شاید حدس زدنش خیلی سخت باشه؟؟ اون جا یک فرش شسته شده بود که آویزونش کرده بودند!!! ملکی در حالی که داشت می خندید خم شد و پشت پنجره رو دید!! درست حدس زدید، باد که می اومده قالی رو تکون می داده و قالی محکم به پنجره خونه دخترها برخورد می کرده و این دلیل این همه ترس و توهم این دختران بیچاره بوده!!!
دو صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی دیگه
چندین جوان در خانه ای کوچک کنارهم جمع شده بودند صدای قهقه خنده هایشان سقف خانه رو به لرزش وا می داشت یکی از آن ها لیوان بلوری که دشتش بود رو سر کشید و در حالی که گویی سرگیجه داشت رو به فرد روبه رویش گفت: محسن شماره گیرو راه بنداز بعد دو صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی دیگه که کنارش بودن شدیدتر از قبل زدن زیر خنده ! ورود به سايت همسريابي طوبي که محسن نام داشت با حالتی مملو از غرور موبایلش را از جیبش بیرون آورد و با دست دیگرش استکان کوچک رو سرکشید و گفت: سلامتی سپس شروع به گرفتن شماره کرد لبخندی عصبی زد محسن ابروهایش را بالا انداخت که مشخص بود تماس برقرار شده سپس شاستی آیفون رو زد: صدای پیرمردی از پشت خط بگوش رسید: الووو الووو.
یک صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی جوون بود
محسن با دلخوری لب هایش رو پیچوند و گفت: بخشکی شانس دوستانش زدند زیر خنده گوشی موبایل رو به ورود به سايت همسريابي طوبي لاغر اندامی که کنارش نشسته بود داد و آن ورود به سايت همسريابي طوبي هم که گویی می خواست کار مهمی انجام بده دستی به صورتش کشید و بعد در حالی که سینه سپر کرده بود شماره گرفت شاستی آیفون را که زد صدای یک صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی جوون بود که با عصبانیت گفت: بی خود خودتو خسته نکن من ازت خوشم نمیاد مگه زوره سرییییش بعد هم قطع کرد و همه خندیدن همه یک صدا زدن زیر خنده که گوشی رو قطع کرد با ناراحتی پاس داد به فرد کناری، این مراحل چند بار تکرار شد و هربار: یک مرد و یک بار هم شماره مورد نظر خاموش بود و یک بار هم یک پیرزن برداشت و کلی بد و بی راه نثارشون کرد تا این که گوشی به اولین ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی رسید اخرین لیوانش رو سر کشید و در حالی که چهره اش سرخ شده بود گفت: شانس با خودمه شروع به گرفتن شماره کرد، چند لحظه بعد با هیجان مثل برق گرفته ها پرید و در حالی که با دستش جلوی گوشی رو گرفته بود داد زد: دخترههه باقی افراد هم بطوری که انگار شکست خورده باشند و با حسادت به فرد برنده نگاه می کنند فقط سرتکان دادند اولی شاستی آیفون رو زد: صدای نازک دخترانه که با حالتی نگران صحبت می کرد پخش شد: الوو چرا صحبت نمی کنین شروع کرد: سلام خانوم خوشگله یکم از وقتتون و به من می دید؟
دخترک با عصبانیت گفت: اشتباه گرفتین آقا با پررویی گفت: به این زودی یادتون رفت خودتون بهم شماره دادین دخترک با دلهره گفت: آقا من شوهر دارم اشتباه می کنین ورود به سایت همسریابی طوبی 24 ادامه داد: خوب این و قبلا هم گفتی نشون به اون نشون که گفتی نصفه شب زنگ بزن! دوستان ورود به سایت همسریابی طوبی 24 همه زدن زیر خنده . لرزش صدای دختر بیشتر شد صدای مردانه ای از آن ور خط داد زد: عوضی و بعد صدای یک سیلی به گوش رسید بوق اشغال آخرین چیزی بود که از این تماس پخش می شد.
ورود به سایت همسریابی طوبی 24 به نام رضا
ورود به سایت همسریابی طوبی 24 گفت: بچه ها فکر کنم اوضاع بی ریخت شد محسن گفت: بیخیال بابا برو قلیون رو بیار باقی هم یک صدا گفتن: قلیون قلیوون. در آن سوی شهر ورود به سایت همسریابی طوبی 24 به نام رضا در اتاقش قدم می زد و بد و بی راه نثار دوستش صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی می کرد که بدقولی کرده بود! موبایلش زنگ خورد: الوو صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی کجایی ؟؟؟چی تازه راه افتادی؟ واقعا آدم احمقی هستی خیلی خوب زود باش از اتاق بیرون زد و پله ها رو یکی یکی به سمت آشپزخانه طی کرد مادرش زنی میان سال که مشغول پخت و پز غذا بود با حالتی تهدید آمیز گفت: رضا امشب رو دیر نیایا خالت اینا دارن میان اینجا .
رضا هم با خنده گفت: مادرجان من از خوشم نمیاد انقدر گیر نده که مارو بهم برسونی! مادرش دستاش و به کمرش زد و گفت: خیلی هم دلت بخواد خوب گوشاتو باز کن اگه فکر کردی می زارم با اون دختره ولگرد ازدواج کنی کور خوندی آقا؟!
من با ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی ازدواج نمی کنم
رضا نفس تندی کشید و گفت: باز شروع نکن مامان آسمون زمین بیاد من با ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی ازدواج نمی کنم سارا هم ولگرد نیست این قدر بهش توهین نکنین! سپس دوباره به اتاقش برگشت و با خود گفت: اینم شد زندگی، دختره رو دستشون مونده به زور می خوان بندازنش به من، همان لحظه گوشیش زنگ خورد بدون این که به مانیتورش نگاه کنه برداشت. ..
ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی دختر خالش
ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی دختر خالش با پررویی از آن ور خط گفت: سلام عزیزم کجایی؟ رضا کف دستش رو محکم به پیشانیش زد و گفت: سلام ببخشید نمی تونم صبحت کنم خداحافظ داد زد: ااه دوباره گوشی اش زنگ خورد این بار با عصبانیت برداشت و گفت: بی خود خودت و خسته نکن من ازت خوشم نمیاد مگه زوره سرییییش بعد هم قطع کرد با خودش گفت: اره همینه اما هنوز چیزی از این شادی نگذشته بود.