عصر وقتی به همراه ساغر از خرید برگشت اتومبیل همسر توران نجم پزشک معالج پدرش را در کوچه سایت همسر توران شده دید نگران وهیجان زده
سریع از پله ها بالا رفت مادر در سالن نشسته بود وگریه می کرد. خریدهایش را گوشه ای پرت کرد و به طرف مادر دوید مامان چی شده ؟
پس چرا همسر توران اینجاست ؟
بابا حالش خوبه؟ خوبه دخترم نگران نباش پس چرا همسر توران اینجاست ؟ چرا گریه می کنی؟همسر توران مهرزاد پدرت دوباره حالش بد شد. برای یه لحظه فکر کردم می خواد. گریه مادر شدت گرفت و توران همسر يابي سراسیمه به طرف اتاق پدرش رفت وتقه ای به در زد صدای همسر توران را شنید که گفت: بیا تو! وارد اتاق پدرش شد و به طرف همسر توران 81 رفت سلام همسر توران 81، خسته نباشید سلام دخترم همسر توران 81 حال پدرم چطوره ؟ فعلا که خوبه، یه مسکن بهش تزریق کردم چی شده ؟چرا اینجوری شده؟ این رو من باید از شما بپرسم، قبلا هم گفته بودم با شرایط پدرتون هرگونه استرس و هیجانی براشون خطرناکه ولی متاسفانه یا شما رعایت نمی کنید یا پدرتون خیلی حساسه من نمی دونم چه چیز باعث این حالت شده من بیرون بودم تازه اومدم توران همسر يابي خانم! اگه جون پدرتون براتون مهمه سعی کنید از مشکلات دور و برش کم کنید خودتون که می دونید یکبار سکته کرده و آمادگی و شرایط سکته دوم رو هم داره هم فشار خونش بالاست هم با این بیماری و داروهایی که مصرف می کنه احتمال اینکه دوباره مشکلی جدی براش پیش بیاد زیاده!
چشم همسر توران 81، سعی می کنم آرامش خونه رو بهم نریزیم!
تا دَم در همسر توران سایت همسریابی توران را بدرقه کرد
خودش به خوبی می فهمید تنها راهی که دوباره آرامش را به خانه اشان باز می گرداند، چیست با بی حالی از پله ها بالا رفت. مادرش در آشپزخانه بود. صندلی میز غذاخوری را عقب کشید و روی آن نشست و گفت مامان چرا بابا یک دفعه حالش بد شد یک دفعه هم نبود چند روزه میگه قفسه سینه ام درد می کنه ولی به من اجازه نمی داد همسر توران همسریابی توران 81 و خبر کنم ظهر رفتم توی اتاقش داروهاشو بهش بدم دیدم ناراحته. می گفت: مهندس گفته توخودت دوست نداری توران همسر يابي عروس من بشه که تا حالا بهم جواب ندادی خیلی ناراحت بود می گفت: تو راضی نیستی و اونم دلش نمیاد مجبورت کنه از طرفی یه قولی به مهندس داده و حالا توش مونده نفس عمیقی کشید و اضافه کرد: عصر که رفتم اتاقش دیدم بی حال افتاده و نمی تونه نفس بکشه سریع اکسیژن و بهش وصل کردم و همسر توران همسریابی توران 81 و خبر کردم، همسر توران میگه بخاطر استرس و هیجانه. .. و آرام شروع به گریستن کرد.
از جا برخاست و سر مادرش را به آغوش کشید وآرام نوازش کرد. بغض کرده بود و دلش مالامال از غصه بود اشک هایش در حال سرازیر شدن بودند ولی نمی خواست مادر متوجه گریه اش شود به همین دلیل به اتاقش پناه برد و در را قفل کرد و پشت در نشست و برای مرگ همه آرزوهایش ساعتی گریست. پدرش را بیشتر از هرچیزی در این دنیا دوست داشت و می پرستید. پس مجبور بود خودش را فدای او کند بلند شد و از کشوی میزش کارت ویزیتی که آرمین به او داده بود را بیرون اورد و شماره همراهش را گرفت. پس از چند بوق صدای پرابهتش در گوشی پیچید بفرمائید با صدای مرتعشی گفت: سلام منم سایت همسریابی توران لحظه ای سکوت کرد انگار داشت در ذهنش به دنبال نام سایت همسریابی توران می گشت سپس با لحنی جدی وخشک گفت: بله می شنوم از طرز رفتارش جا خورد و فراموش کرد چه می خواست بگوید آرمین دوباره گفت: چی شد زنده این؟
با صدایی ضعیف وبی رمق گفت: می خوام با شما حرف بزنم با اکراه گفت: خوب!گوش می کنم لرزشی خفیف به جانش افتاده بود وضربان قلبش لحظه به لحظه بیشتر می شد، مستاصل گفت: من تلفنی راحت نیستم اگه امکان داره شما رو از نزدیک ببینم
من بیرون شهرم و تا همسریابی توران ۸۱ هم برنمی گردم
من بیرون شهرم و تا همسریابی توران ۸۱ هم برنمی گردم اگه می تونید تلفنی بگید اگه هم که نه، باید صبر کنید تا همسریابی توران ۸۱ شتاب زده گفت: تا همسریابی توران ۸۱ صبر می کنم، همسر توران مهرزاد مزاحمتون که نیستم مزاحم که چه عرض کنم ولی ایراد نداره، همسریابی توران 81 عصر میام اونجا مضطرب گفت: اینجا نه!
خواهش می کنم اگه میشه بیرون همدیگه رو ببینیم لحظه ای اندیشید و سپس گفت: مشکلی نیست هرجا شما راحت هستین همون جا همدیگه رو می بینیم اگه ایراد نداشته باشه شما روساعت شش عصر توی پارک محلمون ببینم با ناباوری گفت: توی پارک ؟
کافی شاپ روبه روی سایت همسر توران شمارو ببینم
انگار به پرستیژشش نمی خورد که کسی را در سایت همسر توران ملاقات کند متاسفم! اما من عجله دارم و نمی خوام زیاد از محله مون دور بشم. بسیار خوب، سعی می کنم ساعت شش عصرتوی کافی شاپ روبروی سایت همسر توران شمارو ببینم فقط دیر نکنید که خیلی گرفتارم حتما! گوشی را که قطع کرد ودوباره شروع به گریستن کرد،همسر توران مهرزاد چطور می توانست چند ماه را در کنار این مرد خشن و از خود راضی دوام بیاورد، اما حالا وقت گریستن نبود. ازجا برخاست و را پهن و شروع به خواندن کرد. بعد از با خلوت کرد و از او خواست در این راه.