سایت همسریابی موقت هلو


راه پیدا کردن همسر در سایت موقت هلو چگونه است؟

با این حرف همسر موقت هلو مثل جن زدها به طرفش برگشت. همسر موقت هلو درست می گفت، چیزی را که ازدواج موقت هلو کرمان به کلی فراموش کرده بود.

راه پیدا کردن همسر در سایت موقت هلو چگونه است؟ - هلو


همسر موقت هلو

 

فعلا برم ببینم این خودشیفته عوضی چه کاری باهام داره، بعدا در این مورد باهم مفصل حرف می زنیم در حالی که نگاهش را به صفحه مانیتور لپ تاپ ازدواج موقت هلو کرمان انداخته بود با آرامش گفت: باشه برو، فقط فراموش نکن که تو دانشجوی اونی و اونم استادته با این حرف همسر موقت هلو مثل جن زدها به طرفش برگشت. همسر موقت هلو درست می گفت، چیزی را که ازدواج موقت هلو کرمان به کلی فراموش کرده بود، این بود که این ترم کلاس فولاش را با همسر يابي موقت هلو گرفته بود، با چشم های گشاد شده به او خیره شد.

همسر موقت هلو که متوجه تغییر رفتارش شده بود با خنده به در اشاره کرد و گفت: حالا برو تا طرف قاط نزده، بعدا در این مورد مفصل صحبت می کنیم

اتاق همسر يابي موقت هلو رفت و تقه ای به در زد

آشفته وعصبی به طرف اتاق همسر يابي موقت هلو رفت و تقه ای به در زد.

صدای سرد سایت همسر یابی موقت هلو را شنید که گفت:  بیا تو درب را گشود و با گام های لرزان وارد اتاقش شد سایت همسر یابی موقت هلو پشت به درب، در حال گفتگو با موبایلش بود آرام سرش را به طرفش برگرداند ودهانش را گشوده که چیزی بگوید اما با دیدنش لحظه ای جا خورد وکلام در دهانش ماسید.

شاید برای او هم باعث تعجب بود که ازدواج موقت هلو کرمان با این هیبت مقابلش ظاهر شود.

ولی خیلی زود ماسک بی تفاوتی به چهره زد وخیلی کوتاه به مخاطبش گفت: بسیار خوب، اگه خبری شد حتما اطلاع بده، دیگه کاری نداری با قطع کردن تماسش گوشی موبایلش را روی تخت پرت کرد و نگاهش را دوباره به ازدواج موقت هلو شیراز دوخت وگفت: می دونی امشب قراره دو خانواده اینجا جمع بشن با سرحرفش را تائید کرد و سایت همسر یابی موقت هلو ادامه داد:  با اینکه من روز اول به مامانم گفتم که از رفت و آمد متنفرم و دوست ندارم اینجا پاتوق اون ها بشه، ولی این از اون خیلی هم بعید نیست که بخواد به این طریق زندگی ما رو زیر نظر داشته باشه، اما من نمی خوام به هیچ قیمتی آرمشم توی این خونه بهم بخوره این شامل تو هم میشه که نباید هرگز اینو فراموش کنی نفس عمیقی کشید و آهسته گفت:

منظورت همسر موقت هلو؟

روی لبه تخت نشست و با خستگی دستی میان موهایش کشید وگفتنه منظورم اون نیست.

لااقل ایشون در جریان رابطه ماهست ومن مجبور نیستم مقابلش نقش بازی کنم بله متوجه ام، منظور شما خانواده ام پایش را روی پایش انداخت وبا کشیدن آهی عمیق گفت: نمی دونم چرا مامانم برای خواسته من هیچ ارزشی قائل نشده، من برای راحتی و آسایش هر دومون این خواهش و ازش کرده بودم.

به هر حال امشب تموم میشه و فردا دوباره بهش گوشزد می کنم که دست از سر ما وزندگی خصوصیمون برداره، توهم می تونی بری و برای امشب حاضر بشی از اتاق خارج شد و آشفته وعصبی وارد اتاق خودش شد.

ازدواج موقت هلو از حالت صورتش به درون نا آرامش پی برد

ازدواج موقت هلو از حالت صورتش به درون نا آرامش پی برد. به همین دلیل گفت: دعوا کردین که اینهمه بهم ریختی ؟ نه! فقط می دونم هرچی بیشتر می گذره بیشتر از این موجود مشمئز کننده متنفر میشم این که خیلی عالیه، اگه بهش علاقمند می شدی که روزگارت سیاه بود اره، از این لحاظ خیلی بهتره خوب حالا نگفتی چرا ازش متنفری؟ آقا از اینکه خانواده هامون قراره امشب بیان اینجا شاکیه یعنی مشکل اون تا این حد حاده؟

در اتاق سایت همسر موقت هلو نفسش در سینه حبس شد

یه چیزی بیشتر از این ها، اون یک خودشیفته به تمام معناست بیشتر روانیه تا خودشیفته، خوب بهتره من دیگه برم، چون می ترسم منم پرت کنه بیرون کجا ؟امشب شام اینجا بمون، بعدا با مامان اینا میری دیگه نه مامان ناراحت میشه خصوصا که همسریابی هلو موقت نیست و کلی تنهاست با اسم همسریابی هلو موقت بی اختیار پرسید نازی! همسریابی هلو موقت از ازدواج من خبر داره؟ بهش چیزی هم گفتی؟ نه مگه مغز خر خوردم، داداش بیچاره ام اون گرما و غربت کمش نیست بیام قضیه ازدواج تو روهم که بهش بگم داغون میشه به هرحال که چه، آخرش می فهمه حالا تا اومدنش کلی مونده تا اون موقع ازدواج موقت هلو برخواست و در حالی که مانتواش را می پوشید گفت: فردا صبح منتظرت هستم، فقط خواهشا دیر نکن که اعصاب معصاب ندارم حالا میری؟ کاش می موندی وقتی تو کنارمی احساس آرامش دارم باید کم کم به همه چیز عادت کنی، امروز هم چون می دونستم تنهایی اومدم اینجا، نمی خواستم تو تنهایی هی غصه بخوری مرسی نازی جون، توهمیشه برام از همه نزدیکتر بودی می دونم توی بد شرایطی هستی ولی این راهی که خودت انتخاب کردی پس به جای غصه خوردن یه راهی پیدا کن که خودت و نجات بده اون که از من همین فردا ازش جدا بشم، اما من مجبورم بخاطر بابام همه چیزو تحمل کنم هر دواز اتاق خارج شدند در کنار درب خروجی ازدواج موقت هلو بوسه ای بر گونه اش زد و گفت: امیدوارم شب خوبی داشته باشی مرسی، ولی اصلا مطمئن نیستم.

پس از رفتن ازدواج موقت هلو به اتاقش برگشت. چیزی به آمدن مهمان هایش نمانده بود به همین دلیل سریع لباسش را عوض کرد وبا آرایش ملیحی یک روسری ساتن نقره ای انتخاب کرد و روی موهایش انداخت واز اتاق خارج شد جای وسایل پذیرایی را نمی دانست و برای پیدا کردن هر تکه مجبور بود همه کابینت ها را وارسی کند ولی در نهایت توانست همه را از یک سرویس انتخاب کند. سایت همسر موقت هلو هنوز در اتاقش بود و او احتمال می داد در حال استراحت باشد. نگاهی به ساعتش انداخت نزدیک هفت بود وکم کم باید خودش را برای نقش بازی کردن اماده می کرد. با صدای باز شدن در اتاق سایت همسر موقت هلو نفسش در سینه حبس شد، از هر برخوردی با سایت همسر موقت هلو هراس داشت چرا که هربار او را می دید با برخوردی ناخوشایند از هم جدا می شدند.

همسر يابي موقت هلو در حالی که تیشرت شکلاتی یقه هفت با شلوار کتان مشکی پوشیده بود مقابلش ظاهر شد.

نگاه بی تفاوتی به ازدواج موقت هلو شیراز انداخت

تیپش مثل همیشه کامل و بی نقص بود و بوی عطر و ژل مویش فضای خانه را پر کرده بود. نگاه بی تفاوتی به ازدواج موقت هلو شیراز انداخت و روی مبل نشست و کنترل تی وی را به دست گرفت. ازدواج موقت هلو شیراز که از حضورش.

مطالب مشابه


آخرین مطالب