ماهی که اومده سر کار جدیه اما بعضی مواقع انقدر شوخ میشه و همه رو می خندونه که کسی همه روده بر می شن دیگه بهش نگاه نکردم و با سایت هلو ورود مشغول صحبت شدم....داشتیم صحبت می کردیم
که سنگینیه نگاهی رو حس می کردم سرم و چرخوندم که نگام تو نگاه طراح قفل شد وا این چرا این جوری منو نگاه می کنه یه نگاه به سر تا پام کردم مشکلی هم نداشتم بی توجه مشغول صحبت با نازنین شدم
طراح منو سایت هلو ورود و بهارو خانم صدرایی
اما بدجور سنگینیه نگاهش و احساس می کردم دیگه کلافه شده بودم که شکر اخرین نفر هم اومد... شروع کردن به تقسیم کردن نفرات که از شانس زیبایم افتادم پیش طراح منو سایت هلو ورود و بهارو خانم صدرایی افتادیم با ورودبه سايت هلو طراح...
پیش شیشه سایت هلو ورود به پنل کاربری کنار من
واای که این بهار چه کرده بود دقیقا فقط یه لباس دکلته کم داشت ارایشش فوق العاده زننده حتی مژه مصنوعی و لنز هم گذاشته بود انگار اومده بود عروسی مانتوش خیلی کوتاه یعنی تا زیر باسن بود رنگشم قرمز اتشین با یه شال قرمز اتشین و شلوار سفید چشمش بد جور دنبال طراح بود فکر کنم این دفعه تورش کنه تا اومد مابشیینیم سریع رفت در سمت کمک راننده رو باز کرد و نشست. .منم نشستم پیش شیشه سایت هلو ورود به پنل کاربری کنار من و خانم صدرایی هم کنار سایت هلو ورود به پنل کاربری....کم کم بقه هم رفتن سوار ورودبه سايت هلو شدنو طراح هم اومد یه نگاه با پوزخند به بهار که همین جور به شالش بانازو عشوه ور می رفت انداخت) یه لبخند فوق العاده غمگین زدم یاد خودم افتادم که چقدر برا ارین نازو عشوه می ریختم (...یه نگاه هم به من انداخت اما پوز خند نداشت مثل اینکه ناراحت بود اما ناراحت برای چی سوار شد و راه افتادیم خانم صدرایی و سایت هلو ورود به پنل کاربری باهم مشغول صحبت شدن بهارم که شهاب جون. .شهاب جون از دهنش نمی افتاد از کاراش خندم گرفته بود
همین جور پشت سرهم سوال می پرسید که طراح هم با لبخند جوابای شوخ بهش می داد منم دیدم بیکارم هندزفریم و از تو جیبم در اوردم و تو گوشم کردم یه اهنگ پلی کردم و چشمام و بستم داشتم اهنگ گوش می دادم که احساس کردم حالت تهوع و گرفتم اول محل ندادم اما حالم خیلی بد شد سایت هلو ورود به پنل کاربری ورود به سایت هلو که تا اون موقع داشت حرف می زد صورتش و برگردوند و گفت: جونم بهش بگو سایت همسریابی هلو ورود و بزنه کنار حالم بده ورود به سایت هلو با نگرانی و صدای بلند گفت: واای چت شده خیلی حالت بده بهارکه مخ طراح رو گذاشته بود تو فرقون با صدای ورود به سایت هلو خفه شد و برگشت منو نگاه کرد طراح هم با نگرانی گفت: خانم مشرقی چیزی شده ورودی سایت هلو: حالش بد شه میشه بزنین کنار دیگه داشتم بالا میووردم دستم و گرفتم جلوی دهنم که طراح سریع سایت همسریابی هلو ورود و زد رو ترمز یعنی جوری زد رو ترمز که باهر بیچاره اگه کمربند نبسته بود صددرصد حالا کلش تو شیشه بود در سایت همسریابی هلو ورود و باز کردمو سریع رفتم کنار درختا و شروع کردم بالا اوردن... واقعا حالم بد بود همونجا نشستم رو زمین که یه بطری اب و رو به روم دیدم سرمو اوردم بالا و چهره ی نگران طراح رو دیدم یه اب به صورتتون بزنید حالتون بهتر میشه با یه لبخند کم رنگ تشکر کردم و بطری رو گرفتم انتظار داشتم بره اما همونجا کنارم زانو زدو گفت: چرا حالتون بد شد نمی دونم فکر کنم بد سایت هلو ورود کاربران شدم می خواین بریم بیمارستان. . نه مرسی یه ذره اب بخورم خوب میشم صورتم و شستم چون تمام ارایشم بهم می ریخت اما دهانمو شستم و یه ذره اب خوردم خواستم بلند شم که سرم بدجور گیج رفت و دوباره نشستم چشمامو بازو بسته کردمو اومدم دوباره بلند بشم که دستی جلوم دراز شد بذارین کمکتون کنم ممنون خودم می تونم اما اون بی توجه به من دستم و گرفت و بلندم کرد چقدر دستاش گرمه در مقابل دستای من که انگار یه تیکه یخه همیشه همین طور بودم یه ذره که حالم بد می شد اول تنم سردمی شد سرم خیلی گیج می رفت دستاتون خیلی سرده می خواین بریم بیمارستان این از کجا فهمید خوب احمق جون دستات تو دسته شه هاا یه لبخند کم رنگ زدم و گفتم نه احتیاجی نیست الان خوب می شم با لحن شکاکی گفت: مطمئنی اخه رنگتم پریده یه ذره بگذره خوب می شم رسیدیم به سایت هلو ورود کاربران اونم دیگه چیزی نگفت وای که قیافه بهار دیدن داشت
رفتیم تو ورودی سایت هلو نشستیمو طراح حرکت کرد
با دیدن دستای منو طراح که توهم بود اول با تعجب و چشمای گرد به دستامون نگاه کرد بعد چند ثانیه صورتش شد رنگ لب و و با عصبانیت رفت و سوار سایت هلو ورود کاربران شد خانم صدرای و ورودی سایت هلو اومدن جلو....دستمو می خواستم از دست طراح در بیارم که حس کردم یه فشار خفیف داد بعد رها کرد سایت هلو ورود اومد جلود دستامو با خانم صدرای گرفتن رفتیم تو ورودی سایت هلو نشستیمو طراح حرکت کرد. .سایت هلو ورود یه شکلات داد بهم و گفت: بخور طعم دهنت عوض شه مرسی بازم چشمامو بستم که سنگینیه نگاهی رو احساس کردم چشمامو باز کردم که دیدم طراح از ایینه ورودبه سايت هلو داره نگام می کنه. .وقتی دید دارم نگاش می کنم یه لبخند زد که منم یه لبخند کم رنگ زدم رسیدم به ویلای طراح همون اولم بهمون گفته بود که می ریم تو ویلای خودش همه پیاده شدن منم دیگه حالم بهتر بود پیاده شدم و یه نفس عمیق کشیدم ویلاش خیلییییی بزرگ بود فکر کنم فقط 700 یا 800 متری حیاطش بود تو حیاطش درختی کاج و بید مجنون بود
و یع طرف حیاطم گل های رزو شیپوری و لاله خونشم ویلایی بود از بیرون خوبیه ویلاش این بود که نزدیک دریا بود .ساکمو از پشت ماشن در اوردمو رفتم داخل وای خونشو نگاه اول که می رفتی یه سالن خیلییییی بزرگ که وسطش پله های مار پیچ داشت که به طبقه بالا ختم می شد پایینش 6تا اتاق داشت کف سالنش پارکت بود که مبلای سلطنتیه سفید داشت یه ال سی دی کنار دیوار بود اونور پله ها هم بازم مبلای سلطنتیه طلائی 7تا پنجره داشت
خونش که پره های طلائی داشتن کلا دکو راسیون خونش سفید طلائی بود رفتم جلو که یه خدمه اومد چمیدونم گرفت وای هرچی می خوای بهت بده دستم داشت می کند...می کند رفتم که بشینم رو مبلا پیش بقیه که یه جای خالی فقط پیش طراح بود .رفتمو همونجا نشستم مبل بقلیشم.