به خوبی حس کرد که دلیلش این نیست ودروغ می گوید اما نمی خواست این آرامشی را که آرزویش را داشت از دست بدهد.
کنار آمدن با سايت همسريابي موقت هلو برای روحیه اش بهتر
به خوبی می دانست که کنار آمدن با سايت همسريابي موقت هلو برای روحیه اش بهتر از جنگ روانی اعصاب است به همین دلیل گفت: شما سبک زندگی منو دیدین و می دونین من تمام سال های عمرمو در خونه ای با معماری و سبک قدیمی وباغچه ای پر از پنل ورودی سایت همسریابی موقت هلو خوشبو در کنار حوضی پر از ماهی های قرمز سر کردم.
تو این سال ها هر وقت غصه داشتم کنار حوض می نشستم و با ماهی های درون حوض بازی می کردم.
اگر استرس و نگرانی داشتم فقط کافی بود لحظه ای درمیان گل ها برمو در دل کنم، اما حالا مجبورم توی یه قفس لعنتی صبح تا شب زندانی باشم اگه از آپارتمان ناراضی، می تونم خونه رو عوض کنم. نه من می خوام به شرایط جدید عادت کنم و خودم و برای زندگی بعد از جدایی که خیلیم دور نیست مهیا کنم، خصوصا اینکه شب های آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو های حیاط دار خیلی وحشتناک تر از آپارتمانند. دیگه به چه چیز این زندگی عادت کردی. مغموم وافسرده گفت: ما تا قبل از بیماری بابام خیلی خوشبخت و شاد بودیم.
همیشه صدای جیغ شادیمون تا اون طرف کوچه می رفت. حتی بعد از مریضی پدرم، .
باز هم برای اینکه روحیه اش خراب نشه همیشه کنار هم شاد و سرحال رفتار می کردیم، ما خانواده خوشبختی بودیم که حتی یک بار هم تنها سفر نرفته ایم، حتی یک شب رو هم بدون هم نبوده ایم. همیشه در کنارهم روزهای تلخ و شیرینمون و پشت سر می ذاشتیم. اما حالا من مجبورم تمام روز بدون اینکه حتی یه همزبون داشته باشم، زندانی خواسته دیگرون بشم اما این مشکل همه دخترایی که ازدواج می کنن.
سايت همسريابي موقت هلو بی هیچ حرفی سکوت کرد
همه مردها صبح می رن سر کار و شب خسته برمی گردنن! با غصه آهی کشید وآهسته گفت: ولی اون ها شب همسری در کنار خودشون دارند که از روزی که سپری کردنه با هم حرف بزنن. سايت همسريابي موقت هلو بی هیچ حرفی سکوت کرد. سایه نمی دانست چرا همه حرفای دلش را یکجا به او زده. چرا سعی می کرد با او رابطه دوستانه برقرار کند در حالی که سايت همسريابي موقت هلو همیشه سعی کرده بود از او دوری کند. چرا سايت همسريابي موقت هلو امشب این همه صبور به حرف هایش گوش سپرده بود در حالی که همیشه پر خشم و مغرور بود. مقابل درب بزرگی توقف کرد و با ریموت در را باز کرد و با سرعت کم وارد باغ بزرگ و پر درخت شد سایه با کنجکاوی به اطرافش نگاه می کرد باغ در زیر چراغ های بزرگ و پر نور روشن و رویایی جلوه می کرد. پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو ویلایی بزرگ 3 طبقه ای با نمایی از سنگ های سفید مرمری وسط باغ قرار داشت سایت جدید همسریابی موقت هلو روبروی پلکان اتومبیل را نگه داشت و منتظر ماند تا سایه پیاده شود. چون اولین باری بود که به آنجا می آمد احساس غریبگی می کرد پس همان جا ایستاد و منتظر سایت جدید همسریابی موقت هلو ماند سایت جدید همسریابی موقت هلو کمی جلوتر ماشین را پارک کرد و پیاده شد. و وقتی سایه را در انتظار خود دید گفت: پس چرا اینجا وایسادی ؟ و همزمان از پلکان بالا رفت. سایه بدون اینکه جوابش را بدهد به دنبالش از پله ها بالا رفت و کنارش ایستاد. سایت موقت همسریابی هلو زنگ را فشرد بعد از لحظه ای مهری با چهره ای بشاش در را به رویشان گشود و با لبخند گفت: سلام، خوش آمدید خیلی وقته منتظرتونم و سپس آغوشش را برای به آغوش گرفتن سایه باز کرد و به گرمی و مهربانی او را در آغوش کشید.
هر سه وارد ورود به سایت همسریابی موقت هلو پرنور شدند
نمای پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو سفید و طلایی بود و همه جا از تمیزی برق می زد سمت راست سایت همسریابی هلو ازدواج موقت یک ست مبل راحتی سفید چیده بود که با پنجره هایی بزرگی که رو به استخر بزرگ پر آب بیرون بود نمایی زیبا و جالب بوجود آورده بود پنجره ها انقدر بزرگ و در دید بودند که احساس می کرد همه چیز حتی دیوارها هم از جنس شیشه هستند، قسمت دیگر سایت همسریابی هلو ازدواج موقت به وسیله یک ست مبل استیل طلایی و در کنارش یک سرویس غذا خوری استیل طلایی چیده بود قسمت دیگر سایت همسریابی هلو ازدواج موقت که به حالت پذیرایی چیده شده بود توسط یک ست مبل سلطنتی خود نمایی می کرد.
راه پله مار پیچ مانندی که وسط ورود به سایت همسریابی موقت هلو طبقه اول را به طبقه دوم وصل می کردبیشتر از همه چی توجه سایه را به خود جلب کرده بود نرده ها از جنس استیل سفید و طلایی بودن که نمای شیک به ساختمان داده بود ورود به سایت همسریابی موقت هلو توسط لوسترهای بزرگ و پر نور که وسیله زنجیرهای طلایی بلند از سقف آویزان بودند فضایی غیر قابل باوری به وجود آورده بودند.
آشپز آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو روبروی درب ورودی قرار داشت که کابینت های سفید و طلایی آن بیشتر از هر چیزی در این آدرس جدید سایت همسریابی موقت هلو جلب توجه می کردمهری با لبخند دلنشین همیشگی دستش را برای گرفتن مانتوی سایه به طرفش دراز کرد وپرسید. شالت رو نمی دهی ؟سایه مانتوش را به دست مهری داد و گفت: اینجوری راحترم مهری دوباره خندید گفت: بله، به کلی فراموش کرده بودم تو دختر حاج علی هستی.
هر جور راحتی عزیزم.
یک بلوز بلند آبی زیر مانتوش پوشیده بود و با این تیپ احساس راحتی می کرد.
چند بار از سایت موقت همسریابی هلو خواستم
مهری مانتو و کیف سایه را به دست زری مستخدمش داد و در حالی که دست سایه را می گرفت او را به دنبال خود کشید و گفت: شما کجایید!.دلم واقعا براتون تنگ شده بود. او را روی مبل راحتی نشاند و در کنارش نشست وادامه داد: چند بار از سایت موقت همسریابی هلو خواستم روزهایی که کلاس نداری وتنهایی، تورو بیاره اینجا ولی کو گوش شنوا.
بهونه اش هم اینه که تو سال آخرته و حجم درس هات زیاده و وقتی برای خوشگذرونی نداری.
سایت موقت همسریابی هلو با اعتراض گفت: مامان خواهشا" دوباره شروع نکن! آخه دورغ که نمی گم، این دختر مظلوم و توی خونه زندونی کردی که چی. این دختر مظلوم خودش در جریانه که من چقد گرفتارم، خودتم اینو می دونی آخه پسرم! یک و بهش می رسن تا شکوفه بده، نه اینکه فقط توی پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو می کارنش و رهاش می کنند. تا که بزرگ بشه.
سایت موقت همسریابی هلو بی حوصله نفس عمیق کشید
و گفت: حالا این چه ربطی به من داره.؟
ربطش به تو اینه که این دختر مثل یه شاخه پنل ورودی سایت همسریابی موقت هلو می مونه که اگه بهش نرسی دو روزه پژمرده می شه و از بین میره. سایه احساس خستگی می کرد و حوصله این بحث را نداشت. هر چه بیشتر مهری به او محبت می کرد احساس تنفر بیشتری از زندگی اش حس می کرد. مهری تمام سعیش این بود.