به قول کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان، چشمام دیگه آلبالو گیلاس می بینه
شاید اینجا دیگه اخره راهه..... کانال تلگرام ازدواج موقت مهرورزان به دیوار می گیرم… به قول کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان، چشمام دیگه آلبالو گیلاس می بینه. با یاد حرکاتش تلخ می خندم... خیلی تلخ! طبق یه قانون نانوشته... من، باید عذاب بکشم و درد و ازدواج موقت مهرورزان تقدیرمه… من آدمی نبودم که تقدیر و بپذیرم. اما الان فرق کرده؛ باورش سخته... ولی گویا من تسلیم تقدیر شدم... وارد یه مغازه می شم... با دیدن صاحب مغازه به خودم میام و به اطراف نگاه می کنم... کانال ازدواج موقت مهرورزان خانم!
حتی دیگه حوصله متعجب شدنم ندارم! یه جور خاص نگام می کنه. چند قدم به سمتم میاد و بهم خیره می شه. بعدم بغلم می کنه... هیچ واکنشی نشون نمیدم... صورتمو با دستاش قاب می گیره خوبی عزیزم؟ عزیزم! من از کی تاحالا شدم عزیزش؟!! هنوزم ازم دلخوری؟ ببین من... حرفشو قطع کردم. نه! دلخور نیستم… با اجازتون. به سمت در رفتم. دلارا. رومو برگردوندم سمتش. بله.
خب دخترم تو کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان تقریبا یه سال چیکار می کردی؟
اگه به چای تو خونم دعوتت کنم... رومو زمین نمیندازی؟ توان مخالفت نداشتم به خاطر همین قبول کردم. به فضای خونش که حالا خیلی بزرگتر و مدرن شده نگاهی انداختم از اون حالت بی نظمی توی رنگ، به گردویی و مشکی تغییر کرده. واسم چایی و کیک اورد و خودش رو به روم نشست. خب دخترم تو کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان تقریبا یه سال چیکار می کردی؟ لحنش مهربون شده…
یا من زیادی دچار کمبود محبت شدم؟! لبامو تر کردم و با صدایی که نسبت به قبل اروم تر شده گفتم: چند ماه توی مدرسه راهنمایی به طور غیر رسمی و آزمایشی تدریس کردم، تقریبا سه ماهم تو یه دفتر مهندسی بودم؛ همین. غمه تو نگات... اون واسه چیه؟ بغضمو قورت دادم یک ماهی میشه دوستمو از دست دادم... اوه…همون شیلا؟ شیلا نه، کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان...
می دونم تو ازدواج موقت مهرورزان شرایط خواسته بی جاییه
تو دلم گفتم کاش تو می مردی شیلا... کاش! متاسفم عزیزم. سرمو انداختم پایین. لبامو بِهَم فشار دادم تا بغصم به گریه تبدیل نشه... ا ِم… می دونم تو ازدواج موقت مهرورزان شرایط خواسته بی جاییه، ولی امشب تولد یدونه دخترمه، تازه دیروز بعده دو ماهه که می بینمش... میشه امشب بمونی... اخه از تولدای خلوت خوشش نمیاد. منم که اینجا کسیو ندارم... لحنش خیلی التماس آمیز بود... کاش منم یه مامان داشتم که اینجوری به فکرم باشه... راستی، مامان داشتن چجوریه؟ می مونم... ولی نه زیاد. باشه باشه قبوله! ممنونم دخترم! انتظار نداشتم انقدر خوشحال شه…!
کانال تلگرام ازدواج موقت مهرورزان به دسته مبل گرفتم
به اجبار مشغول تزیین کردن خونه شدم... کلی وسیله واسه تولد دخترش خریده بود. منم درحال چسبوندن بادکنا بودم... یه دفعه سرم گیج رفت و افتادم. کانال ازدواج موقت مهرورزان خانم سراسیمه خودش و به من رسوند. ای وای... دلارا... چی شد یهو؟ کانال تلگرام ازدواج موقت مهرورزان به دسته مبل گرفتم و آروم بلند شدم. چیزی نیست... فقط. از دردی که توی قفسه سینم پیچید نتونستم جملمو تموم کنم... هم کانال تلگرام ازدواج موقت مهرورزان گرفت و آروم رو مبل نشوند. چقدر سردی تو دختر... فک کنم فشارت افتاده. کانال تلگرامی ازدواج موقت مهرورزان گفت و رفت با یه لیوان اب قند برگشت و داد دستم.
داری چیکار میکنی با خودت؟ دوستت راضی نیست تو بخاطرش خودتو داغون کنی! از جام بلند شدم. گفتم که چیزی نیست... من برم به دستو صورتم یه ابی بزنم. از تو کیفم چند تا دستمال برداشتم و چپیدم تو دستشویی. رنگم خیلی پریده... چند تا مشت آب سرد می پاشم رو صورتم. به خودم تو آینه نگاه می کنم. و باز هم چیزی جز نیمه تاریک خودم نمی بینم... من کیستم؟
یک تکه ازدواج موقت مهرورزان!. .. بعداز خشک کردن صورتم با دستمال. دستی به مانتوی قهوه ای سوختم کشیدم و بعد از مرتب کردن موهام، از دستشویی اومدم بیرون. دلارا...بیا ببین کیکش خوبه. لبخند محوی زدم. بله خوبه. صدای کلید انداختن در اومد. کانال تلگرام ازدواج موقت مهرورزان رفت دم در، منم سرجام ایستادم. گویا دخترش اومد، کانال ازدواج موقت مهرورزان خانم بغلش کرد... مشغول بازی با انگشتام شدم. صدایی باناباوری گفت: خانم نبوی!