ساعت از ۸ گذشته بود و نصف بیشتر راه را رفته بودند هوا حسابی تاریک شده و گرفته بود. باران هر ازگاهی می بارید و هوا سرد بود. دوطرف جاده را جنگل های وسیع پوشش داده بود. محسن خواب آلود رانندگی می کرد که ناگهان فصل اول: تولدم فصل اول: تولد حدود پنجم یا ششم عید بود برابر با جشن تولد ۲۰ سالگی پسری لاغر اندام و قد بلند ساکن نارمک به نام محسن برای تولدش تصمیم داشت با صمیمی ترین دوستش ورود به سایت همسریابی توران۸۱ به ویلای یکی دیگر از دوستانشان که در حوالی جنگل های گلستان بود بروند.
آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ هم سوار شد
ساعت از دوازده ظهر گذشته بود محسن با شادی از در خانه بیرون زد.از ماشین شد و به سمت خونه ی آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ حرکت کرد سپس آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ هم سوار شد و دوتایی به سمت شمال راه افتادند. ساعت از ۸ گذشته بود و نصف بیشتر راه را رفته بودند هوا حسابی تاریک شده و گرفته بود. باران هر از گاهی می بارید و هوا سرد بود. دوطرف جاده را جنگل های وسیع پوشش داده بود. محسن خواب آلود رانندگی می کرد که ناگهان یک گراز وحشی از وسط جنگل به جلوی ماشین پرید.محسن سریع فرمونو پیچیوند و با سرعت به یک درخت برخورد کرد خودشان آسیبی ندیدند ولی ماشین داغون شده بود محسن نارحت و در حالی که دست و پاشو گم کرده بود از ماشین پیاده شد. موبایلش و از جیبش درآورد و نگاه کرد ولی اصلا آنتن نمی داد محسن با نا امیدی نگاهی به جاده ی بدون ماشین کرد و آهی کشید نگاهش از جاده به یک راه باریک افتاد که به عمق جنگل می رفت. محسن نگاهی به آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ کرد و آدرس جدید سایت همسریابی توران۸۱ سریع گفت: اصلا فکرشو نکن. محسن با حالتی که می خواست سایت همسریابی توران۸۱ جدید رو توجیح کنه گفت: چاره ای نداریم باید این راه به یک جایی وصل باشه خلاصه سایت همسریابی توران۸۱ جدید به ناچاری قبول کرد و هردو راه و پیش گرفتند و وارد جنگل شدند. حدود نیم ساعت پیاده روی کردند در راه از صدای جغد گرفته تا روباه داخل جنگل طنین انداخت. آن قدر رفتند تا رسیدند به یک کلبه ی چوبی محسن با حالتی امیدوار گونه لبخند زد و به سمت کلبه رفت. هرچقدر در زد کسی جوابش و نداد سایت همسریابی توران۸۱ جدید هم مدام می گفت بیا بریم بابا.
محسن هم نا امید شده بود و با هم تصمیم گرفتند برگردند. اما هنوز یک قدم برنگشته بودند که ناگهان در کلبه خودبه خود باز شد هر دو نگاهی به یکدیگر کردند و سپس وارد کلبه شدند.
فصل دوم: کلبه جن زده کلبه پر بود از بوی نم و تار عنکبوت انگار سال ها است که کسی آنجا زندگی نمی کند. یک تخت قدیمی و خاک گرفته در گوشه ی کلبه بود. یک شومینه ی کثیف هم در گوشه ی دیگر کلبه بود. یک اتاق کوچک در کلبه وجود داشت اتاقی عجیب و غریب و ترسناک که تمام در رو دیوارش سیاه بود و لکه ها و جای دست های خون آلود در بینش خودنمایی می کرد.
سایت همسریابی توران۸۱ جدید هم از ترسش رفت تند تند دو سه تا هیزم شکست
در کف اتاق یک دریچه ی چوبی بود که تنها قسمتی از کل کلبه بود که خاک نگرفته بود.محسن گفت: این جا خیلی سرده بیا بریم هیزم بیاریم تا گرم بشیم مثل اینکه امشب و باید اینجا بمونیم! سایت همسریابی توران۸۱ جدید هم از ترسش رفت تند تند دو سه تا هیزم شکست و با تبر زنگ زده اش برگشت محسن در حالی که لبخند زده بود گفت: این و براچی آوردی سایت همسریابی توران۸۱ هم با حالتی تدافعی گفت: مگه چیه گفتم شاید لازم بشه! سپس آتیش روشن کردند و صدای چرخ چرخ چوب ها سکوت کلبه را می شکست.
ساعت نزدیک ۱۲ شب بود هر دو خواب آلود و خسته بودند.محسن به سمت تخت رفت و شروع به خاک گیری کرد و با تردید گفت: حالا کی روی تخت بخوابه؟
سایت همسریابی توران۸۱ نگاه کن ساعتم کار نمی کنه!
سایت همسریابی توران۸۱ هم با حالتی فداکارانه گفت: چون تولدته تو بخواب منم روی زمین می خوابم محسن لبخندی پیروز مندانه زد و روی تخت دراز کشید.نگاهی به ساعتش کرد همان لحظه ثانیه شمار ساعت روی عدد ۱۲ ایستاد و دیگر تکان نخورد. در همان حال صدای زوزه ی چند گرگ از داخل جنگل طنین انداخت.ماه هم که انگار ترسیده بود پشت ابر قایم شد.محسن با ترس و نگرانی گفت: سایت همسریابی توران۸۱ نگاه کن ساعتم کار نمی کنه! سایت همسریابی توران۸۱ هم با دلخوری گفت: حتما باطریش تموم شده دیگه.
محسن بلافاصله گفت: نه بابا همین دیروز باطریش و عوض کردم. فصل سوم: حمله یک شیطان رنگ از رخسار هردوتاشون پرید.
در همان لحظه صدای گروپ گرومپ پای یک نفر از زیر خانه بگوش رسید. پیشونی ورود به سایت همسریابی توران۸۱ خیس عرق شده بود.
ورود به سایت همسریابی توران۸۱ بی امان جیغ می زد
ناگهان یک دست پوسیده و وحشتناک از دریچه بیرون زد. محسن بدو بدو به سمت دریچه رفت و زنجیر دریچه را انداخت. ورود به سایت همسریابی توران۸۱ بی امان جیغ می زد. بعد چهره ی وحشتناک و پوسیده ی یک پیرزن با چشم های سفید از زیر دیرچه نمایان شد که پشت سر هم جیغ های گوش خراشی می زد.
این دفعه حتی محسن هم از ترس خشک شده بود. یک دفعه صدای شکستن پنجره محسن را به خود آورد و دید که یک دست پوسیده ی دیگر صورت ورود به سایت همسریابی توران۸۱ را از داخل پنجره گرفته و داره خفه اش می کند.