دوباره جلوم سایت رسمی کسمه زد. کسمه... خواهش می کنم یه چیزی بگو... اینکه الان تو اینجایی غیره منتظره ترین حالت زندگیمه. ولی تو یه چیزی بگو... معجزه کن! سکوتمو که دید ادامه داد: من الان نمی دونم گیر سایت همسریابی موقت کسمه حضور باور نکردنیت باشم..... یا گیر حرفای باورنکردنی ترت! تو چشماش زل زدم. .تک تک جملاتم عین حقیقت بودن. چشماش قرمز شد... و یه قطره اشک! طی یه واکنش سریع از جاش بلند شد و از در رفت بیرون؛ صدای سرفه های متعددش میومد. یه دفعه به خودم اومدم...
زیر یه درخت سایت رسمی کسمه زده بود و سرفه می کرد
بازم کلمه آسم عصبی مثل ناقوس تو سرم می پیچد. فورا از جام بلند شدم. با حالتی فراتر از استرس دنبال اسپری گشتم. و اونو تو کشوی کنار تختش پیدا کردم. دویدم و از در رفتم بیرون... زیر یه درخت سایت رسمی کسمه زده بود و سرفه می کرد. بهش نزدیک شدم و جلوش سایت رسمی کسمه زدم, اسپریو پاشیدم توی دهنش. تازه انگار نفسش بالا اومده بود. بی حرف نگام کرد... زیر نور ماه... خوبی آرتان؟ اگه بگم حس می کنم تازه خوب شدم باور می کنی؟ چرا سایت ازدواج موقت کسمه؟ یه معتاد وقتی حالش خوب می شه که بهش مواد برسه، منم که معتاد چشمات!
چشمامو بستم و با مکث بازشون کردم و سعی کردم اغوای سایت همسریابی موقت کسمه جمله یهوییش نشم: نمی خوای واسم توضیح بدی؟ تو چی؟! تو بیشتر بهِم بدهکاری! ولی دل من غوغا تره! من چیز بیشتری ندارم که توضیح بدم. به کنارش اشاره کرد... رفتم کنارش نشستم. سرشو برگردوند طرفم. موهاش اونقدر بلند شده که به راحتی با کش مو بسته می شه... البته همینطور ریشش! گوش می کنی؟ گوش می کنم. لبامو تر کردم. یه مدت بود که آلپر یه چیزایی از اینکه من فرزند خوندم می گفت. منم که فکر می کردم اینم بازیه جدیدشه.
الپر می گفت که می تونه سایت ازدواج کسمه قضیه رو اثبات کنه
اما قضیه داشت جدی تر می شد و الپر می گفت که می تونه سایت ازدواج کسمه قضیه رو اثبات کنه. منم فکرم حسابی داغون و درگیر راستش یجورایی از روبه رو شدن با واقعیت می ترسیدم، از یه طرفی این قضیه با عقل جور در نمیومد. اول شهریور ماه دی ان ای دادم و اواخر شهریور نتیجش مشخص شد که من هیچ نسبت خونی با سیاوش شایسته ندارم... ازشون واقعیتو پرسیدم... پدر هم گفت که مادر واقعیم معتاد بوده و پدرم هم یه مرد عیاش... می خواستن منو به قاچاقچیای اعضای بدن انسان بفروشن. پدر هم ممانعت می کنه و منو ازشون می خره.
یعنی واقعا همین سایت ازدواج موقت کسمه باید خوابش می برد؟!
پدر هم گفت که من به آسمان قول دادم تا روزی که سایت ازدواج کسمه حقیقت واسه تو فاش نشده پیش ما باشی و روزی که حقیقتو فهمیدی از این خونه بری... سرفم گرفت. قبل از اینکه دی ان ای بدم، تو سرم بود که بهت پیشنهاد ازدواج بدم... اما یه دفعه همه چیز نابود شد، منم دیگه یه آدم بی سرپناه بودم و نمی تونستم تکیه گاه تو باشم. حرفمو ناتموم گذاشتم و به کسمه نگاه کردم. چشماش بسته بود... یعنی خوابش برده؟ صداش زدم. کسمه.... خوابی؟ چشماشو باز نکرد. ترسیدم... دستمو گذاشتم زیر بینیش و یه نفس از سر آسودگی کشیدم در همین لحظه تو خواب سرفه ای کرد و سرشو گذاشت رو شونم. یعنی واقعا همین سایت ازدواج موقت کسمه باید خوابش می برد؟!
بعده عمری رفتم پیشش اعتراف کنم... بازم نشد! حالا چیکار کنم، نه دلم میاد بیدارش کنم. نه جرعت دارم ببرمش تو. خونه! هر چی باشه مطمئنا هنوزم همون کسمه حساس و مغروره! آروم صداش زدم... ولی بازم بیدار نشد. مجبوریم تا صبح به همین حالت باشیم. البته یه اجبار شیرین! تا صبح خواب و بیدار بودم، سایت همسریابی موقت کسمه هم که اصلا تکون نخورد... دیگه کم کم خورشید داشت طلوع می کرد. لرزش چیزی رو از جیبم احساس کردم. گوشیم داشت زنگ می خورد. 'صبح گل' خانم! مگه تازه نرفته بود پیش نوه اش که تازه به دنیا اومده بود؟ جانم صبح گل خانم. سلام پسرم، بیدارت که نکردم؟ نگاهی به ساعت گوشی انداختم که پنج و نیم صبحو نشون می داد!
نه دیگه سایت ازدواج موقت کسمه باید بیدار می شدم
نه دیگه سایت ازدواج موقت کسمه باید بیدار می شدم. خب مادر، خواستم بگم منو رهام تا دو ساعت دیگه می رسیم اونجا. یکم زود نیومدین؟ نه دیگه رهامم که می خواست تو رو ببینه گفتیم زودتر بیایم. باشه، می بینمتون، خداحافظ پسرم. دکمه قرمز گوشیمو فشار دادم. سایت همسریابی موقت کسمه کم کم چشماشو باز کرده بود... منو که دید چشمهاش گرد شد و صاف نشست. من... من سایت ازدواج کسمه چیکار می کنم؟ چیزی نگفتم تا خودش یادش بیاد. من سایت ازدواج کسمه خوابم برد؟!! سرمو تکون دادم اخم پر رنگی کرد. تو چرا بیدارم نکردی؟