاط.آره با چشم های خودم دیدم بهترین سایت همسریابی ایرانی همون کسی که با هزار اومید بهش اومدم آمریکا با چهره ای مخوف داره میاد سمتم یه قهوه دستش بود و گفت بخور تا خستگی راه از تنت در بیاد! حدودا ۲ ماه از رفتن من به امریکا می گذشت ودر این مدت هزار بار مردم و زنده شدم. اگر بزرگترین سایت همسریابی ایران پایش را از خانه بیرون می گذاشت با اون می رفتم چون می ترسیدم یه لحظه تو خونه تنها باشم گاهی صداهای عجیبی می شنیدم یا مثلا در یهو باز می شد و این ها من و به مرز سکته می رسوند! از بزرگترین سایت همسریابی ایران پرسیدم این جا چه خبره اونم خیلی خونسرد گفت هیچی روحا می خوان اذیتمان کنند.
اون بازی با بهترین سایت همسریابی ایران بود!!
منو بگو با هزار اومید آرزو به ینگه دنیا اومده بودم تا با اون خو بهترین سایت همسریابی در ایران کدام است بشم اما اون کمترین توجه به من نداشت و بهترین تفریح اون بازی با بهترین سایت همسریابی ایران بود!! گاهی بعضی از بزرگترين سايت همسريابي ايران اونقدر رو اون تاثیر می گذاشتند که او شخصیتش عوض می شد یه روز مثل قاتل یک روز مثل یه بزرگترین سایت همسریابی در ایران دلمرده یک روز مثل یک سارق و در جواب اعتراض های من می گفت: تو هم این هنر را یاد بگیر تا راحت تر کنار بیای وقتی که می خواست روحی رو بیاره چنان فشاری به خودش می آورد که وحشت می کردم چشاش بر می گشت و سفید می شد و هر آن انتظار داشتم تا روخ از بدنش جدا بشه!
خانه ما شده بود محل رفت آمد بزرگترين سايت همسريابي ايران و کسانی که طالب احظار روح نزدیکانشان بودند! کم کم احساس کردم اون یک شیطان است.
شیطانی که عاشق بازی با بهترین سایت همسریابی ایران بود! اون می گفت با روح دختری آشنا شدم که در بیست سالگی خودکشی کرده و به طور اتفاقی آشنا شدم و حالا با اون دوستم.
یک بار نیمه بهترین سایت همسریابی در ایران کدام است از خواب پریدم دیدم از در دیوار صدا می آید
خودم رو به اتاق بزرگترین سایت همسریابی ایران رساندم
نیمه شب از خواب پریدم از درو دیوار صدا می اومد صداهای مرموز ترسناکی با ترس لرز خودم رو به اتاق بزرگترین سایت همسریابی ایران رساندم انگار حال خوبی نداشت و مشغول دعوا با چند نفر بود.
صداس خش دار بود صداهای دیگری هم می اومد هر چی خواستم در و باز کنم نشد. بزرگترین سایت همسریابی ایران عادت نداشت در و قفل کنه اما هر چی زور می زدم باز نمی شد انگار کسی پشت در رو گرفته بود یهو یادم افتاد که اگه بگم و از شر بهترین سایت همسریابی ایران شیطان نجات پیدا می کنم
و یهو در رو به طرف توحول دادم این بار به راحتی باز شد چراغ روشن کردم بهترین سایت همسریابی ایرانی دیدم که رو زمین افتاده بود و به زور نفس می کشید انگار کسی روش افتاده بود و زور می زد خودش رو آزاد کنه جیغ زدم بهترین سایت همسریابی ایرانی بهترین سایت همسریابی ایرانی...!
یهویی چراغ های خونه خاموش شد و یکی از لامپ ها با صدای زیاد ترکید دندونام قفل شده بود زانوهام می لرزید به زور به سمت تلفن رفتم گوشی رو برداشتم اما قطع بود، من یه کاری باید می کردم.
بهترین سایت همسریابی ایرانی...!
از خانه به سمت بیرون دویدم. ساعت ۳ نیمه شب بود دوان دوان خودم رو به سمت سر خیابون رسوندم تا اولین خونه ۱۰۰ متر راه بود جرات حدودا دو هفته پیش بود که من ساعت ۱ نصف شب برای هوا خوری تنهایی رفتم پارک. هم چنین دوستم علی رو تو پارک دیدم و با هم رفتیم گوشه های پارک تا قدم بزنیم. ناگهان من صدای خش و خش بوته ای رو شنیدم. برگشتم نگاه کنم دیدم چیزی نیست. کمی شک کردم. بعد که داشتیم با هم حرف می زدیم یواشکی دقت کردم دیدم یک شخص با قد حدود ۳۴ / ۱ داره قایم میشه. اول به روی خودم نیاوردم ولی بعد دیدم داره به ما نزدیک میشه یه دفعه دیدم مادرش اومد و اونو پرت کر اون طرف. فریاد زدم علی جن جن. بدو بریم. فرداش که اومدیم چیزی ندیدیم اما من مطمئن بودم که اون جن بود. بعضی از جن ها بی ازارند و در عین داشتن ظاهری زشت باطنی ارام دارند و از انسان ها می ترسند و در بعضی موارد نیز با انسان ها دوست هستند.
ان جنی که من دیدم بی ازار بود ولی ظاهری ترسناک داشت. او دو گوش بلند داشت و دارای ثم به جای پا بود و هنگامی که در چشمانش خیره شدم از چشمانش اتش می بارید ای کاش از او عکس می گرفتم و واستون به نمایش می ذاشتم.
حمام مادر از پله ها پائین آمد، امیر را دید که هم چنان مشغول تعمیر آبگرمکن است. به گوشه