شاید او به سایت نازیار جدید، چیزی گفته باشد.
چقدر سایت نازیار ازدواج برات تنگ شده بود سایت نازیار همسریابی! _منم همین طور. _خوابت نمیاد! سرش را به معنی آره، تکان داد. سایت نازیار همسریابی به زور خوابید، با آمدن پدر و مادرم از خانه بیرون زدم. سایت نازیار ازدواج مشغول شده بود، سایت نازیار جدید با من، آن هم تنها چه کاری داشت؟ فکرم حتی یک لحظه هم به سمت سایت نازیار نرفت، تا شاید او به سایت نازیار جدید، چیزی گفته باشد. نمی دانم چرا، ولی به سایت نازیار اعتماد داشتم. جلوی در سایت همسریابی نازیار جدید ایستادم، مدتی صبر کردم تا چراغ های سایت همسریابی نازیار جدید خاموش شد و آخرین نفر هم از سایت همسریابی نازیار جدید خارج شد. از ماشین پیاده شدم، بلوزم را صاف کردم و به سمت سایت همسریابی نازیار جدید راه افتادم.
سایت نازیار جدید رو به پنجره ایستاده بود
با گفتن اسمم به نگهبان، اجازه ورودم صادر شد. رگ پیشانی ام متورم شده بود و به مغزم می کوبید. در زدم و در را گشودم، سایت نازیار جدید رو به پنجره ایستاده بود و سیگار برگ، میان انگشتانش را دود می کرد. آرام، به سمت من برگشت: _خوش اومدی! بشین. آهسته روی صندلی جا گرفتم، در فضای تاریک اتاق احساس خفگی می کردم. سایت نازیار جدید سیگارش را خاموش کرد و به سمت من آمد. روی کاناپه، کنارم نشست. دستش را کنار سرم گذاشت: _چه خبر؟
با چهره جدی و لحنی کاملا خشک گفتم: _اتفاقی افتاده؟ نزدیکم شد، نفس هایش روی صورتم می خورد. صدای خِس، خِس سینه اش کاملا واضح بود. قلبم از استرس داشت بیرون می آمد، بعضی حرکاتش واقعا شک برانگیز بود. من و او؟ تنها این جا! بو های خوبی نمی آمد....
ممکن بود کس دیگری حرف های من و سایت نازیار را شنیده باشد.
ممکن بود کس دیگری حرف های من و سایت نازیار را شنیده باشد. سرعت زدن نبضم بیش تر شد. دهانش را باز کرد، از بوی بد دهانش صورتم در هم رفت: _می خوام برام یه کاری کنی! نفس آسوده ای کشیدم و از باراد فاصله گرفتم: _چی؟ از روی کاناپه برخاست و دستانش را بهم گره زد.