نازنین می دانست دوست عزیزش چقدر تحت فشار هست ودر این لحظه تنها به دلداریش نیاز دارد پس نفس عمیقی کشید و گفت: با اینکه می دونم این همسریابی نازیار و ازدواج نیست ولی برات آرزوی خوشبختی می کنم چه دیدی شاید به این دیوونه مغرور کمی عقل داد و زیبایی تو رو دید وعاشقت شد آهی ازسرحسرت کشید وگفت: اما او دلش یه جای دیگه گیره سپس با لبخند تلخی اضافه کرد: دل ما هم پی نخود سیاه میره نازنین اورا در آغوش کشید و گفت: الهی چشمش کور بشه که دوست خوشگل من و نمی بینه وقتی جواب مثبتش را به پدرش داد مادر با شادی هلهله ای کشید و او را بوسه باران کرد پدر هم با خوشحالی می خندید ساغر از اینکه تصمیم عاقلانه ای گرفته، درحالی که او را درآغوش می کشید به او تبریک گفت.
اما هیچکدام از آشوبی که در دلش برپا بود خبر نداشتند همان شب پدرش جواب مثبت او را به خانواده مشایخ اعلام کرد و زمان برگزاری بله برون مشخص شد.
درحالی که به شادی خانواده اش لبخندی تلخ می زد آرام وبی صدا به اتاقش پناه برد و درخلوت خود همسریابی دوهمدم گریست.
همه در تکاپو و عجله بودند مادر با شادی غیر قابل وصفی جهیزیه اش را آماده می کرد و ساغر هر همسریابی دوهمدم، وهر دقیقه از مدل لباسی که برای شب عروسی اش سفارش داده بود حرف می زند با صدای زنگ تلفن همراهش، کتابی را که به ظاهر در دست گرفته بود بخواند را کناری نهاد و گوشی را برداشت مثل همیشه نازنین بود که با لحن شاد و پر نشاطش به او انرژی می داد سلام عروس خانم، خوبی ؟
چه عروسی؟! چه کشکی ؟!
خواهش می کنم تو دیگه دست رو دلم نزار، که همسریابی نازیار ! چی شده، دوباره زانوی غم بغل گرفتی؟
همسریاب پدرمودرآورده باز چه کار کرده هیچی! . ...
هر لحظه میره و میاد، میگه جهازت این و نداره اونو نداره، چه رنگی برات بخرم، چه مارکی بخرم. هرچی میگم بابا هر گلی زدین به سر خودتون زدین دست از سرم بردارید به خرجش نمیره که نمیره، مهری خانم هم شده قوز بالا قوز دم به دقیقه زنگ می زنه بیا بریم خرید، بیا بریم همسریابی طوبی رو ببین، خلاصه همه رو اعصابمن حسابی حالا چرا نرفتی همسریابی بهترین همسر روببینی، نا سلامتی می خوای اونجا کنی وقتی اون داره به بهونه گرفتاری تا این حد منو تحقیر می کنه، چرا من برای دیدن همسریابی بهترین همسر ای که برام حکم زندون و و داره ذوق زده بشم پس چرا قبول کردی این همه زود عروسی برگزار بشه؟لا اقل می ذاشتی یه مدت بگذره اخلاقتون با هم مچ بشه بعد! من چه کاره ام نازی جون! اصرار آقای مشایخ بود که می خواست آرمین زودتر سر وسامون بگیره بهونشم اینه که پسرش مدتیه مجردی همسریابی نازیار می کنه واین باعث نگرانیشه این که نشد حرف، حالا برا آزمایش کی می رید؟ فردا، مهری اصرار داشت گل پسرش بیاد دنبالم، تا که با هم بریم، بیچاره داره همه تلاش خوش و می کنه که یخ بین ما رو بشکنه، امامن آب پاکی رو ریختم رو دستش و گفتم خودم تنهایی با همسریابی طوبی میرم نازنین خنده ریزی کرد و گفت: تو هم عجب دیونه ایا! کی دیده عروس و داماد جدا از هم برن آزمایشگاه حتما کلاس هم جداگونه میرید ؟!! من به این کلاس مزخرف نیازی ندارم، بعد از اینکه آزمایشم و دادم سریع برمی گردم همسریابی بهترین همسر چون اصلا حوصله دیدن ریخت و قیافه اون روان پریش ندارم سایه! همسریاب صدام می زنه با من کاری نداری؟
نه عزیز! برو پس خداحافظ گوشی را قطع کرد دوباره کتابش را در دست گرفت اما نگاهش روی آدرس کلینیکی بود که از مهری گرفته بود و باید هفت صبح آن جا می بود.
صبح با صدای زنگ تلفن از خواب پرید نگاهی به همسریابی دوهمدم اش انداخت همسریابی شیدایی یه ربع به هفت بود و او فراموش کرده بود همسریابی شیدایی آلارم تلفنش را تغییر دهد با عجله لباس پوشید وبه آژانس زنگ زد و درخواست همسریابی توران داد.
کیفش را برداشت وبا عجله از اتاق خارج شد و در حالی که به سمت درب حال می رفت گفت:
همسریاب چرا منو بیدار نکردی؟
مگه قرار نیست آرمین بیاد دنبالت ؟! نه خودم آژانس گرفتم آخه این چه کاریه دختر؟! تو دیگه نامزد اون هستی! کفش های اسپرتش را از جا کفشی برداشت ودر حالی که می پوشید گفت: همسریابی خواهش می کنم شما دیگه شروع نکنید مهری دیروز سه همسریابی شیدایی رو مخم بوده امان از دست شما جوونا ما نمی دونیم چطور باید با شما رفتار کنیم صورت مادرش را بوسید و گفت: فدات بشم همسریاب! . .....ولی مگه این خواسته شما نبود که ما با هم ازدواج کنیم ؛خوب داریم همین کارو می کنیم دیگه! و قبل از اینکه فرصت دهد مادرش چیزی بگوید، اضافه کرد: من رفتم کاری نداری؟ برو به درون همسریابی توران دوباره نگاهی به همسریابی انداخت و به راننده گفت: ببخشید میشه سرعتتون و یکم بیشتر کنید چشم خانم همسریابی از هفت و بیست دقیقه هم گذشته بود و اواصلا حوصله اخم و تخم ارمین را نداشت. می دانست که برای هر دقیقه اش یک برنامه ای دارد. این را در این چند وقته به خوبی فهمیده بود چون با بهانه اینکه خیلی گرفتار است حتی در مراسم بله برون هم شرکت نکرده بود و عملا همه چیز را به خانواده اش سپرده بود.
فدات بشم همسریاب!
او حتی برای خرید نامزدی هم نیامده بود و این بی اعتنایی ها بیشتر از هر چیز بر روح ترد و شکننده سایه خط می انداخت.
همسریابی توران کنار کلینیک ایستاد و او با پرداخت کرایه سریع پیاده شد وبه سمت درب ورودی دوید وقتی وارد بخش آزمایشگاه شد لحظه ای ایستاد تا نفسی تازه کند وسپس آرام و شمرده به راه افتاد ونگاهش را روی مردمی که درحال آمد و شد بودند چرخاند همیشه همین قدر بی ملاحظه و بیخیالی؟