همزمان دست های خیسش را با حوله خشک کرد و به دنبالش وارد سالن شد.می خواست از پله ها بالا برود که چشمش به جعبه اهدایی اقای مشایخ افتاد حتی فرصت نکرده بود آن را ببیند به طرفش برگشت و آن را برداشت ونگاهی به آن انداخت یک سرویس زمرد زیبا بود.
کانال صیغه یابی در حالی که نگاهش به صفحه ال ای دی بود آرام پرسید: تو و آرتین با هم چه سرو سری دارین؟
متعجب نگاهش کرد و پرسید: منظورت چیه ؟ نگاهش را به طرف او برگرداند وبه تندی گفت: منظورم روشنه، من مدام شما رو کنار هم می بینم، می تونم بپرسم جریان چیه؟ ما فقط سعی می کنیم با هم رابطه دوستانه ای داشته باشیم، شما دوتا خیلی با هم تفاوت دارین!
به کانال صیغه یابی یادآورشود که او دیگر جز خانواده ان هاست
روی مبل نشست و ادامه داد تفاوت شما زمین تا اسمونه و این باعث تعجب من شده در عمق چشمانش خیره شد وسرد وبی روح اما با آرامش آهسته گفت: و شما در مورد این تفاوت ها مدام با هم پچ پچ می کنید! او فقط سعی می کنه من در کنار خانواده جدیدم احساس راحتی و امنیت کنم این حرف را فقط به این دلیل زد که به کانال صیغه یابی یاد آور شود که او دیگر جز خانواده ان هاست جریان شرکت و تهدید پدرم و هم آرتین به توگفته ؟
این خیلی مهمه؟
جواب سوالم و بده کمی عصبی شد و با خشم گفت: چرا باید جواب کسی که برات پشیزی ارزش نداره این همه مهم باشه توداری اشتباه می کنی در مورد چی؟ تهدید پدرت یا بی ارزش بودن خودم به نفعته که از آرتین فاصله بگیری چرا ؟
چون یکی توی این خانواده منو درک می کنه باعث ناراحتی تو شده باخشم تن صدایش را بالا برد و تقریبا کانال صیغه یابی تبریز گونه گفت: بقیه تو را درک نمی کنن؟ فکر می کنی متوجه نبودم که از سرشب مدام مادرم و ضایع می کردی من اونو ضایع نکردم اما نمی تونم منطقش و برای نزدیک کردن ما بهم رو درک کنم با خشونت گفت: فکر می کنی فقط پدر و مادر من مقصراین ازدواجند ما داشتیم زندگی خودمون و می کردیم و خیلی هم خوشبخت بودیم
این هم هدیه پدرت به کانال صیغه یاب تلگرام آینده اش
پس چرا بایکی ازهمون خواستگارهای سینه چاکی که داشتی ازدواج نکردی؟ هان ؟ چرا منتظر من نشستی؟ سایه از لحن تند او برآشفت و داد زد: من هیچ وقت منتظر تو نبودم حتی روحمم از وجود توخبر نداشت کانال صیغه یابی که دید او حسابی عصبانیست، با نفس عمیقی ترجیح داد سکوت کند، او هم از جایش برخاست و در حالی که جعبه اهدایی آقای مشایخ را روی میز می گذاشت گفت: این هم هدیه پدرت به کانال صیغه یاب تلگرام آینده اش، بهتره نگه ش داری برای صاحب اصلیش کانال صیغه یابی با بی تفاوتی گفت: تو همیشه این همه بی ادبی و هدیه دیگرون و پس می فرستی؟
نفس عمیقی کشید و گفت: نه هر هدیه ای و، من کانال صیغه یابی تلگرام او نیستم و اینم به من تعلق نداره فعلا کانال صیغه یاب تلگرام اون تو هستی، پس مال خودت با خشم کانال صیغه یابی تبریز کشید من به هیچ چیز شما احتیاجی ندارم، از همتون متنفرم کانال صیغه یابی رایگان با عصبانیت به طرف جعبه هجوم برد و با خشونت آن را به دیوار کوبید و داد زد: بیا، حالا راحت شدی جعبه متلاشی شد و هر تکه آن به طرفی پرت شد. سایه که از ترس زبانش بند امده بود با بغض به کانال صیغه یابی رایگان خیره شد.
کانال صیغه یابی مشهد او را خیلی خوب بار آورده بود
کانال صیغه یابی رایگان دهان باز کرد چیزی بگوید اما منصرف شد وسریع از پله ها بالارفت فصل ششم صبح زود با صدای زنگ گوشی اش از خواب بیدار شد خوشحال بود که قرار نیست امروزهم بخواند. او در خانواده ای متعصب و متدین بزرگ شده بود که کانال صیغه یابی مشهد بیش از هرچیزی به وقت اهمیت می داد از نظر کانال صیغه یابی تهران بیشتر رفتارهای سبک سرانه جوانان امروزی از روی بی ایمانی بود به همین دلیل همیشه به نظرات کانال صیغه یابی تهران در هر موردی احترام می گذاشت. کانال صیغه یابی مشهد او را خیلی خوب بار آورده بود. دختری متین و سنگین که همه را در اولین برخورد به تحسین خودش وا می داشت. برای رفتن به دانشگاه آماده شد وبا این خیال که کانال صیغه یابی تلگرام هنوزدر اتاقش است پشت در اتاقش قرار گرفت وضربه ای کم جان به در اتاقش نواخت. اما هرچه منتظر ایستاد کسی جوابش را نداد. از روی ناچاری درب را گشود و به داخل اتاق سرک کشید تخت مرتب بود واثری از کانال صیغه یابی تلگرام هم نبود سریع از پله ها پایین رفت وبه جا کلیدی نگاه انداخت، نبودن کلیدهای اپارتمان دلیل بر رفتن کانال صیغه یاب بود. آه از نهادش برخواست باید به دانشگاه می رفت ولی کلید خانه را نداشت.