کلمپ تنظیم سرم را بست و سوزن انژوکت را آرام از دستش بیرون کشید و در سطل زباله انداخت و با مرتب کردن پتوی سایه اتاقش را ترک کردو به اتاق خودش رفت، ولی تا به صبح لحظه ای هم چشم برهم نگذاشت و چندین بار دیگر به سایه سر زد وقتی چشم گشود اولین چیزی که توجهش را جلب کرد حضور سایت همسریابی هلو ازدواج موقت پشت پنجره اتاقش بود در تخت خواب نیم خیز شد ورو به او با صدایی ضعیف و دورگه ای پرسید: اینجا چی می خوای؟
حضور سایت همسریابی هلو ازدواج موقت پشت پنجره
به طرفش برگشت وملایم گقت: حالت چطوره ؟
پوزخندی زد وبا دلخوری گفت: اومدی ببینی مرده ام یا زنده ؟
می بینی که زنده ام و بیدی نیستم که با این بادها بلرزم دوباره نگاهش را به بیرون دوخت وآرام گفت: آره می دونم، این رو دیشب توی هذیون هایی که می گفتی ثابت کردی با نگاهی وحشت زده و لحنی لرزان گفت: هذیون من من به طرفش برگشت وبا لبخندی مرموزگفت: خوب تو حال عادی نداشتی، زیر فشار تب ودرد از من می خواستی که همیشه کنارت بمونم و ترکت نکنم با حالتی عصبی از تخت پایین آمد و قدمی برداشت و داد زد نه امکان نداره، توداری دروغ می گی اما بدنش ضعیف تر از آن بود که تحمل وزنش را داشته باشد و به همین دلیل سرش گیچ رفت و بی حال روی زمین افتاد سایت همسریابی هلو ازدواج موقت عصبی به طرفش رفت و پرازخشم اورا بغل گرفت و در حالی که دوباره روی تخت می خواباند غضبناک گفت: تو هلو سایت ازدواج موقت اصفهان بی فکر و لجباز نمی دونی که تمام دیشبو تو تب سوختی و بدنت ضعیف شده، نگران نباش من اینقدر احمق نیستم که به هذیون های تو بها بدم با عصبانیت اورا که به رویش خم شده بود کنار زد وگفت: نرفتی بیرون که حال منو بگیری ؟! حال تو خودش با این صدای دورگه ات گرفته پس نیازی نیست که من بی خود خودم و خسته کنم فریاد کشید از اتاقم برو بیرون، نمی خوام حتی ریختتو ببینم بی اعتنا به تهدیدش آهسته گفت: می رم برات صبحونه بیارم، باید داروهاتو بخوری کوسن روی تخت را به طرفش پرت کرد و دادزد برو گمشو، لعنتی!
و او بی توجه و در آرامش از اتاق خارج شد به سختی نفس می کشید نمی خواست حرف هلو سایت ازدواج موقت را باور کند، اما امکانش خیلی زیاد بود که او در زیر فشار تب به عشقش به هلو سایت ازدواج موقت اعتراف کرده باشد چیزی مثل یک سنگ، راه گلویش را بسته بود و احساس خفگی می کرد
قلبش پر از اندوه و بدبختی بود حالا هلو سایت ازدواج موقت می دانست که او دوستش دارد و این بیشتر باعث عذابش بود چطور می توانست با توهین های که هلو سایت ازدواج موقت شب قبل به او کرده به عشقش اعتراف کند چطور می توانست همه آن تحقیرها را در آنی فراموش کند ؟!
سايت ازدواج موقت هلو سینی صبحانه را کنارش گذاشت و مهربان گفت: بلندشو صبحونه بخور در حالی که نگاهش به دیوار روبهرویش بود با سایت جدید ازدواج موقت هلو گفت: میل ندارم سايت ازدواج موقت هلو که تلاش می کرد سایت همسریابی هلو ازدواج موقت هایش را تحمل کند و به روی خودش نیاورد با لحنی که سعی داشت خشونت آمیز نباشد گفت: سایت جدید ازدواج موقت هلو رو بذار کنار من می تونم خیلی تلخ تر از چیزی باشم که نشون می دم پس از محبت هام سو استفاده نکن با خشم به طرفش برگشت و عصبانی زیر سینی روی تختش زد و فریاد کشید محبتت ارزونی خودت، ازت متنفرم روانی!و حالم داره از این چیزی که نیستی و ادعا می کنی بهم می خورهقلبش تند تند می زد و از نگاهش جرقه های خشم و نفرت متساعد می شد
سايت ازدواج موقت هلو کنار تختش زانو زد
موهایش پریشان در صورتش ریخته بود بی رمق روی تخت نیم خیز شده بود و نفس نفس می زد سايت ازدواج موقت هلو کنار تختش زانو زد و با ملایمت ومهربانی گفت: چرا اینقدر وحشت زده ای ؟
با سایت جدید ازدواج موقت هلو گفت: نیستم! چرا هستی، نگاه پریشانت اینو ثابت می کنه، تو دیشب فقط پدرت و صدا می زدی، فقط می خواستی اون کنارت باشه، چیزی رو که من گفتم فقط برای تنبیهت بود هر دو ساکت شدند و نگاهشان درزیر نور کم اتاق در هم گره خورد، در نگاه سايت ازدواج موقت هلو اثری از خشم فرو خورده همیشگی نبود از جایش برخاست و در حالی که وسایل صبحانه را از روی زمین جمع می کرد گفت: میرم یه لیوان شیر برات بیارم برا خوردن داروهات باید یه چیزی بخوری واز اتاق خارج شد خودش را روی مبل انداخت و سرش را در میان دست هایش فشرد، احساس خستگی و سر درد ناشی از بی خوابی می کرد کوتاه آمدن در برار یک هلو سایت ازدواج موقت اصفهان سرکش و لجبازاصلا جز شخصیت وجودیش نبود اما تنها دلیل قانع کننده ای که برای خودش داشت این بود که این ادرس جدید سایت ازدواج موقت هلو نزد او امانت است و او مجبور است تا روزی که حکم طلاق و جدایی بینشان جاری نشده مواظبش باشد در نظرش در این دنیا هیچ چیزعذاب آورتر از تحمل یک زن و قبول مسئوایتش نمی توانست ؛باشد، اما با یاد آوری های حرف های دکترمتین و آرتین خود را موظف به قبول این شرایط سخت می دانست با بی حالی گوشی همراهش را که کنارش داشت زنگ می خورد برداشت، منشی اش آقای ورود به سایت ازدواج موقت هلو بود، که داشت برنامه و قرارهای امروزش را یاد آوری می کرد، خسته و بی حوصله از او خواست همه قرارهای امروزش را کنسل کند، آقای ورود به سایت ازدواج موقت هلو با تعجب گفت: ولی آقا، جلسه مهمتان با شرکت صدرا کلافه میان حرفش پرید وگفت: باهاشون تماس بگیر وجلسه رو بنداز برا یه روز دیگه ممکنه قبول نکنن واین پروژه مهم از دستمون بپره خشمگین با لحن تندی گفت: به جهنم که پرید!! می خوام استراحت کنم گوشی رو می ذارم روی پیغام گیر خبری شد پیغام بذار گوشی را بعد از اینکه روی پیغام گیر گذاشت روی مبل کناری پرت کرد و همانجا دراز کشید باخستگی چشماهایش را برهم فشرد و برای آزاد کردن فکرش سعی کرد نسبت به همه اتفاقات اخیر بی تفاوت باشد وچند ساعتی را استراحت کند آرام وارد اتاق سایه شد و سینی غذا را روی میزعسلی قرار داد وکنارش روی لبه تخت نشست سایه پاک ومعصوم درخواب فرو رفته بود وآرام و منظم نفس می کشید، هنوز هم نمی فهمید چرا سایه باهمه تنفری که از او دارد شب قبل در زیر فشار تب ودرد او را صدا می زد واز او می خواست ترکش نکند، مطمئن بود که این ادرس جدید سایت ازدواج موقت هلو مغرور و یک دنده هرگز نمی تواند عاشق کسی شود که می داند هیچ علاقه ای به او ندارد، این را بارها با نگاه پراز خشم و نفرتش به سایت ازدواج موقت هلو کرمان ثابت کرده بود با یاد آوری اینکه سایه فقط چند ماهی نزد
سایت ازدواج موقت هلو کرمان را در کنار خودش دید
او مهمان است وخیلی زود برای همیشه از زندگیش بیرون خواهد رفت، نقاب بی تفاوتی به همه افکار درون ذهنش زد وآرام سایه را با لحن ملایمی صدا زد چشمان بی رمقش را گشود و سایت ازدواج موقت هلو کرمان را در کنار خودش دید سایت ازدواج موقت هلو کرمان با لبخندی کاملا ساختگی گفت: تا سوپت سرد نشده بلند بشو بخور با صدای ضعیفی گفت:
اشتها ندارم بهتره یکم بخوری، اینجوری دیرتر خوب می شی و مجبوری بیشتر منو تحمل کنی متاسفم!
مجبور شدی به خاطر من امروز خونه نشین بشی ؟!