از سايت صيغه هلو ناراحتی که بهت نگفته بود؟
آره... گوشی را خاموش کردم. _از سايت صيغه هلو ناراحتی که بهت نگفته بود؟ _نه، اصلا زندگی خصوصی اون به من ربطی نداره. سايت صيغه جوابی نداد و همان طوری که سرش را به شانه ام تکیه داده بود، چشمانش را بست. هنوز هم در بهت بودم، اتفاقات دیشب... اصلا برایم قابل، هضم نبودند، اصلا... آرام، سايت صيغه را صدا زدم: _سايت صيغه؟ سايت صيغه، به زور کلمه هوم را زمزمه کرد. _من دیگه برم، خونه. همانطور که سرش روی شانه ام بود، انگشتانش را محکم دور سايت صيغه يابي در تهران حلقه کرد. _تو غلط کردی!
خواستم جواب سايت صيغه يابي را بدهم
امشب اینجا می خوابی، من تنهام. خنده ام گرفته بود، سعی به باز کردن انگشت هایش از دور سايت صيغه يابي در تهران داشتم: _خب توهم برو خونت. ابرو بالا انداخت: _نه! نمی شه! لبخندی زد و با شیطنت ادامه داد: _سايت صيغه هلو لوس خواهرش، مامانش و باباش! امشب تنها بمونه؟ تو هم که مهمون ویژه... حرف آخرش را کشید. _می خوام برم دراز بکشم. خمیازه ای کشید و گفت: _همینجا دراز بکش... خواستم جواب سايت صيغه يابي را بدهم که افسانه خانوم، گفت: _خوابتون میاد بچه ها؟ بالاخره، انگشتان سايت صيغه يابي را از دور سايت صيغه مشهد باز کردم و سايت صيغه مشهد را ماساژ دادم. _ببخشید مزاحم شدم، من دیگه باید برم.
سايت صيغه ايرانيان زشته، بذار من برم
سايت صيغه يابي از پشت، محکم بلوزم را کشید که بدن بی جان و خسته ام دوباره روی، کاناپه افتاد. دستش را دور گردنم، حلقه کرد و گفت: _نه، هیچ جا نمی ری. سايت صيغه آناهيتا و مادرش، سايت صيغه يابي را بد نگاه می کردند، آرام زمزمه کردم: _سايت صيغه ايرانيان زشته، بذار من برم. چشم هایش را نیمه باز کرد و به سايت صيغه آناهيتا و مادرش نگاه کرد: _بذار، چشماشون در بیاد، دارم با عروس آیندمون حال می کنم.چشم هایم گشاد شدند، سرم را به سمت سايت صيغه ايرانيان برگرداندم که سايت صيغه ايرانيان با صدای بلند خندید. در دلم به خودم نیشخند زدم، او اگر از زندگی من خبر داشت. هیچ وقت، این حرف را نمی زد. می خواستم بروم، می خواستم به خانه بروم و در تنهایی، به حال خودم زار بزنم. بعد از مدت کوتاهی که برای من به اندازه صد سال گذشت، شیده و مادرش رفتند و هوای خانه از خفگی، نجات پیدا کرد. علی از روی کاناپه برخاست، دستش را درون جیب شلوارش فرو برد و به نشمیل، گفت: _نشمیل من، می رم خونه تو امشب می مونی؟ _آره می مونم.
به سمت اتاق سايت صيغه يابي هلو رفتم
کاش من هم می رفتم، حس مزاحم ها را داشتم، خانواده سايت صيغه يابي هلو هیچی از من درباره خانواده ام نپرسیدند. برایم خیلی عجیب است که هنوز هم کسانی هستند که آدم هارا قضاوت نمی کنند. بعد از رفتن علی بلند شدم و به سمت اتاق سايت صيغه يابي هلو رفتم. در را باز کردم، چراغ ها روشن بود اما سايت صيغه يابي هلو به خواب رفته بود. آرام روی صندلی، روبروی تخت قرار گرفتم، صورتش را زیر نظر گرفتم. چقدر بامزه می شد وقتی می خوابید درست مانند پسر بچه های خسته از شیطنت... آرام موهایی که روی پیشانی اش، ریخته بود را به سمت بالا هدایت کردم. نگاهم به سمت بازوی پانسمان شده اش رفت، صحنه های دیشب جلوی چشمم، زنده شدند. ساعت روی دیوار، یازده را نشان می داد. به صندلی تکیه دادم، نمی دانم بعداز دوشب نخوابیدن چطور هنوز زنده ام.