کدوم لوله؟ لوله گازوئیل و نفت، نه همه رو دیدم.
نه لوله بخاری رو می گم، لوله دیواری اش. ، ای بابا، راست می گن عقل هرکسی بهتر از صیغه هلو سایت، چرا به عقل من نرسید، برو کنار راست می گی شاید لوله گرفته، دوده زده، این س ینی رو بردار، صیغه هلو تهران سینی را از زمین برداشت، مادر خوشحال به دخترش: راست گفتی دخترم، شاید علت گرفتگی لوله باشد.
صیقه هلو می گه چند دفعه سرویس کرده درست نشده
چون نگریست صیقه هلو می گه چند دفعه سرویس کرده درست نشده، صیقه هلو لوله را از سر آب گرم کن جدا کرد، به داخل نگریست، باز و تمیز بود، سپس حلبی دور دیوار را بی رون آورد.
آن را نگاه کرد، آن ها هم تمیز بودند، دوباره آن ها را نصب: نه همه این ها پاک و تمیزن، گرفتگی نداره، اما چرا کرد روشن نمی شه، شاید توی نفت آب باشه. صیغه هلو تهران گفت 160 دانستی هاو داستان ها درباره جن آب؟ توی نفت؟ ممکنه.. . بذار دوباره نگاه کنم. به داخل مخزن نگاه کرد. چیزی معلوم نبود. بعد صیقه هلو گفت اون قیف و اون بشکه خالی، و اون تشت رو بیار.
کار ؟
صیغه هلو تهران تشت و قیف را کنی آورد
صیغه هلو پنل کاربری گفت: آزمایش ورود آب به نفت صیغه هلو تهران تشت و قیف را کنی آورد، صیغه هلو پنل کاربری مخزن نفت را از آبگرمکن جداکرد، داخل تشت ریخت، اما نفت هم خالص بود و آب در آن نبود، دوباره مخزن را نصب کرد، و نفت در آ ن ریخت، دوباره شیرکاربراتور را زد، میله را برداشت نفتی کرد، روشن نموده داخل مخزن نمود، دوباره سروصدا بلند شد و نفت مشتعل شد. صیغه هلو نکا: می گم داداش پای من خوبه ها، الآن می بینی که روشن شد. گفت صیغه هلو پنل کاربری با خونسردی گفت: ای آبجی، بحث قدم نیست، بحث لج و لج بازیه، صیغه هلو نکا با شیطنت گفت: شاید داداش راضی نبوده ما حموم بریم صیغه هلو پنل کاربری اخم کرد و: نه بابا این حرفو نزن، داداش خیلی آدم دست و دلباز و لارجیه.
گفت پس چرا این خاموش می شه ؟ کو این که داره با سروصدا می سوزه دلت رو خوش نکن، الآن پت پت می کنه خاموش می شه.
صیغه هلو نکا دستی به آبگرمکن کشید و گفت: خب ای آب گرمکن عزیز خواهش می کنم خاموش نشو. داداش من خسته و روغنی و نفتی شده بذار بیاد خودش و بشوره، بعد خاموش. شو حتماً هم الآن حرف تو رو شنید، دیگه خاموش نمی شه، ناگهان صدایی از حمام خارج شد. گویی کسی گفت پس چی؟
صیغه هلو ورود خندید
همه به هم نگاه کردند. چی بود ؟ نمی دونم جواب منو داد گفت پس چی صیغه هلو ورود خندید، همه در اثر سرما و بی آبی خل شدن، این شیر آب حموم بود که گفت: دیگه خالی بندی موقوف، این دستگاه کار نمی کنه، منم خسته شدم، خواستی روشن شو، خواستی نشو، به جهنم، من با آب کتری خودمو می شورم، فهمیدی ؟
صیغه هلو سایت روبروی آبگرمکن نشسته
دوباره صدایی به گوش رسید که گفت: باشه داستان حمام 161 صیغه هلوو: داداش تو هم سربه سر ما می ذاری، چطوری این صدارو در می آری که از خندید تو حموم شنیده می شه ؟ من صدایی نکردم مادر گفت: نترسید، این صدا از خونه همسایه می آد. خونه هلو صیغه یابی؟ فکر نمی کنم، صدا از تو حموم می بعد به طرف حمام رفت چراغ را روشن کرد وارد شد. کسی در آنجا نبود، اما برای لحظه ای احساس سنگینی کرد، گویی موهای بدنش سیخ شده و پوست آن بی حس شده است. بیرون آمد: اینجا هم کسی نیست، فکر می کنم صدا از خونه هلو صیغه یابی می آد، چون هیچ کس غیر ما نیست. صیغه هلوو گفت: داداش بیا ول کن، بریم، به تو هم حوصله داری ها. صیغه هلو ورود: . هی سروصدا نکنید حموم روشن شده، گرگرفته، فکر می کنم درست شد گفت اگه برم طرف پله ها معلوم «. بعد به سوی پله ها حرکت کرد، روی پله اول نشست و می شه منتظر ماند، مادر و صیغه هلو سایت روبروی آبگرمکن نشسته، به شعله های آتش خیره شد بودند، مخزن به راحتی می سوخت دریچه لوله هم براثر حرکت دود و گرما تکان می خورد و صدا می داد. درست شد. حالاباید حوله بردارم بیام، شما هم بخواهید می تونید حموم برید، یعنی شما اول برید. نه داداش من که تازه حموم بودم، مامان هم نمی ره، خودت برو، ولی زود بیا شام بخور الآن یه فیلم سینمایی خوب داره، نیای دیگه از دستت رفته، خودت می دونی صیغه هلو ورود نگاهی به آبگرمکن انداخت، حالا مطمئن بود که درست شده است. خوشحال بود، خب بازم بگید، صیغه هلو ورود کاری از دستش بر نمی آد دیدید آبگرمکن قراضه رو چط وری راه انداخت. ای نداره وا... داره. مادر: چرا ولی حوصله داری، چهارپنج ساعته تو با این آبگرم کن ور می ری، خسته گفت شدی، پاشیم بریم بالا دختر، حوله و صابون و لباس باید برداری، وقتی بیرون میای خودت را محکم بپوشون سرما نخوری. بچایی دیگه شب عید افتادی کاردست خودت و ما می دی، متوجه شدی؟
می خوای برات لباس بیارم. ؟ صیغه هلو سایت نگاهی به خواهر و مادر خود: نه مادر، مو اظب هستم، بچه که نیستم حواسم انداخت جمعه، با هم بریم بالا، من لباس ها رو جمع کنم، با حوله و شامپو بیام فوری دوش بگیرم، بر می گردم.
صیقه هلو وسایل خود را جمع کرد
نمی خوای درجه آب بالا بره ؟ نه الآن رسیده به چهل، تابرگردم می آد روی شصت درجه، دیگه کافیه، بردار استکان قندون و سینی رو. هر سه به راه افتاده از پله ها بالا رفتند، صیقه هلو وسایل خود را جمع کرد، به طرف زیرزمین بازگشت، از پله ها پائین رفت. وارد زیرزمین شد، ناگهان احساس سنگینی کرد، حس کرد فضا روی بدن او فشار می آورد، تصور کرد بخاطر سوز و سرمای هواست، در حمام را بازکرد، وارد شد، در را بست، روی سکو نشست، وسایل خود را به کناری نهاد. لباس خود را بیرون آورد، پیراهن خود را کند. ناگهان احساس کرد که کشیده ای به پشت گردن او خورد، وحشت کرد، از جا پرید، قبل از آن که بجنبد، دو کشیده به صورت او اصابت کرد، بعد ضربه ای به پشت سرش خورد، و به زمین افتاد. فریاد کشید و کمک خواست، بعد کوشید از جای خود برخاسته، به سوی در برود، قبل از آن که به در برسد ضربات گوناگونی روی سروصورت و سینه و بدن خود احساس کرد، به در نزدیک شده بود، دوباره ضربه ای او را به عقب پرتاب کرد، کوشید با دقت به اطراف نگاه کند و ضارب یا ضاربی ن را بشناسد، اما تنها سایه هایی را می دید