اما خبری نبود تو جاده مگس پر نمی زد گه گاهی یک ماشین رد می شد همین طور گذشت تا به یک جاده انحرافی رسیدیم که تابلوی دست نویس و کهنه ای بود که روش نوشته: رستوران..
مابقیش مشخص نبود!
سری گازش رو گرفتم تو خاکی و به سمت رستوران رفتم یه دو کیلومتری گذشت دریغ از یه آدم یا ماشین در جاده.
بیشتر شکل همسر يابي موقت ی خرابه ای بود
خلاصه به رستوران که بیشتر شکل همسر يابي موقت ی خرابه ای بود رسیدیم صدای واق واق یک سگ در فضا اکو می شد و در بین صدای انبوه جیرجیرک ها غرق می شد.
دستی رو کشیدم خانومم خوابش برده بود بیدارش کردم و از ماشین پیاده شدیم هوا صاف و مهتابی بود دور و اطراف پوششی جنگلی داشت و نزدیک به کوه بودیم هوا کمی شرجی بود.و بوی برنج و شالیزار آدم رو مست می کرد همسریابی موقت نگار چوبی و خزه بسته در دل شب نمایان بود.لامپی کوچک نور زردرنگش رو در هوا پخش می کرد و پشه ها دورش می رقصیدند. به سمت همسریابی موقت نگار قدم برداشتم و خانومم پشت سرم مرا همراهی می کرد صدا زدم: کسی نیست؟
سلام؟؟؟
به سمت همسریابی موقت نگار قدم برداشتم
همسر يابي موقت هلو ریش بلند درو باز کرد با صدایی مملو از لهجه شمالی و با چهره ای اخم آلود گفت: سلام.بفرمایید با شک پرسیدم: ببخشید سر دوراهی تابلو رستوران زده بود به وسط حرفم پرید گفت: درست آمدید البته یکم دیره ولی غذا هستش بفرمایید داخل و درو پشت سرتون ببندید. راستش به نظرم یه کاسه ای زیر نیم کاسه اینجا بود خلاصه وارد شدیم داخل همسر یابی موقت دو تا میز پلاستیکی بد رنگی بود و یه پیشخون کثیف تر بسبک فیلم های ترسناک! همسر يابي موقت هلو گفت: جیگر می خورید؟ هر چند زیاد موافق نبودم اما گفتم باشه بیار همسر يابي موقت هلو به سراغ یخچال کوچکش رفت و سینی جیگر رو بیرون کشید بعد هم به پشت همسر یابی موقت رفت و شروع به آماده کردن زغال کرد... همسرم خسته و خواب آلود بی هیچ حرفی به من نگاه می کرد بوی بدی در فضا پیچیده و با بوی نم و چوب همسر یابی موقت قاطی شده بود نور ضعیف و زرد رنگ لامپی که بالای سرمان بود تنها روشنایی همسر یابی موقت بود.
صدای همسر یابی موقت رایگان از پشت همسریابی هلو موقت کرا به خود آورد: شب این جا می مونید؟
هنوز به همسر یابی موقت رایگان نرسیده بودم
بلند گفتم: نه ممنون شام رو می خوریم و می رویم چند دقیقه بعد غذا آماده بود نوشابه ای در کار نبود و یک پارچ آب در کنار سینی بود از سر ناچاری تا آخرین لقمه خوردیمش مزه ی عجیبی می داد تغریبا لقمه ی آخر بودیم که چیزی زیر دندونم حس کردم از دهانم بیرون آوردم یک ناخن شکسته بود حالم بهم خورد نزدیک بود بالا بیاورم! خانومم با چشم هایی گرد شده مرا نگاه می کرد و از تعجب لیوان آب از دستش افتاد به سراغ همسر یابی موقت رایگان پشت همسریابی هلو موقت رفتم تا بهش شکایت کنم خانومم در پی لیوانش روی زمین می گشت که از بین چوب های کف همسریابی هلو موقت چیزی پیدا کرد و آن دستی قطع شده بود که زیر چوب ها دفن شده بود! هنوز به همسر یابی موقت رایگان نرسیده بودم که صدای جیغ خانمم باعث شد به سمت همسریابی هلو موقت بدوم هم پشت سرم آمد داد زدم: مهسا چی شده؟ خانومم در حالی که دستش جلوی دهانش بود از میان انگشتانش صدای لرزانش به گوشم رسید: این جا یه آدم تیکه تیکه شده دفنه!
همسر یابی موقت در شیراز با تبری که دستش بود از پشت سر بهم حمله کرد سریع متوجه شدم.
همسر یابی موقت در شیراز و حول دادم
و جاخالی دادم اما دستم کمی زخمی شد.همسر یابی موقت در شیراز و حول دادم به سمت دیوار و تا آمد دوباره حمله کنه دست خانمم را گرفتم و بدو بدو به سمت ماشین دویدم پریدیم تو ماشین و با عجله سوییچ رو چرخوندم چند استارت خورد و طبق معمول که همیشه در بدترین شرایط ماشین روشن نمیشه روشن نمی شد!
همسر یابی موقت در شیراز با تبرش شیشه ماشین رو آورد پایین و همین که دستشو برد بالا
تا دومین ضربش رو به مخم بزنه ماشین روشن شد و با یک دنده عقب سریع ازش دور شدم همسر یابی موقت تهران با ناتوانی دنبال ماشین کمی آمد اما کم آورد و ما دور شدیم چند ثانیه بیشتر نگذشته بود
همسر یابی موقت تهران خنده هاش و بیشتر کرد
که به شدت خواب آلود شدم نگاهی کردم به خانومم دیدم بیهوش شده فهمیدم تو غذامون عوضی قرص خواب آور شدید ریخته همین که خواستم به خودم بیام چشمام روی هم رفته بود کار از کار گذشته بود...! وقتی چشمام و باز کردم دوباره داخل همسر يابي موقت بودم به یک صندلی بسته شده بودم دهانم هم بسته بود نمی دونستم چه اتفاقی افتاده و خانومم کجاست؟! ؟ چند لحظه ای گذشت تا اینکه همسر یابی موقت تهران از داخل اتاق بیرون آمد با خنده ای شیطانی همه چیزو بهم فهموند.کمربندش رو سفت کرد و دوباره به اتاق برگشت چند لحظه بعد خانومم با صورتش که از اشک قرمز شده بود و دهانش مثل من بسته بدنش کاملا برهنه و کبود شده بود از عصبانیت تنم می لرزید همسر یابی موقت تهران خنده هاش و بیشتر کرد سپس کشون کشون خانومم رو به سمت زیر زمین برد آن جا دو زن بدبخت دیگر بودند که مثل ما قربانی شده بودند! پیر کفتار زن ها رو فلج می کرد و در زیر زمین نگه می داشت مردها رو تکه تکه و قسمتی رو برای کباب بر می داشت و ما بقی رو زیر همسر يابي موقت دفن می کرد.می دونستم چه سرنوشتی در انتظارمه لحظه ای بعد پیرمرد از زیر زمین به بیرون آمد و در را قفل کرد. به سمت بیرون زیر زمین رفت پیرمرد با خونسردی آرام دنبالش راه افتاد هنوز آفتاب درست درنیامده بود مهسا چند قدم بیشتر از همسر يابي موقت دور نشده بود که سگ حار و وحشی پیرمرد بدنبالش پارس کنان دوید و چون مهسا نمی توانست بدود گرفتار سگ شد و سگ با دندان های تیزش پای مهسا رو غرق خون کرد همسریابی موقت نگار خندان گفت: این دفعه پاتو به عنوان صبحانه خورد دفعه ی دیگه خودت و میدم بخوره اگه بخوای فرار کنی.
سپس موهای مهسا رو دور دستش پیچید و به سمت زیر زمین کشون کشون بردش! وقتی به زیر زمین رسید دید هیچ کدام از آن دو زن داخل زیرزمین نیستند همین که برگشت تبر وسط سینه اش فرود آمد و به داخل زیر زمین افتاد زن اولی دست مهسا رو گرفت و به سمت بیرون کشیدش زن دومی هم در زیرزمین و بست و قلفش و زد.