هنوز از خواب سیر نشده بودم، گوشی و برداشتم و ساعت و نگاه کردم، شش و نیم صبح بود، وقت برای خوندن صبح داشتم، با عجله از جام بلند شدم، بعد از شستن دست و صورتم، جلوی اینه ی قدی به صورتم نگاه کردم، بخاطر گریه ی دیشبم
چشم های عسلیم پف کرده بود. انگشتامو نرم روی چشم هام کشیدم. یه مداد مشکی به همسریابی واتساپ و شماره همراه همراه هام زدم تا قرمزی و پفش کمتر به همسریابی واتساپ و شماره همراه همراه بیادبعد از پوشیدن لباس هام، چادرم و کیفمو تو دستم گرفتم و سمت اشپزخونه راهی شدم. میز صبحانه اماده شده در انتظار من بود، پشت میز نشستم و مشغول خوردن شدم. با فرو اومدن دستی روی شونم سرمو عقب برگردوندم، همسریابی واتساپ و شماره همراه، با چهره ی خسته و همسریابی واتساپ و شماره همراه همراه های خواب الود گفت: _چطوری دخترم؟ از جام بلند شدم و بغلش کردم. حین بغل کردنش با خنده گفتم:
خوبم همسریابی واتساپ و شماره همراه جون
_خوبم همسریابی واتساپ و شماره همراه جون، تورو دیدم بهترم شدم. همسریابی واتساپ و شماره همراه منو از خودش جدا کرد چشم هاشو تو اجزای صورتم چرخوند و به چشم هام خیره موند. با اشاره به چشم های پف کردم گفت: _ چرا چشمات اینجوری شده؟ گریه کردی؟ لبخندی زدمو گفتم: _نه همسریابی واتساپ و شماره همراه جون، دیشب دیر خوابیدم، یکمی کار داشتم.
دستشو اروم به بازوم کشید وبا لحن مهربون و ارومتری گفت: _چرا گریه کردی همسریابی واتساپ و شماره همراه اول؟ این قرمزی چشمات به بی خوابی نمیخوره، به اشک های اروم بی صدایی میخوره که با باریدنشون، انگشتشو رو گونم کشید، این دوتا چشم عسلیت رنگ طوفان بگیرن. برای رهایی از حرف های همسریابی واتساپ و شماره همراه اول، که هر لحظه امکان داشت دوباره اشکام سرازیر شه، با چشم های مملو از اندوه ام به ساعت اشاره کردم و برای قاییم کردن دیده ام از نگاه همسریابی واتساپ و شماره همراه اول، کیف و چادرمو برداشتم و اروم لب زدم: _دیرم شده همسریابی واتساپ و شماره همراه اول، من باید برم. نگاهمو زیر انداختم و از جلوی همسریابی واتساپ و شماره همراه من رد شدم مقابل در ورودی، چادرمو سرم کردم. همسریابی واتساپ و شماره همراه من صدام کرد. _فریحا؟ اندامم پشت به همسریابی واتساپ و شماره همراه من بود، دلشو نداشتم به چشماش نگاه کنم. اروم گفتم: _جانم
_دختر من خیلی قویه، اگه بفهمم چه چیزی و یا چه کسی، اشک چشم های نازتو در اوردن، خودم نابودش میکنم. از شدت بغض و یاد اوری صورت احسان و تحمل سنگینی حرفای همسریابی واتساپ و شماره همراه بانک، لبام و محکم بهم فشار دادم
و چشمام و بستم. با صدای ارومی گفتم:
میدونم همسریابی واتساپ و شماره همراه بانک جون
_میدونم همسریابی واتساپ و شماره همراه بانک جون، میدونم. انتظار حرف دیگه ای رو نکشیدم و بلافاصله بعد از در خونه خارج شدم. پله هارو دوتا یکی کردم به در راه پله رسیدم. پاهای سستم کنار در روی زمین قدرت ایستادن شون رو از دست دادن و روی زمین افتادم.