احترام زیاد به همسر يابي توران نزدیک شد
سر مستخدم شخصا یک قرص نان و یک بطری شراب در روی یک میز برای همسر يابي قرار داد که اگر در طول شب گرسنه شد از آن استفاده کند. یک رو بدو شامبر مجلل هم در روی یک صندلی برای استفاده همسر يابي شيدايي قرار داد. چند قطعه چوب بزرگ را هم در محفظه احتراق شومینه گذاشت که مطمئن شود آتش تا صبح ادامه پیدا کند. شمع ها را عوض کرده و سپس سر مستخدم با احترام زیاد به همسر يابي توران نزدیک شد و گفت که اگر او میل دارد که از خدمات یک مستخدمه برخوردار شود او یک خانمی را که شخصا انتخاب کرده است برای او خواهد فرستاد. چون همسر يابي شيدايي با حرکت دست هلو همسريابي پیشنهاد را رد کرد سر مستخدم عقب رفت، تعظیمی بلند بالا کرده و از اطاق خارج شد. وقتی همه آن ها رفتند همسر يابي که بی اندازه خسته بود خود را روی تخت انداخته بدون اینکه لباس هایش را در بیاورد چون فکر می کرد که باید خود را برای هر اتفاقی آماده کند.
او کارد شیکیتا را در آورد، آن را باز کرد و کنار خود در رخت خواب قرار داد. چشمانش را بست و امید داشت که بتواند بعد از چنین روز خسته کننده ای کمی بخواب برود. ولی طوری هیجان زده و عصبی بود که بعد از مدت مدیدی حتی چشم هایش گرم خواب نشده بودند. صداهای زیادی از گوشه و کنار همسريابي دو همدم اطاق و اسباب و اثاثیه آن بگوش او می رسید. ازهر صدایی او از جا می پرید و قلبش به تپش می افتاد. عرق سردی بر بدنش می نشست و تمام بدنش می لرزید. بالاخره طبیعت پیروز شد و او بخوابی عمیق فرو رفت که تا وقتی که اشعه آفتاب تمام اطاق را پر نکرده بود بیدار نشد. اولین چیزی که بفکرش رسید سايت همسريابي بود که تا این لحظه او دوک دو والومبروز را ندیده بود. او از بخت خود راضی بود که دوک تا همسریابی لحظه او را از دیدن خودش معاف کرده بود. امیدش هلو همسريابي بود که همسریابی هلو وضع آن قدر ادامه پیدا کند که شیکیتا سیگونیاک را پیدا کرده و او برای نجاتش بشتابد.
همسر يابي توران نیامده بود
دلیل اینکه دوک جوان هنوز بدیدن همسر يابي توران نیامده بود این بود که او نقشه خاصی را دنبال می کرد. او رنج بار یافتن به حضور پادشاه در سن ژرمن را در روز ربودن ایزابل بخود هموار کرده و همراه با بقیه ملتزمین به شکار رفته بود. او با تمام کسانی که به نحوی با وی در تماس می شدند دوستانه و خوش برخورد شده بود. در غروب آن روز در بازی ورق مبلغ معتنابهی که برای هر کس بجز او مبلغ مهمی محسوب می شد باخته بود. او سرزنده و خوش مشرب شده بود بخصوص بعد از ملاقات با یک پیک مخصوص که برای او یک دست نوشته کوچک داشت. دوک در حقیقت به دنبال یک ' غیبت در هنگام وقوع جرم ' بود که غیر قابل انکار باشد. تمام کسانی که او را در معیت پادشاه دیده بودند می توانستند گواهی بدهند که در تمام روز و غروب او نزد آنان بوده است.
به هر جهت همسریابی هلو غیبت او برای همسر يابي بسیار خوش آیند بود و امید داشت که روز خوبی که با چنین آفتابی درخشان آغاز شده به همین منوال ادامه پیدا کند. در همین موقع او صدای پایین آمدن پل متحرک را شنید که کالسکه ای با نهایت سرعت از روی آن عبور کرده و وارد حیاط شد. قلب همسر يابي شيدايي فرو ریخت چون چه کسی بجز صاحب کاخ هلو همسريابي چنین وارد قلعه می شود؟ رنگ از صورتش پرید و یکبار دیگر احساس کرد که ممکن است ضعف کند. ولی با زحمت خود را کنترل و به خود امیدواری داد که شیکیتا سیگونیاک را پیدا کرده و او برای نجاتش خواهد آمد. او می بایست با ناملایمات شجاعانه برخورد کرده تا وقتی که قهرمان دلاور او وارد شده و او را از همسريابي دو همدم خطر وحشتناک و زندان رنج آور خلاص کند. نگاهش بی اختیار به تصویر بالای پیش بخاری افتاد و با کمال خلوص از آن مرد درخواست که او را در مقابل دسیسه های شیطانی والومبروز محافظت کند.
یک احساس آرامش به او دست داد مثل اینکه واقعا سايت همسريابي مرد محتشم به او قول محافظتش را داده بود. یک ساعت تمام بود که دوک جوان به مرتب کردن سر و وضع خود مشغول بود. سر مستخدم با احترام وارد اطاق همسر يابي توران شد و با ادب از او سؤال کرد که آیا مایل است اجازه بدهد که دوک دو والومبروز برای تقدیم احترام به حضور برسد. ایزابل با متانت و وقار یک ملکه جواب داد: من یک زندانی هستم و همسریابی سؤال که در شرایط عادی مؤدبانه محسوب می شود برای یک انسان اسیر مسخره بنظر می رسد. من هیچ راهی ندارم که از آمدن ارباب شما به همسریابی هلو اطاق جلوگیری کنم و یا خودم به جای دیگری بروم. من دعوت او را رد می کنم ولی چون به عنوان یک اسیر چاره دیگری ندارم به اجبار به آن تن در می دهم. او بمیل خود می تواند.