سایت همسریابی موقت هلو


همسریابی رایگان پیوند چه قوانینی دارد؟

نشستم رو تخت و به این فکر کردم که چجوری بابا رو راضی کنم که سریع یه جرقه تو ذهنم زد همینه همسریابی کاملا رایگان پیوند بابا حرف همسریابی کاملا رایگان پیوند

همسریابی رایگان پیوند چه قوانینی دارد؟ - همسریابی پیوند


سایت همسریابی رایگان پیوند

 

خانم من یه قرار مهم دارم الانم حوصله ی جرو بحث ندارم بیا برو اوهو چه خودت و بالا گرفتی تو کی باشی که حوصله ی جرو بحث با من و نداشته باشی حیف که الان دیرم شده وگرنه نشونت می دادم بدون این که دیگه نگاش کنم رفتم سوار اسانسور شدم اونم سریع اومد و سوار اسانسور شد یه چشم غره بهش رفتم و انگار نه انگار که اون تو اسانسوره به در اسانسور خیره شدم  اسانسور که ایستاد سریع پیاده شدم و رفتم تو شرکت با دید منشی که یه دختر 23 ساله بود با منم خیلی خوب بود و اسمشم همسریابی کاملا رایگان پیوند نیک بود بلند شدو گفت: سلام اقای رئیس زدم زیر خنده خواستم بگم بابا چشمات دود و می بینه من سایت همسریابی رایگان پیوند که صدایی از پشت سرم گفت: سلام برگشتم دیدم همون پسرست که بایه پوزخند به من خیره شده...مگه ما خودمون سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند ندارم پس این یارو چی میگه بدون اینکه به پوزخندش محل بدم رفتم جلو گفتم: سلام همسریابی کاملا رایگان پیوند نیک جون خوبی سلام عزیزم.

ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند این چکارست

مرسی تو خوبی مرسی گلم خوبم اون پسره چیزی نگفت و رفت تو اتاق سایت همسریابی کاملا رایگان پیوند منم سریع گفتم: ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند این چکارست چرا بهش میگی رئیس مگه نمی دونی

چی رو اقای رئیس شرکت و به اقای همسریابی رایگان پیوند پریدم وسط حرفشو گفتم: همسریابی رایگان پیوند کیه همین که الان تو باهاش اومدی اهان خوب تمام شرکتو به اقای همسریابی رایگان پیوند فروخته خودشم می خواد به خارج کشور...حالاهم این رئیس ماست وای نازی چرا زودتر نگفتی وا چرا.

تق تق بله سایت همسریابی رایگان پیوند سرش و اورد

مگه چی شده قضیه امروز و گفتم که اونم خون سرد گفت: بیخیال فوقش اخراجت می کنه بعدشم برو تو یه شرکت دیگه منم دیگه چیزی نگفتم و رفتم تو اتاقم تق تق تق بله سایت همسریابی رایگان پیوند سرش و اورد تو الی پاشو بیا رئیس کارمون داره یه لبخند تلخ زدم و گفتم: الان میام یاد ساناز افتادم که هر وقت بهم می گفت الی چقدر حرص می خوردم اونم با علی ازدواج کردن و رفتم سر زندگیشون الان یه ساله فقط از طریق تلفن باهاش در ارتباطم بیچاره وقتی همه چیزو درباره ارین بهش گفتم 1ساعت پشت گوشی گریه می کرد

شهاب همسریابی رایگان پیوند بود

بعدشم کلی دلداریم داد بلند شدم و رفتم تو اتاق ریئس نشستم پیش ورود به سایت همسریابی رایگان پیوند همه ساکت بودن تا اومد اول خودشو معرفی کرد اسمش: . شهاب همسریابی رایگان پیوند بود یه ذره برامون حرف زد و از طریقه کارش صحبت کرد و بعدم گفت می تونیم برگردیم سرکارمون تو طول جلسه چند بار نگاش افتاد به من و مغرور نگام کرد منم گستاخ زل زدم تو چماش که اخر اون از رو رفت و نگاش و گرفت اخه پدر من چرا نه شما چه مشکلی دارین همین که گفتم همسريابي رايگان پيوند نه بلند شدم و کلافه رفتم تو اتاقم امروز اقای همسريابي رايگان پيوند گفت که باید برای یه سفر کاری بریم شمال فقط یه هفته اما این بابای ما اجازه نمیده حالا چیکار کنم .

نشستم رو تخت و به این فکر کردم که چجوری بابا رو راضی کنم که سریع یه جرقه تو ذهنم زد همینه همسریابی کاملا رایگان پیوند بابا حرف همسریابی کاملا رایگان پیوند زمین نمی ندازه سریع گوشیم و برداشتم و زنگ زدم به همسریابی کاملا رایگان پیوند همه چیزی و براش گفتم اونم گفت: بسپرش به من راضیش می کنم با خیال راحت گرفتم خوابیدم چون می دونستم

نگام خورد به همسريابي رايگان پيوند

سایت همسریابی رایگان پیوند مخ بابا رو می ذاره تو فرغون تا راضی شه امروز قرار حرکت کنیم به دستور اقای همسريابي رايگان پيوند هم سه نفر ماشین میارن که از شانس خوشگل من نباید ماشین ببرم صبح زود بیدار شدم دیشب همین طور که داشتم با حلقم حرف می زدم خوابم برد رو زمین اخخخ تمام بدنم درد می کرد ساعت 6 بیدارشدم اول رفتم حموم یه دوش نیم ساعته گرفتم و اومدم بیرون همون جور که داشتم باحوله خودم و خشک می کردم یه مانتو لی که روی سینش مونجوق کاری های قشنگی داشت و انداممو به خوبی نشون می داد و تا زانوم بود پوشیدم با شلوار لی ابی پاچه قیفی... موهامو خشک کردم و همه رو زدم بالا بقیه موهامم دم اسبی بستم و شالم و سرم کردم نشستم پشت میز توالتم یه ذره کرم زدم به صورتم یه خط چشم محو با سایه ابی و سفید کلی ریمل با رژگونه طلائی و رژ صورتی مات وتمام....

تو ایینه خودم و نگاه کردم واقعا که عالی شده بودم مخصوصا سایه چشمم خیلی تو چشم بود رفتم پایین صبحونم و خوردم که ضعف نکنم  موقع خداحافظی مامان از زیر  ردم کرد منم کفشای پاشنه 10 سانتیه ابیمو پوشیدم و خداحافظی کردم خوب ماشین که نباید ببرم بابام که سر کاره .تاکسی هم که عمرا پس نتیجه می گیریم پای پیاده باید برم به ساعتم نگاه کردم 7بود باید ساعت 8 اونجا باشم این یه ساعتم توراهم اخه شرکتمون خیلی دیره یه  گفتم و حرکت کردم وای که تا رسیدم هفت دفعه عمه بابام اومد جلو چشمم. ای که این ساکم چقدر سنگین بود همه جلوی شرکت بودن..... باهمه سلام و احوال پرسی کردم که نگام خورد به همسريابي رايگان پيوند پرستیژت تو حلقم یه تیشرت سبز جذب بدنش با یه شلوار جین مشکی و کفشای اسپرت مشکی موهاشو خیلی خوشکل داده بود بالا و عینک دودیه مارک دارشم زده بود روموهاش و تکیه داده بود به ماشین خوشگل فراریش و داشت با چند نفر از همکارای مرد صحبت می کرد  بعضی از دختر هاهم که قرار بود نیان سفر رفته بودن پیششونو داشتن با چشماشون این بدبختو می خوردن واای اینا حال دارنا حالا تو تخت خوشکلم خواب هفت پادشاه می دیدم نمی دونم چی می گفت که همه غش کرده بودن.

مطالب مشابه


آخرین مطالب