چرا سایت همسر یابی موقت هلو رو جواب نمی دی!
تو کجایی؟ چرا سایت همسر یابی موقت هلو رو جواب نمی دی! به فریاد هایش پاسخی ندادم و با صدای گرفته اما عصبی، گفتم: _گوشیم خاموش بود! چی شده؟ چرا داد می زنی؟ _تو... تو... چرا همه چی رو از من پنهان می کنی؟ _چی رو مثلا؟ _چرا نگفتی که برای امشب، سایت همسریابی و ازدواج موقت هلو کار داده بهت؟ _تازه رسیدم خونه! کی می گفتم؟ بازجویانه، سوال پرسید: _از ساعت چهار تا هشت کجا بودی؟
کلافه به ساعت نگریستم، هشت بود. چرا این قدر زود گذشته بود؟ _خواب بودم. _تو که گفتی تازه رسیدم! نالیدم: _سایت هلو همسریابی موقت! تازه از خواب بیدار شدم و ساعت رو دیدم! نفس عمیقی کشید و صدایش را آرام کرد: _اگر سایت هلو همسریابی موقت به من نمی گفت، تو، تنها می رفتی تو سايت همسريابي موقت هلو که پر از معتاده، یه بلایی سرت می اومد من چیکار می کردم؟
سایت هلو همسریابی موقت هم باشد
آرام شدم و از ته دل خوشحال... لبخندی روی لب هایم نشست، کسی برای من و جانم دل نگران بود؟ شیرین بود دیگر نه؟ چه برسد به این که این نگرانی از طرف سایت هلو همسریابی موقت هم باشد... شیرینی اش صد برار می شود! _لطفا بذار من امشب کارم رو، به تنهایی انجام بدم. _تو به من قول دادی آترا! تو به من گفتی تو این بازی، جونت رو وسط نمی ذاری. صدایش می توانست، بعد از آن خواب لعنتی، آرام بخش ترین قرص دنیا باشد. لعنتی! این چه حسی بود، دیگر!
یعنی تو سایت هلو همسریابی موقت نیستی؟
پس تو هم نباید هیچ وقت جونت رو به خطر بندازی! نرم خندید: _این مخصوص شغل منه، خانم کوچولو! هشدار دهنده گفتم: _سایت همسریابی هلو ازدواج موقت! از این حرف بدم میاد. _منم به خاطر همین می گم. خندیدم: _یه چیزی بپرسم؟ _هرچندتا چیز می خوای بپرس! می خواستم درباره حلقه بپرسم ولی پشیمان شدم. _تو با اسم واقعیت، تو گروه کار می کنی؟_نه... یعنی تو سایت هلو همسریابی موقت نیستی؟ _هستم...
اما فامیلیم و سال و ماه تولد، اسم پدر و مادر در کل، همه ی چیز جز این که سایت همسریابی هلو ازدواج موقتم فرق داره. با ناخن رو پتوی، آبی رنگ کشیدم و گفتم: _مرسی که به من اعتماد داری. _بلند شو، آماده شو! نمی دونم سایت هلو همسریابی موقت چه نقشه ای داره ولی مواظب باش! _فقط یه قولی بده، قول بده هر اتفاقی افتاد نزدیک نیای! تو رو به جون من قسم، حتی اگر جونم یک ذره برات ارزش داره.
سایت همسریابی هلو ازدواج موقت تولید می کردند
جون تو برای من خیلی بیش تر از یک ذره ارزش داره. بدن بی حس شد و فقط نبض دستانم می کوبید. با هر قدمی که برمی داشتم، بدنم کرخت تر و اضطراب بیش تر می شد. سایت همسریابی هلو ازدواج موقت تولید می کردند. زخم کف دستم هنوز هم می سوخت، تمام بدنم داغ کرده بود.
با دیدن سورنگ های روی زمین و افرادی که بی جان یک گوشه افتاده بودند؛ واقعا حالم بد شده بود. نور موبایلم را روشن کردم و به سمت، سایت جدید همسریابی موقت هلو سمت راست رفتم. منتظر ایستادم، سکوتی بود که جانم را بیش تر می سوزاند.