صیغه حلال قم عاقلانه تصمی گرفت
مهتاب در آمد و ستمگر در نور مهتاب قایق کوچک را دید که در گوشه ای با طناب بسته شده است. صیغه حلال برای استفاده از قایق برای رفتن به طرف دیگر خندق تردیدی به صیغه حلال است راه نداده و خوشبختانه در طرف دیگر در پشتی حیاط هنوز باز و صیغه حلال است یا حرام براحتی وارد حیاط شد. صیغه حلال مشهد در آن جا به اطراف نگاه کرد که ببیند بچه طریق می تواند صیغه حلال اصفهان را به دوستانش برساند. چشم صیغه حلال در اهواز به سرسرایی افتاد که دو مجسمه در دو طرف آن نگهبانی می دادند. صیغه حلال قم عاقلانه تصمی گرفت که این بهترین راه ممکنه برای رسیدن به دوستانش است. در این ضمن سیگونیاک، اسکاپین و لامپورد که فرصتی پیدا کرده بودند که به دور و بر خود نگاهی بی اندازند و با وحشت متوجه شدند که آن ها در این اطاق محبوس شده اند. آن ها هر تلاشی که توانستند انجام دادند که در اطاق را باز کنند یا بشکنند ولی همه تلاششان به ثمر ماند.
در قدیمی محکم که از چوب بلوط ساخته شده بود با چفت و بست فولادی که از بیرون بسته شده بود در مقابل آن ها مقاومت می کرد. درخت بزرگ نزدیک پنجره هم چند لحظه قبل با صدای مهیبی به خندق سقوط کرده بود. آن ها روکش های چوبی اطاق را از جا کنده و در پشت آن راهی برای بیرون رفتن جستجو می کردند. این معطلی برای سیگونیاک واقعا کشنده بود برای این که صیغه حلال می دانست که دوک والومبروز ایزابل را با خود برده است و هم اکنون هم می بایستی با صیغه حلال تهران باشد. صیغه حلال مشهد مثل یک غول کار می کرد و از دیگران هم می خواست که فعالیت صیغه حلال است را دو برابر کنند. اثاثیه اطاق را شکسته و به هر چیزی که امکان داشت به آن ها کمک کند می شدند. ولی همه این ها بر این مانع غیر قابل عبور تاثیری نمی کرد.
آن ها که دیگر کاری از دستشان بر نمی آمد لحظه ای متوقف شده که ناگهان صدای خفیفی نظیر چرخش یک کلید در قفل بگوش آن ها رسید. دری که با تمام قوا با آن ها جنگیده و پیروز شده بود حالا در کمال آرامش دور پاشنه خود به نرمی می چرخید. در به طور معجزه آسایی کاملا باز شد. سیگونیاک فریاد زد:
" کدام فرشته آسمانی به کمک ما آمده است؟ و چه معجزه ای رخ داده که این در شکست ناپذیر بخودی صیغه حلال است باز می شود؟ "
یک صدای نازک و بچه گانه از بیرون جواب داد:
" نه فرشته ای در کار است و نه معجزه ای. فقط شیکیتا این جاست. "
صیغه حلال قم را به اسارت گرفته
او چشمان سیاه رنگ خود را به سیگونیاک دوخته بود. وقتی والومبروز ایزابل را با زور از اطاق بیرون می برد بدون اینکه متوجه شود شیکیتا هم از کنار در به بیرون خزید و خود را در گوشه ای پنهان کرد که شاید بتواند برای ایزابل مفید واقع شود. بارون با دیدن شیکیتا به سرعت جلو رفت و از صیغه حلال در اهواز پرسید: " ایزابل کجاست؟ " اطاق جلویی با یک چراغ کوچک روشن شده بود. او در لحظه اول چیزی به چشمش نخورد و ایزابل را ندید. دوک از باز شدن ناگهانی در دچار تعجب شده بود چون از استحکام در و چفت و بست آن اطلاع داشت و می دانست که آن در باز شدنی نیست. صیغه حلال به گوشه اطاق رفت و ایزابل را که تقریبا بیهوش شده بود پشت سر خود گذاشت. اتزابل روی زانوهای صیغه حلال اصفهان افتاد و سرش را به دیوار تکیه داد. موهایش باز شده و روی شانه هایش پریشان شده و لباسی که بر تن داشت وضع بسیار بدی به خود گرفته بود برای این که صیغه حلال مشهد در دست کسی که صیغه حلال قم را به اسارت گرفته، تقلای زیادی کرده بود.
دوک که فکر کرده بود که اسیر زیبای صیغه حلال است یا حرام ممکن از چنگ او فرار کند علی الحساب چند بوسه آب دار از او گرفته بود. شیکیتا باز هم به کمک آمد و به سیگونیاک گفت: ایزابل آن جاست. .. در آن گوشه در پشت دوک دو والومبروز. ولی برای اینکه صیغه حلال مشهد را آزاد کنید باید اول دوک را بکشید. سیگونیا ک شمشیر به دست به طرف دوک که منتظر او بود رفت و فریاد زد: البته که اول صیغه حلال تهران را خواهم کشت. والومبروز با تحقیر گفت: آقای کاپیتان فراکاس قهرمان قلابی کولی ها. .. ما در باره آن موضوع مطالعه خواهیم کرد. سیگونیاک دیگر معطل نکرده و حمله را آغاز کرد. دوک در هنر شمشیر بازی همتراز سیگونیاک نبود ولی با وجود این در این کار ماهر و شهامت زیادی هم داشت.