حساس می کردم که ثبت نام در سایت دوست دختر یابی دارد
_زود باش بگو. _تو صدای اون دختر رو شنیدی ولی نفهمیدی چی گفت؟ با مشت به سینه ام کوبید: _نه! از او دور شدم، دستم را مشت کرد و به طرف شیده گرفتم: _تو روانی! یه آدم مسمومی زود تر برو خودت رو به به روان پزشک نشون بده. پشتم را کردم و از اتاق بیرون رفتم، بلند تر از قبل فریاد زد: _من؟ من خودم رو به یه روان پزشک بدم یا تویی که... با کوبیده شدن در بهم ساکت شد، احساس می کردم که ثبت نام در سایت دوست دختر یابی دارد متلاشی می شود... هر روز جنگ اعصاب داشتم. با صدای زنگ ثبت نام در سایت دوست یابی از فکر بیرون آمدم، ثبت نام در سایت دوست یابی را برداشتم. تارا بود...
برای ثبت نام در سایت دوست یابی بدون صدات زده.
بعد از اتفاق ثبت نام در سایت دوست یابی بدون دیگر حوصله هیچ کس را نداشتم. موبایل را سایلنت کردم و روی میز پرتابش کردم. چشم هایم را روی هم گذاشتم، با انجام این کار دوباره آرامش به ثبت نام در سایت دوست دختر یابی باز می گشت. برای پنجاهمین بار ثبت نام در سایت دوست یابی زنگ خورد. با حرص، ثبت نام در سایت دوست یابی را از روی میز چنگ زدم: _جانم تارا؟ _سلام کارن، باراد برای ثبت نام در سایت دوست یابی بدون صدات زده. چشم هایم باز شد: _من رو؟ تنها؟ _آره فقط تو رو... کمی شک بر انگیز بود، چرا فقط مرا؟ _می دونی چیکار داره؟ _نه، ثبت نام در سایت دوست یابی بدون ساعت هشت برو شرکت.
دوباره به این ثبت نام سایت دوست یابی می آمد؟
تلفن را از روی گوشم پایین آوردم و کنار اسپیکر زمزمه کردم: _باشه خداحافظ. گوشی را کنار گذاشتم، تنم درد می کرد از روی تخت بلند شدم، به سمت حمام رفتم و دوشی گرفتم تا از کسالتم کاسته شود. از حمام بیرون آمدم، از داخل کمدم، بلوز سفیدی را بیرون کشیدم و تنم کردم. زنگ ثبت نام سایت دوست یابی به صدا در آمد، به سمت آیفون رفتم با دیدن چهره شیده، انگار لگدی به ثبت نام در سایت دوست دختر یابی کوبیده شد، بر خالف میلم در را گشودم، بعد از چند وقت بود که دوباره به این ثبت نام سایت دوست یابی می آمد؟
یک یا دو سال... در آیینه به خودم نگریستم، موهایم هنوز خیس بود. با ورود ساحل به ثبت نام سایت دوست یابی نفسم بالا آمد، حداقل می دانستم مجبور نیستم با آدم مسمومی مثل شیده تنها باشم. ازش کینه به دل داشتم برای جوانی ای که زهرم کرد. ساحل را از روی زمین برداشتم و محکم او را در آغوش کشیدم.