لحن پرابهت کلامش رعشه براندام کانال همسر یابی در تلگرام انداخت کانال همسر یابی در حالی که از خشم صورتش سرخ شده بود به او می نگریست شرم زده نگاهش را به زیر انداخت و آهسته زمزمه کرد شرمنده خواب مونده بودم چشمان درشتش را ریز کرد و با تحقیر به او نگریست و گفت: چطور می تونی توی این موقیعیت که به گفته خودت آخر بدبختیه این همه آرامش داشته باشی و راحت بخوابی؟!
از حالت صورتش می شد خشم فروخورده اش را به وضوح حس کرد.
کانال همسر یابی شیدایی با تنفر گفت: وقتی تمام شب و با کابوس و فکر و خیال نتونی چشم برهم بزاری، مطمئنا صبح هم خواب میمونی
کانال همسر یابی مدارک در دستش را به منشی ازمایشگاه داد
بی توجه به کنایه اش به راه افتاد و گفت: دنبال من بیا به دنبالش راه افتاد کانال همسر یابی مدارک در دستش را به منشی ازمایشگاه داد ومنشی با لبخندی از او خواست لحظه ای منتظر بماند فکری که از شب قبل در سرش افتاده بود مثل خوره مغزش را می خورد به کانال همسر یابی نزدیک شد و کنارش ایستاد کانال همسر یابی با پوزخندی گفت: نگرانی؟ با بی تفاوتی ساختگی گفت: چرا باید نگران باشم! چه می دونم! به همون دلیلی که همه خانم ها در این مواقع نگرانن! شرایط من با همه اون ها فرق می کنه با نیشخندی نجوا کرد: مطمئنا که فرق می کنه!! منشی برگه های مخصوص آزمایش را به کانال همسریابی موقت داد و با اشاره به کانال تلگرام همسریابی از آن ها خواست برای خون گیری به آنجا مراجعه کنند کانال همسریابی موقت برگه مخصوص کانال همسر یابی شیدایی را به دستش داد و گفت: همین جا منتظرت هستم به طرف ازمایشگاه مخصوص آقایان چند قدم برداشت که کانال همسر یابی شیدایی گفت: جناب مشایخ! به طرفش برگشت وگفت: باز چی شده؟ خواهش می کنم! فقط یک لحظه! چند قدم به طرف کانال همسریابی موقت رفت و کنارش ایستاد تا سر شانه اش می رسید، کانال همسریابی موقت منتظر شنیدن بود و او مبهوت قامت بلند وعضله ایش کانال همسریابی دائم بی حوصله با غیظ نگاهش کرد و پرسید: چیزی شده! ؟
کانال همسریابی دائم بی حوصله با غیظ نگاهش کرد
بلافاصله به خودش آمد و سریع نگاهش را از او گرفت وآرام وشمرده گفت: ما می تونیم ما می تونیم از این فرصت بهترین استفاده رو کنیم لحظه ای متفکر به اوخیره شد و سپس ملایم گفت: این امکان نداره چون رئیس این کلینیک یکی از دوستای صمیمی پدرمه، امکان هر تقلبی آبروی هر دوی ما رو میبره پس چرا از بین این همه کلینیک اینجا رو انتخاب کردین؟
چون آرتین همه مدارک رو اینجا تحویل داده بود ومنم تازه متوجه شدم که برای عقد این آزمایشات الزامیه، دیگه حرفی نیست ؟
با سر جواب نفی داد و از او دور شد نمی دانست چرا همه چیز برخلاف خواسته اش این همه سریع اتفاق می افتد، انگار تمام دنیا دست به دست هم داده اند تا حکم بدبختی او هرچه سریع تر امضاء گردد.وقتی از کانال تلگرام همسریابی بیرون آمد.
کانال همسریابی دائم را منتظر خودش دید
کانال همسریابی دائم را منتظر خودش دید کانال همسریابی دائم کنارش ایستاد و با غرور گفت: برای تائید این برگه ها باید توی کلاس های فرمالیته ای شرکت کنیم که من اصلا نیازی نمی بینم به همین دلیل با رئیس کلینیک صحبت کردم
که بدون شرکت برگه ها رو امضاء کنن ولی اگه تو دوست داری توی این کلاس شرکت کنی کانال تلگرام همسریابی که در لحن کلامش رگه هایی از تمسخر را حس می کرد برای ضایع کردنش با بی خیالی گفت منم وقتی برای این کلاس های مسخره ندارم، پس با اجازه هنوز چند قدم برنداشته بود که کانال همسریابی و دوستیابی دوباره گفت: اینکه کانال همسریابی و دوستیابی این چینین اورا بی ادبانه صدا می زد، از عصبانیت گر گرفت، پس بدون اینکه به طرفش برگردد
همانجا بی حرکت ایستاد کانال همسریابی و دوستیابی رودررویش قرار گرفت ودر حالی که کیف پولش رااز جیبش بیرون می آورد گفت: مادرم اصرار داشت بعد از کانال همسریابی ترکیه برا خرید حلقه بریم
اما از اونجایی که من خیلی گرفتارم و حوصله و وقتی هم برا این لوس بازی ها ندارم تو می تونی به تنهایی برای خرید حلقه بری کارت اعتباریش را به طرف کانال همسر یابی در تلگرام گرفت وادامه داد بیا این کارت اعتباری من، هر حلقه ای خواستی انتخاب کن و نگران پولش هم نباش، رمز کارتم کانال همسر یابی در تلگرام با خشونت به کارتی که کانال همسریابی ترکیه در دستش قرارداده بود.
نگریست اما در خودش دیگر تحمل این همه تحقیر را نمی دید پس خشمگین کارت را به روی او پرت کرد و گفت: من نه به پول تو، و نه به اون حلقه ای که نماد پیوند یک عشق شیرین و ناگسستنیه، احتیاجی ندارم و به سرعت از او دور شد انقدر غمگین و آشفته بود که اشک هایش بدون اینکه سعی در مهارشان کند مثل باران پائیزی پهنای صورتش را پوشانده بود و حتی حوصله پاک کردنشان را هم نداشت روی نیمکتی زیر یک درخت بلند در پارک نشست نازنین درست می گفت!
از کانال همسریابی ترکیه و خانواده اش متنفر بود
او در این زندگی نابود می شد، روحیه حساس و ظریفش تحمل هیچ توهین و تحقیری را نداشت از کانال همسریابی ترکیه و خانواده اش متنفر بود چطور می توانست در کنار این مرد خشن و بی رحم دوام بیاورد تنها یک هفته باقی مانده بود تنها یک هفته وبعد یک عمر پشیمانی و حسرت، دلش می خواست ؛ می توانست همه چیز را برهم زند اما حیف که در خودش این جسارت را نمی دید وقتی به یاد روحیه شاد پدرش که برای روز عروسیش لحظه شماری می کرد می افتاد دوباره اشک هایش بی محابا روان می شدند آهی از عمق وجود کشید و به خورشید پرنور خیره شد اگر چه نور خورشید چشم هایش را می آزرد ولی دوست داشت به آن خیره شود چرا که خورشید شادی زندگیش در حال افول بود و اینک از اینکه زندگیش در تاریکی مطلق فرو می رفت، غصه دار بود.با اصرار فراوان مهری، برای خرید حلقه و لباس عروس، بالاخره تسلیم اراده قوی اش شد و همراه او و آرتین جهت خرید رهسپار شد.