سایت همسریابی موقت هلو


آدرس دقیق موسسه خاتون کجاست؟

موسسه خاتون ازدواج به او کمک کرد باضعف لبخندی زد وگفت: سعی می کنم موسسه خاتون ازدواج هم به رویش لبخند شیرینی زد وگفت: سعی کن تا آخرشو بخوری، چون کمتر شاگردی

آدرس دقیق موسسه خاتون کجاست؟ - موسسه خاتون


موسسه خاتون

 

آره بخاطر تو مجبور شدم یه روز رو به خودم مرخصی بدم، پس سعی کن زودتر خوب بشی که من بیشتر ازاین از کار وزندگیم نیفتم.

موسسه خاتون ازدواج به او کمک کرد

باضعف لبخندی زد وگفت: سعی می کنم موسسه خاتون ازدواج هم به رویش لبخند شیرینی زد وگفت: سعی کن تا آخرشو بخوری، چون کمتر شاگردی افتخار اینو داره که از دست استاد خودش سوپ بخوره از لبخند موسسه خاتون ازدواج دلش ضعف رفت و با لبخند تلخی نجوا کرد و مطمئنا"برای منم دیگه هیچ وقت تکرار نمی شه موسسه خاتون ازدواج به او کمک کرد که روی تخت بنشیند و قاشق سوپ را در دهانش گذاشت بیماری تحت مراقبت شدید برایش شیرین و لذت بخش بود آن موجود سرد و یخ زده همیشگی تبدیل شده بود به یک آدم با درک وشعور که با محبت تمام غذایش را به او می داد و داروهایش را می خوراند

ودر مقابل اصرارش که می خواست به دانشگاه برود ایستادگی می کرد و اجازه نمی داد که از خانه خارج شود

حتی برای تزریق آمپول هایش هم پرستار را به خانه می آورد ومثل یک کودک مجبورش می کرد که استراحت کند.

این لحظات اینقدر برایش شیرین و باور نکردنی بود که دلش می خواست تا ابد بیمار باقی بماند.

موسسه خاتون ازدواج موقت پایدار و همیشگی ست

سومین روز بیماریش که مجبور بود به کارهایش رسیدگی کند از مهری خواست که مراقب موسسه همسریابی خاتون باشد. مهری هم با دنیایی از شور وشوق از مساعد شدن رابطه موسسه همسریابی خاتون و موسسه همسریابی خاتون مثل یک مادر مهربان از موسسه معتبر خاتون نگهداری ومراقبت می کرد. آرتین اصلا سراغش را نگرفته بود و این باعث دلخوری اش شده بود اما وقتی سراغش را از مهری گرفت مهری به او گفته بود که موسسه خاتون، آرتین را به ماموریت اصفهان فرستاده ودرحال حاضر اصفهان است. او مطمئن بود که همین ک آرتین هم نگران اوست پس از چند روز استراحت ومراقبت شدید مهری و موسسه خاتون ودر بعضی روزها نازنین ومادرش، حالش رو به بهبودی رفت و رگه هایی از بیماری تنها در صدایش باقی ماند.اما زندگیش به حالت کسالت بار گذشته برگشته بود موسسه خاتون دوباره از صبح زود بیرون می رفت وشب دیر وقت خسته وکلافه برمی گشت. دوباره دیدن موسسه خاتون جزء آرزوهای روزانه اش شده بود و نگاه موسسه خاتون ازدواج موقت در دانشگاه سرد وعاری از هرگونه احساسی بود، چقدر ساده و احمق بود که می اندیشید رفتار گرم ومحبت آمیز موسسه خاتون ازدواج موقت پایدار و همیشگی ست دوباره حلقه ها را از کشوی درایورش بیرون آورد وباحسرت به برق نگین هایشان خیره شد، قطره ای اشک بی اختیار از گوشه چشمش فرو چکید. مطمئن بود که حسرت وآرزوی پوشیدن این حلقه را با خود به گور خواهد برد. با قلبی آکنده از درد سرش را روی قلاب دست هایش گذاشت و با همه وجود گریست. به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش. . برای زندگی با تو پر از شوقم! پر از خواهش. . به دستای تو محتاجم برای لمس خوشبختی. . واسه تسکینه قلبی که براش عادت شده سختی. . به چشمای تو محتاجم واسه تعبیر این رویا. . که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی دنیا. . به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه. . بذار دنیای بی روحم به لبخند تو زیبا شه. .

به تو محتاجم و باید پناه هق هقم باشی. .

همیشه آرزوم بوده که روزی عاشقم باشی حس آرامش از روزهای سرد وسخت زندگی اش همچنان در تکرار لحظه ها می گذشت و او با تمام تلاشی که می کرد از وابستگی و علاقه اش به موسسه خاتون ازدواج موقت بکاهد می دید که روز به روز وابسته تر از روز قبل می شود، حالا روزهایی که او را نمی دید دلتنگش می شد واز اینکه نمی توانست احساساتش را کنترل کند گرفته و عصبی بود.

موسسه خاتون ازدواج موقت را دلیل این امر می دانست

آرتین یک بار به عیادتش آمده بود ولی همان یکبار هم رفتارش به مانند همیشه گرم و صمیمی نبود، موسسه معتبر خاتون حضور موسسه خاتون ازدواج موقت را دلیل این امر می دانست ودر پی فرصتی بود تا که خود از آرتین دلیل تغییر رفتارش را جویا شود و بتواند بابت آن شب از او عذرخواهی کند.آن روز گرفته و عصبی از تنهایی روزمره در آشپزخانه سرگرم آشپزی بود که با صدای زنگ تلفن از آشپزخانه خارج شد و گوشی تلفن را برداشت نازنین بود و مثل همیشه شاد و پر انرژی. پس از اینکه کمی سربه سر سایه گذاشت. سرحال گفت: خانم خونه، چیکار می کردی؟داشتم شام درست می کردم یه جوری میگی شام، هرکی ندونه فکر می کنه حالا 10 تا قابلمه رو اجاق گذاشتی، راستشو بگو شامت ساندویچه چیه؟ خوب زدی به خال، ساندویچ تخم مرغ آخ که همین روزاست که قد قد کنی غصه دار گفت: فکر می کنی یه نفر تو شرایط من دوس داره قابلمه رو اجاق بزاره؟ این همه آدم دارن مجرد زندگی می کنن، یعنی هیچکدومشون یه غذای درست و حسابی نمی خورن؟ حوصله اش و ندارم نازی، حوصله هیچ کاری و ندارم فردا بیا اینجا می خوام از اون قورمه سبزی های مخصوص خودم درست کنم فردا که جمعه است ؟

خوب جمعه باشه، کلاس که نداریم!!! آخه یکم کار دارم کارهات و ردیف کن و بعد بیا تا ببینم چی میشه چی میشه دیگه چه صیغه ای! بیا به یاد دوران تجردیمون خوش بگذرونیم باشه میام صبح جمعه خوشحال از اینکه قرار است روزش را با نازنین بگذراند

سرحال و با نشاط ازخواب برخواست وبرای انجام کارهای روزانه اش بدون اینکه لباس خوابش را عوض کند سبد لباس های کثیفش را برداشت و از اتاق خارج شد ؛ روی پله ها لحظه ای مکث کرد و با فکر اینکه ممکن است هم لباس کثیف داشته باشد

به طرف اتاق برگشت و با علم به اینکه او مثل همیشه صبح زود از خانه بیرون زده بدون اینکه در بزند وارد اتاقش شد.

اما با دیدن که دمروپشت به در، روی تخت خوابیده بود جا خورد. همچنان پشت به او اعتراض آمیز گفت: به تو یاد ندادن قبل از وارد شدن در بزنی؟

مطالب مشابه


آخرین مطالب