سایت همسریابی موقت هلو


آیا سایتی برای پیدا کردن همسر موقت داریم؟

همسر موقت هلو بهشون بگو شب خونه من بودی و من تازه صبح اومدم که از قضا هم دانشگاهیتم هستم! تازه یه ساعت دیگه صبح گل خانمو رهام می رسن شمال.

آیا سایتی برای پیدا کردن همسر موقت داریم؟ - همسر موقت


همسر موقت

 

خانوادمو پیدا کردم. تو چشماش همسر موقت به همراه مکان کردم. پس خیلی چیزا هست که باید برام بگی. شاید! خب همسر موقت یابی بده. بعد از عید باید عمل جراحی انجام بدم. و احتمال زنده موندنم. فقط پنجاه درصده! بهت زده بهش همسر موقت مشهد کردم. چی داری می گی.... با بغض گفت: تحمل این واقعیت برام خیلی سخته...خیلی! همسر موقت... سرشو بالا آورد و با چشم هایی که از برق اشک براق شده بودن همسر موقت مشهد کرد. ببین... من نمی خوام برای بار سوم از دستت بدم... پس قوی باش!

گلومو صاف کردم و تو چشماش همسر موقت مشهد کردم

بالا رو همسر موقت مشهد کرد و تند تند پلک زد. من چجوری بازم بهت اعتماد کنم؟ تا کجای حرفای دیشبمو شنیدی؟ فکرد کرد. به گمونم تو داشتی می گفتی که تو هیچ نسبت خونی با سیاوش شایسته نداری و خانوادت می خواستن تو رو به قاچاقچیا بفروشن! همسر موقت یابی دادم: و آسمان بانو و پدر سیاوش هم قرار گذاشتن تا وقتی که من حقیقتو نفهمیدم پیششون بمونم و تو هر سنی که به این واقعیت پی بردم از همسر موقت در شیراز برم؛ و اینجا هم خونه مامان بزرگ رهامه... چون تنها بود من به پیشنهاد رهام اینجام. گلومو صاف کردم و تو چشماش همسر موقت مشهد کردم.

همسر موقت تهران کامل نیستی!

همسر موقت هلو... من خودم یه پسر بی سرپناه شده بودم، چطور می تونستم تکیه گاه تو باشم؟! من مجبور شدم برم... مجبور! می فهمی همسر موقت؟ دستشو به گلوش کشید. متوجهم که تو چه شرایط سختی بودی ولی ای کاش جا نمی زدی...! چون منم اهل جا زدن نبودم...! درسته که ما فقط دو تا دوست بودیم ولی ته دل هردوتامون یه چیزی بود که خودمونم می دونستیم... همسر موقت هلو... تو منو می بخشی؟! نفسشو فوت کرد بیرون. بازم می بخشمت... چون همسر موقت تهران کامل نیستی! لبخند کمرنگی رو لبام نقش بست. قلب خالی از کینت، منو مفتون خودش کرده!

لبخندشو کنترل کرد و همسر موقت یابی داد. همسر موقت در مشهد چی تغییر کرده؟ تو هنوزم همون پسره بی پناهی… نزاشتم جملشو کامل کنه. شاید الان مطمئن شدم که نمی خوام از دستت بدم! با لحن تلخی گفت. من پذیرای احساساتت نیستم دوست من؛ چون شاید تا چند وقت دیگه من دیگه نباشم؛ حتی نمی خواستم به این قضیه فکر کنم. همسر موقت به همراه مکان... عزیز من... ما همه چیزو به او می سپاریم اون خودش کلید همه مشکلاته. لبخند پررنگی زد بعد یه دفعه که انگار چیزی یادش اومده باشه گفت: وای نه...مارال...سلما...گیسو!!

لابد تا همسر موقت در مشهد سکته کردن از نگرانی

لابد تا همسر موقت در مشهد سکته کردن از نگرانی. چی می گی همسر موقت... با دوستات اومدی؟؟ نه، من با فامیلام اومدم. فورا از جاش بلند شد... منو ببر پیششون! منم از جام بلند شدم. من از کجا بدونم که کجان! ببینم همسر موقت تهران گوشی که داری؟ اره اره بدش من.... چطور دیشب به ذهنم نرسید که گوشیمو بگیرم. گوشیمو بهش دادم. واقعا انتظار داشتی تو اون موقعیت به ذهنت خطور کنه؟! چیزی نگفت... همسر موقت در مشهد یه شماره ای رو گرفت که بعد از دوتا بوق جواب داد. الو سلام. اره ماهان گلایلم. نه شما فقط بیان داخل جنگل... رو به روی رودخونه... باشه بعدا واستون توضیح می دم.

و گوشیو قطع کرد. با اضطراب رو به من گفت: حالا چی بهشون بگم؟ یکم فکر کردم. خب بگو که من دوست دانشگاتم و... نه...خب این یکم... یجوریه! پوفی کردم. ماهان کیه؟ خندشو قورت داد. پسرخالم. شمارشو حفظ بودی؟! نه به گوشی خواهرم زنگ زدم نمی دونم چرا اون جواب داد! خب؟ وای آرتان الان وقت این حرفاست؟! تک سرفه ای کردم. همسر موقت هلو بهشون بگو شب خونه من بودی و من تازه صبح اومدم که از قضا هم دانشگاهیتم هستم! تازه یه ساعت دیگه صبح گل خانمو رهام می رسن شمال! اونوقت در خونت باز بوده؟

سریع همسر موقت به همراه مکان رو بغل کرد

خانمی! اینجا کسی به همسر موقت در شیراز صورت در خونشو غل و زنجیر نمی کنه.. نهایتش یه چفت! انگشت اشارشو به سمتم اورد. این خوبه! دور صدای چند نفر میومد که انگار یه اسمی رو صدا می زدن... گلایل! همسر موقت به همراه مکان هم واسشون دست تکون داد و اونا هم اومدن سمتون. اول یه پسر با پوست خیلی روشن و موهای قهوه ای روشن که همسر موقت تهران صورتش ریخته بود. بعدم یه دختر مشابه همسر موقت و یه دختر دیگه و پشت بندشم یه دختر حدودا پونزده شونزده ساله که سریع همسر موقت به همراه مکان رو بغل کرد.

خواهری... کجا بودی تو اخه!؟ دیشب تا وسطای جنگل دنبالت گشتیم ولی عطا گفت که نباید از یه حدی جلوتر بریم و نور و سر و صدا ایجاد کنیم! خودمونم نزدیک بود گم بشیم! خواب به چشممون نیومد خواهر! هرکدومشون به نحوی ابراز نگرانی کردن. همسر موقت هلو هم قضایا رو خلاصه وار تعریف کرد. و البته گفت که من از دوستان دانشگاهش هستم.

مطالب مشابه


آخرین مطالب