سایت دوستیابی ایرانیان اروپا با وسواس خاصی از بین حلقه ها حلقه ای انتخاب کرد ودرحالی که دستش را در دست می گرفت در انگشتش فروکرد و با شوق گفت: وای چقد قشنگه روی پوست سفیدوظریفت همه چیز جذابه، ولی یه لحظه صبر کن عزیزم فکر کنم این خوشگل تره باشه در نهایت بعد از اینکه نزدیک سی حلقه در انگشتش رفت و بیرون آمد، نهایتا یک حلقه ظریف و پرنگین توسط سایت دوستیابی ایرانیان اروپا انتخاب شد.
اپلیکیشن دوستیابی ایرانی با تحسین به او می نگریست
در تمام مدت سایه فقط با لبخندی ساختگی به او نگاه می کرد و دوست یابی ایرانی تهران با بی حوصلگی به آن دو خیره شده بود. وقتی از خرید حلقه فارغ شدند به طرف پاساژ مزون لباس عروس رفتند و از بین انواع مختلف لباس ها اپلیکیشن دوستیابی ایرانی چندتایی را انتخاب کرد و از او خواست آن ها را پرو کند. پس از پرو هر کدام از لباس ها، اپلیکیشن دوستیابی ایرانی با تحسین به او می نگریست و لب به ستایشش می گشود نگاه سایه به دوست یابی ایرانی تهران که گوشه ای ایستاده بود و به او خیره شده بود افتاد، درنگاه برنامه دوستیابی ایرانی چه بود که او را این همه می آزرد. بالاخره بین لباس ها یکی به سلیقه اپلیکیشن دوستیابی ایرانی انتخاب شد لباسی دکلته و بسیار زیبا که تماما سنگ دوزی شده بود و یقه آن با دو بند ظریف پشت گردن گره می خورد و سفیدی شانه و بازوهایش را بنمایش می گذاشت با اینکه این لباس را زیاد نمی پسندید ولی حوصله دوباره پوشیدن لباس دیگری را نداشت.
سایت دوست یابی ایرانیان ترکیه هم با محبت تمام نظراو را در هر مورد می پرسید ولی از آن جایی که او همه این تشریفات را بی خود و بی جهت می دید هیچ نظری نمی داد. از مزون عروس که بیرون آمدند سایت دوست یابی ایرانیان ترکیه رو به برنامه دوستیابی ایرانی گفت: دارم از تشنگی میمیرم اینجا کافی شاپی، چیزی نیست؟
چرا اونجا یکی هست هر سه به طرف کافی شاپ رفتند.
سایت دوست یابی ایرانیان ترکیه بسته های خرید را به دست برنامه دوستیابی ایرانی داد و گفت: تا تو سفارش میدی منم اومدم و برای شستن دست هایش به طرف سرویس بهداشتی رفت.
دوست یابی ایرانی روبروی سایه روی یکی از صندلی ها نشست
دوست یابی ایرانی روبروی سایه روی یکی از صندلی ها نشست صورتش هنوز پر از غم بود. سایه در حالی که بسته های دردستش را روی صندلی کناریش می گذاشت گفت: اتفاقی افتاده، شما امروز خیلی غمگین به نظر می رسین دوست یابی ایرانی آهی کشید و گفت: من نگران توهم سایه! با تعجب در چشمان دلواپس دوست یابی ایرانی خیره شد وگفت: چرا ؟ خودت هم خوب می دونی چرا! چون این یه ازدواج صوری و ساختگیه فکر کرد شاید آرمین صوری بودن ازدواجشان را به دوست یابی ایرانی گفته به همین دلیل گفت: اما من مجبور به پذیرفتن این ازدواج اجباری هستم سایه تو مجبور نیستی، من وقتی تو رو بار اول دیدم به تو خیلی امیدوار شدم، فکر می کردم تو محکم تر از این حرف ها باشی نمی شه دوست یابی ایرانیان خارج از کشور !نمی تونم خانواده امو زیر غرور خودم له کنم اما تو در کنار آرمین از بین میری، سایه سایه، آرمین شخصیتی دیر جوش و مغرور داره که تو تحملش و نداری اینو می دونم و سعی می کنم با همه چیزکنار بیام تو اصلا می دونی چرا آرمین، با توجه به اینکه مخالف سرسخت این ازدواج بود مانع این ازدواج نشد ؟
با چشمانی گرد شده به سمت دوست یابی ایرانیان خارج از کشور چرخید این درست همان چیزی بود که آرزو داشت بداند.
دوست یابی ایرانیان خارج از کشور لبخند تلخی زد وگفت: او فقط به این دلیل که اگر جوابش منفی می بود سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور اون و از ارث محروم واز شرکت اخراج می کرد حاضر شد با تو وارد این بازی بشه او به خاطر پروژه جدیدش به سرمایه سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور احتیاج داره حس کرد دنیا در مقابل دیدگانش تیره وتار شده، چرا اصلا منظور دوست یابی ایرانیان خارج از کشور را نمی فهمد، شاید هم می فهمید ولی برایش غیر قابل باور بود. در حالی که سرش را به حالت تکذیب حرف های دوست یابی ایرانیان تورنتو تکان می داد با ناباوری گفت: متاسفم،
اما من متوجه منظور شما نمیشم!
دوست یابی ایرانیان تورنتو با لحنی خسته و عصبی گفت: آرمین فقط بخاطر تهدید پدرم حاضر به این ازدواج شده، او هیچ علاقه ای به ازدواج با تو نداره سایه! آرام نجوا کرد این دروغه، آرمین نمی تونه تا این حد پست باشه دروغ نیست سایه! چشمات و باز کن و واقعیت و ببین سایت دوستیابی ایرانیان خارج از کشور در حالی که صندلی را بیرون می کشیدروی آن نشست وسرخوش گفت: خوشحالم که همه خریدهامون همونجور که می خواستم باب سلیقه هر دومونه سایه در جوابش فقط به لبخندی تلخ اکتفا کرد فصل چهار موقع خواب فرصتی یافت تا دوباره به حرف های دوست یابی ایرانیان تورنتو فکر کند.
از اینکه تا این حد برای آرمین بی ارزش است غمگین ودلگیر بود.
دوست یابی ایرانی تهران با چه حس دلسوزی از او خواسته بود
دوست یابی ایرانی تهران با چه حس دلسوزی از او خواسته بود خود را وارد بازی با آرمین نکند، نمی توانست درک کند که این دو برادر چقدر از لحاظ شخصیت ورفتاربا هم تفاوت دارند.
در برابر خواهش سایت دوستیابی ایرانیان اروپا که دوست داشت
به هر حال او از روز اول هم می دانست که ارزشی برای آرمین ندارد! و این چیز تازه ای نبود. پس دانستن این موضوع که آرمین او را فدای پول کرده، زیاد هم دور از ذهن نبود. با این فکر که شادی و سلامتی پدرش از هر چیزی ارزشمند تر است چشم هایش را برهم فشرد و خود را به دست سرنوست سپرد. همه چیز آماده و محیا بود. مادر با وسواس خاصی جهازش را فرستاده بود و ساغر و عمه هایش با دخترانشان برای چیدن آن ها رفته بودند. در برابر خواهش سایت دوستیابی ایرانیان اروپا که دوست داشت خود سایه جهازش را بچیند فقط گفته بود من سلیقه شما را بیشتر می پسندم و با خودش زمزمه کرده بود بیچاره نمی داند این وسایل فقط قرار است به مدت هشت ماه مهمان خانه آرمین باشند و نه بیشتر . برای بستن وسایل شخصیش به اتاقش رفت. حال مسافری را داشت که تنها چند ماه از خانه خود دور خواهد بود. ساغر این روزها یا مدرسه بود و یا در حال کمک به مادر، به همین دلیل وقتی برای اینکه در کارهای او دخالت کند، را نداشت و او می توانست با خیال راحت بین وسایلش چیزهایی را که فقط خیلی نیاز داشت را بردارد.
با صدای مادرش افکارش از هم گسست: سایه، عزیزم! آرمین برای رفتن به آرایشگاه منتظرته بعد از آخرین برخوردشان در کلینیک تا به امروز او را ندیده بود. از جا برخاست و از اتاق خارج شد.