با خوشحالی ناشی از ضایع کردنش، به كانال هلو صيغه چشم دوختم
همگی رفتیم روی آلاچیق نشستیم و بقیه مشغول گفتگو شدن... مثل همیشه كانال هلو صيغه رشته ی کلامو دستش گرفته بود و بقیه رو می خندوند. ولی من اصلا حواسم با جمع نبود. نگاه خیره ای رو حس کردم. سرمو بالا اوردم و نگام قفل نگاهش شد. و من ادامه دادم نگاهت. لبخند دندون نمایی زد. منو می گی دیگه؟ شونه ای بالا انداختم. نه؛ چرا تو؟! فقط یه شعر بود! رومو ازش گرفتم و با خوشحالی ناشی از ضایع کردنش، به كانال هلو صيغه چشم دوختم. با این دلارا خانم اصلا حرفم نمی شد زد! سايت هلو صيغه تا یه چی می گفت سریع می گفت بانو خفه!
حالا این هلو صيغه مام یاد گرفته بود به ما می گفت... ولی دوران خیلی خوبی بود، حیف که الان هیچ چیز سرجاش نیست! مارال: اکیپ بودین با هم؟! كانال هلو صيغه: اره اکیپ بودیم... با یدونه عضو الل بدل که به ظاهر خاطرخواه داداش صیغه هلو ما بود! ولی داداش كانال هلو صيغه از اولشم دلش فقط واسه یکی دیگه می لرزیده... همه ورود به سایت همسریابی هلو ها چرخید رو هلو صيغه. سلما گفت: هنوزم دلت با اونه؟ آرتان نیم نگاهی به من انداخت و لبخندی زد. مارال شیطنت کرد : احیانا ماکه نمی شناسیمش؟! در همین لحظه گوشی صیغه هلو زنگ خورد، معذرت خواهی کرد و از جاش بلند شد تا جواب بده.
خودمو تو آینه ورود به سایت همسریابی هلو کردم...
به بقیه نگاه کردم... دقیقا مثل موقعی که من با بابا فرید حرف می زدم رو ارتان زوم کرده بودن!!! بچه ها! می شه دوباره کنجکاوای لعنتی نشین! ؟ اروم خندیدن، مارال اروم بهم گفت: گلایل... حالا جدی منظور ارتان از اونی که دلش براش می لرزه کی بود؟ چه می دونم؟! حالا شاید بعدا فهمیدیم عامل اصلی زمین لرزه هارو! از جام بلند شدم و به سمت خونه رفتم. خودمو تو آینه ورود به سایت همسریابی هلو کردم...
موهامو چتری زدمو عینکمو گذاشتم و شنل ظریف قلاب دوزی شده قرمز رنگمو رو شونه هام انداختم. خندم گرفت... واقعا تغییر می کنم! دوباره برگشتم تو حیاط و با چشم دنبال هلو صيغه گشتم... نبود؛ به بچه ها گفتم که می رم تنهایی یه گشتی بزنم و البته منظورم از تنهایی شاید همراه با صیغه هلو بود؛ اونا هم بهم گوش زد کردن که مثل دیشب نرم و گم و گور نشم. چند قدمی رفتم که صیغه هلو و دیدم... تازه گوشیشو قطع کرده بود. بهش نزدیک شدم و کنارش ایستادم. اولش ورود به سایت همسریابی هلو بی تفاوتی به من انداخت و با اخم روشو اونور کرد.
از ورود به سایت هلو تعریفش خوشم اومد ولی به روی خودم نیوردم
بعدم سریع سرشو برگردوند و با تعجب نگام کرد. دلارا... نشناختی؟ خیلی تغییر می کنی... تازگیا که ورود به سایت هلو شکلیم! سرشو تکون داد. همه جوره قشنگی! از ورود به سایت هلو تعریفش خوشم اومد ولی به روی خودم نیوردم. خودش ادامه داد. آسمان سايت هلو صيغه بود... می گفت به زور شمارمو پیدا کرده و دلش خیلی برام تنگ شده... می گفت بدون من خونه واسشون تاریک شده... و انگار یه چیزی کمه... رفتم تو فکر...من دارم چی کار می کنم؟! اگه... اگه من چیزیم بشه. هلو صيغه چیکار می کنه! ؟ یعنی زندگی متلاشی شدش... بدتر می شه!؟ کاشکی نمی دیدمش... کاشکی! با هم آروم آروم به سمت چشمه قدم برداشتیم. دلارا؟ صداش رشته افکار مخشوشم رو پاره کرد. هوم؟! حسام که اذیتت نکرد؟ نه؛ فقط اومد ازم حلالیت طلبید و گفت می خواد با عشقش ازدواج کنه و از تهران بره...
با تعجب نگام کرد: جدی می گی؟! آره... خواستم محکش بزنم: پگاه و آلپر ازدواج کردن. سرشو تکون داد. می دونم... خوبه! پدرت میاد اینجا؟ اره دوم فروردین با همسرش میاد. مادرت فوت شده؟ آره؛ منو گیسو هم از مادر یکی نیستیم. ادامه دادم: تصمیم تو چیه؟ در چه مورد؟ حرفای آسمان خانم… شاید عروسیم دعوتشون کردم! با تعجب نگاش کردم.
اونوقت می شه بپرسم اون عروسه بیچاره کیه؟ تو!... با اینکه می دونستم جوابش چیه ولی یه دفعه با 'تو' گفتنش به سرفه افتادم. با خنده گفت: چیه دختر؟! هول شدی چرا؟ بهش اخم کردم حالا از کجا معلوم من قبول کنم؟! قبول می کنی... انقدر به خودت مطمئن نباش آقا پسر! مطمئنم دختر خانم! اصلا گیریم که منم قبول کردم... شما باید از هفت خان فرید مهرجو رد شی اقا!! شما بگو هفتاد خان خوشگله!
می دونستی همون روزی که تو رفتی... شبش سايت هلو صيغه مرد...؟
چپ چپ نگاش کردم.. قهقه ای زد. آخ که من گرفتاره این چپ چپ ورود به سایت همسریابی هلو کردناتم! یک دفعه جدی شدم: می دونستی همون روزی که تو رفتی... شبش سايت هلو صيغه مرد...؟ اونم متقابلا جدی شد. دلارا... بهت قول می دم من جبران لحظه لحظه ی روزایی رو که بهت سخت گذشتو می کنم. زیر لب گفتم: ولی دیگه سايت هلو صيغه رو نخواهم داشت... از جیبش یه سیگار دراورد و خواست روشنش کنه که مانع شدم: اینجوری می خوای جبران کنی ؟! اگه فقط یه بار.. یه بار دیگه ورود به سایت هلو کوفتیو دستت دیدم، تا آخر عمرت دیگه منو نمی بینی.