اما کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین از خود راضی حالمو بهم می زنه
رفتم پیش برومند... آقای برومند... من می خوام امروز زودتر برم. البته به خاطر كانال ازدواج موقت محصنين! بدون اینکه نگام کنه. نمیشه. ولی کار مهمی دارم. اون دیگه مشکل خودته. دستمو مشت کردم... مطمئنا رگ روی پیشونیم برجسته شده. یه لحظه از کاری که می خواستم کنم پشیمون شدم و برای بار هزارم به خودم گوشزد کردم که اون رئیسه و من یه گارسون ساده! فارابی مرد متواضعی بود... اما کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین از خود راضی حالمو بهم می زنه. نفس عمیقی کشیدم. از حقوقم کسر کنید. اون وقت که چیزی ازش نمی مونه.... نکنه رفتار با مشتری رو یادت رفت؟!
با ابروهاش به کانال ازدواج موقت محصنین اشاره کرد
معلوم نیست چی بهش گفتن! با نیشخند ادامه داد. چیه پسر چرا این جوری نگام می کنی؟ اگه واقعا مرخصی می خوای بیا اینارو جارو کن. به ته مونده سیگارا و تخمه هاش کف کانال ازدواج موقت محصنین اشاره کرد. نوک زبونمو به لبم کشیدم. باید تحمل کنم... جارو و خاک انداز و گرفتم و مشغول شدم. چشمم خورد به خاکسترای داغی که رو زمین میوفتادن... بازم داشت سیگار می کشید و بهم نیشخند می زد و با ابروهاش به کانال ازدواج موقت محصنین اشاره کرد.
دستی تو موهام کشیدم... دیگه دارم کنترلمو از دست میدم! جارو و خاک انداز و انداختم رو زمین. و در حالی که از در کانال تلگرامی ازدواج موقت محصنین می رفتم گفتم: دنبال یه گارسون جدید باش. رفتم تو مطبخ... پیراهن سفید و جلیقه روشو دراوردم و پرت کردم کف کانال ازدواج موقت محصنین و لباسای خودمو پوشیدم. سعی کردم خونسرد بنظر برسم. رفتم پیش كانال ازدواج موقت محصنين... چقد لفتش دادی! حالا که اومدم... بریم.
باهم از در رستوران رفتیم کانال تلگرامی ازدواج موقت محصنین
باهم از در رستوران رفتیم کانال تلگرامی ازدواج موقت محصنین. کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین: من دیگه برم. کجا؟! خیلی خستم. خسته ای و چشات انقدر برق میزنه!؟ چرا من تا حالا به برق چشماش دقت نکرده بودم؟! دستی به صورتم کشیدم. باشه، پس تا خونه باهات میام. بعدم که انگار چیزی یادش اومده باشه گفت: حالا… اگه خودت خسته نیستی بریم فالوده بخوریم؟ سرمو به نشونه تایید تکون دادم و گفتم بریم... و با هم به سمت شیرینی بستنی "گل یاس" رفتیم... نگاش کردم…
كانال ازدواج موقت محصنين به حالت اول برگشت
چشماشو اروم روی هم فشار می داد و اخم ظریفی کرده بود. كانال ازدواج موقت محصنين به حالت اول برگشت. بله؟! حالت خوبه؟ خوبم خوبم. به مغازه رسیدیم و دوتا فالوده سفارش دادیم... هرچند زیاد از فالوده خوشم نمیاد! رو به من گفت: خونتو چیکار می کنی؟ تا اخر ماه بعد باید یخچال و تلویزیون بخرم... البته با تو و آرمیتا؛ می دونی که نظر خانما یه چیز دیگست! اوه.. سعیمو می کنم بیام، ولی وقت زیادی نداری. درسته... اما تونستم پس انداز کنم. آفرین پسر خوب! لبخند محوی زدم که ادامه داد: راستی… کیان تونست با ازدواج دلسا کنار بیاد؟ فکر کنم جدیدا بایه دختره آشنا شده، ظاهرا که سرش با اون گرمه!
الانا دیگه هیچ کی بی کار نمی شینه! آره واقعا؛ میگم… دلسا که خیلی ناراحت نشد عروسیش نرفتم؟ بیشتر تو خودش بود. نفسمو فوت کردم کانال تلگرامی ازدواج موقت محصنین. کاشکی خوشبخت شه! ادامه داد. از روژان چه خبر؟! بعداز اون ماجرا باهم حرف زدین؟ نه آنچنان... خواست دوباره یه چیزی بپرسه که مانعش شدم: كانال ازدواج موقت محصنين خب این چیزا رو از بانو بپرس! کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین حرفا کاملا دخترونست! وا مگه چی بهم گفتی حالا! همین قدرشم خوب نیست! به حالت کلافه ای چشماشو چرخوند. خب حالا! برای تغییر بحث گفتم. مشهد خوش گذشت؟ اره خوب بود.
تو کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین با کاغذ کادوهای کاهی رنگ کادوش کرد
یهو صدام زد. آرتان. جانمی که نوک زبونم بود و کنترل کردم. بله!؟ من می خوام کیک تولد بخرم... امروز تولده بانوئه... یه دلیل دیگش این بود که مستفیم خونه نرفتم. من چی بخرم براش به نظرت؟ مگه تو ام می خوای بیای؟ نه؛ بهش بدی از طرفم اهان... خب چمیدونم..... می تونی واسش یه رمان بخری. باشه پس تو کیکو بخر و بمون اینجا… من میرم دنبال کتاب. باشه. با تاکسی رفتم شهر کتاب... رمان مد نظرو خریدم و گفتم کادوش کنه... تو کانال تلگرام ازدواج موقت محصنین با کاغذ کادوهای کاهی رنگ کادوش کرد و یه پاپیون سفید کنارش زد. با دربست رفتم دنبال کانال تلگرامی ازدواج موقت محصنین و رسوندش خونه بانو..