دندان هایم را روی هم فشار دادم، آراد عوضی! قدمی عقب رفتم، از خوردن نفس هایش به صورتم کلافه، می شدم: _چون می دونستم می خوای چی بگی! عضویت در سایت همسریابی توران قدمی، نزدیک شد: _چرا این کارا رو می کنی؟ می خوای من رو روانی کنی؟ در چشم هایش، خیره شدم با این که قد، بلندش بهم دهان کجی می کرد. _به پول نیاز داشتم... قدمی دیگر نزدیک شد و قدمی عقب رفتم، به دیوار برخورد کردم. سینه ام کند بالا و پایین می رفت. حالش آشفته تر از آن چه بود که فکر می کردم.... _نمی تونستی از من بخوای؟ از من هیچی از نسیم، از آراد! نمی تونستی؟ آن قدر عصبی بود که احتمال، هر حرکتی را از او می دادم. _من غرورم رو دوست دارم!
عضویت در سایت همسریابی توران 81 جدید بسته شدند
لبخند عصبی زد و صورتش را به صورتم نزدیک کرد، آن قدر نزدیک که از ترس عضویت در سایت همسریابی توران 81 جدید بسته شدند، ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 زد یه بار خودت رو، یه بار اون غرور لعنتیت رو کنار بذار، یه بار به این فکر کن که با کارات چی به سر اطرافیانت میاری! عضویت در سایت همسریابی توران ۸۱ را در دست گرفت و آرام آن را فشرد: _چشمات رو باز کن. آرام چشمانم را باز کردم، چشمانم بارانی شده بود. چانه عضویت در سایت همسریابی توران لرزید ولی چشم از من برنداشت: _اگر بلایی سرت می اومد چی؟ اشکی از چشم هایم را گرفت که به سرعت پاکش کردم، نباید خودم را می باختم! عضویت در سایت همسریابی توران ۸۱ را از دستش، بیرون کشیدم و مانند او ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 زدم: _چرا فکر می کنی زندگی من به تو ربط داره؟
ثبت نام سایت همسریابی توران 81 را گرفت
فر یاد زد، او هیچ وقت سر من ثبت نام در سایت همسریابی توران نمی زد. _چون نمی خوام دوباره نجاتت بدم، فراموش کردی؟ کی بود نجاتت داد از دست چند تا کثافت؟ اون موقع چطور به من ربط داشت؟ روز مسابقه چی؟ به بازوی زخمی اش اشاره کرد: _وقتی دیدم، اون یارو باهات چیکار کرد، راه افتادم، دنبالش چی؟ اشک هایم دست خودم نبودند، من طاقت بد اخلاقی عضویت در سایت همسریابی توران با خودم را نداشتم. ثبت نام سایت همسریابی توران 81 را روی سینه اش گذاشتم، خواستم به عقب هدایتش کنم ولی مگر من می توانستم این جثه را جا به جا کنم؟ مچ ثبت نام سایت همسریابی توران 81 را گرفت.
ثبت نام در سایت همسریابی توران زدم
ثبت نام در سایت همسریابی توران زدم: _بذار تو لجن زاری که برای خودم درست کردم، غرق شم! ولم کن! کمک کردی؟ مرسی! ولی دیگه تموم شد! ولم کن! تو کی منی؟ کی؟ تا حالا با خودت فکر کردی؟ برو، دیگه هیچی از کمک هات نمی خوام! برو! عضویت در سایت همسریابی توران، عصبی ثبت نام در سایت همسریابی توران 81 زد: _من آدمیم که مثل روانیا دوستت دارم! حالا فهمیدی کیم؟ مچم دستم را گرفت و مرا نزدیک خودش کرد و کنار گوشم، زمزمه کرد: _من آدمیم که عاشقتم!
شک شدم، زمین و زمان برایم بی مفهوم شد. پلک نزدم، عضویت در سایت همسریابی توران 81 از من فاصله گرفت. پلک نمی زدم ولی از میان عضویت در سایت همسریابی توران 81 جدید بازم اشکی جاری شد، از بینی ام راه گرفت و به راه خودش ادامه داد. نه، نمی شد، این حرف ها بی معنی بود، دوست داشتن یعنی چی؟ او، من؟ نگاهم، روی صورتش لغزید، نمی شد! او، هیچی از من نمی دانست، هیچی!
دستم را روی سینه اش گذاشتم و به سمت عقب، او را هل دادم. بالاخره جا به جا شد، کمی عقب رفت، در را باز کردم و با سر به بیرون اشاره کردم: _برو بیرون! عضویت در سایت همسریابی توران 81 با بهت نگاهم، کرد. بلند تر گفتم: _برو! عضویت در سایت همسریابی توران 81 کمی نگاهم کرد، سری از روی تاسف تکان داد.