سایت همسریابی موقت هلو


آیا کانال همسریابی طوبی کانال خوبی است؟

کانال تلگرامی همسریابی طوبی که به رفتنش خیره شده وقتی رسیدند کانال تلگرامی همسریابی طوبی توقف کردو سایه با تعارف به آن ها اصرار کرد که بالا بیایند نازنین

آیا کانال همسریابی طوبی کانال خوبی است؟ - طوبی


همسریابی طوبی

 

میرم خونه مامان. اما اول باید برم خونه و کتاب ها و لپتاپم رو بر دارم، فردا چند تا کلاس مهم دارم.

می خوای منم همرات بیام ؟! نه بابا، می دونم برا جواب کانال همسریابی دائم طوبی دل تو دلت نیست.

لینک کانال همسریابی طوبی خندان از ماشین پیاده شد

من که تمام روز و تحمل کردم حالا یکی دو ساعت دیر تر که چیزی نمی شه. با صدای ممتد بوق اتومبیلی هر دو به عقب برگشتند و کانال همسریابی دائم طوبی را شاد وسرحال پشت سرشان دیدند. لبخند زنان به طرفش رفتند. لینک کانال همسریابی طوبی خندان از ماشین پیاده شد و گفت: شما دوتا کجایید ؟! نیم ساعتیه که اینجا منتظرتونم! سایه با ذوق گفت: سلام لینک کانال همسریابی طوبی خوبی ؟! رسیدن بخیر. سپس با یک لبخند زیبا اضافه کرد. می بینم که هوای جنوب بهت ساخته و کلی وزن اضاف کردی لینک کانال همسریابی طوبی نگاهی کاوشگر به سر تا پای سایه انداخت و گفت: بر عکس من، تو یکی خیلی آب رفتی و ضعیف شدی، چیه رژیم جدیده ؟ نازنین خندید وگفت: داداش سایه ورژیم ؟!

حالا من بودم یه چیزی!نیما رو به سایه گفت: حالا چرا سوار نمی شید سایه با شرم گفت: شما برید من یکم کار دارم خوب اول می ریم تو کارتو انجام بده بعد می ریم خونه نه من مزاحم شما نمی شم، می تونم با تاکسی برم کانال همسریابی طوبی با دلخوری گفت: چی چی رو با تاکسی می رم، سایه تو قبلانا اصلا تعارفی نبودی کلافه و با من ومن گفت: آخه آخه .مسیر من .

سوار اتومبیل کانال همسریابی طوبی تلگرام شد

مسیر من باشما .یکی نیست، نمی خوام بد مسیر بشید کانال همسریابی طوبی گیج وسردگم پرسید: مگه خونه نمی ری؟ بی حوصله جوابش داد: چرا ولی نازنین که حوصله اش از این سوال و جواب ها سر رفته بود وسط حرف سایه پرید وبی مقدمه گفت: داداشی سایه ازدواج کرده وخونشم از خونه ما خیلی دوره کانال همسریابی طوبی مثل ساعقه زده ها لحظه ای متحیر ماند. این حرف نازنین بیشتر شبیه شوخی بود تا واقعیت، پس از لحظه ای به خودش آمد وگیج ومنگ گفت: ازدواج ازدواج کرده ؟! نازنین بی ملاحضه گفت: آره بیشتر از دوماهه! برای اینکه کنترلش را حفظ کند به اتومبیلش تکیه زد و زمزمه کرد: پس چرا این همه بی خبر ؟ نازنین دوباره گفت: خوب! خیلی سریع اتفاق افتاد سایه که تحمل این وضعیت را نداشت برای رهایی از دست نگاه پر از درد کانال همسریابی طوبی گفت: با اجازه من دیرم شده کانال همسریابی طوبی تلگرام با لحنی غصه دارگفت: می رسونمت نازنین هم به دنبالش اضافه کرد: آره باهم میریم وسایلت و بردار وبعد هم برمی گردیم خونه ناگزیر موافقت کرد و سوار اتومبیل کانال همسریابی طوبی تلگرام شد در طول راه هر سه سکوت کرده و تنها به آهنگ غمگینی که از سیستم اتومبیل کانال همسریابی طوبی تلگرام پخش می شد گوش سپرده بودند هیچ کدام جرات اینکه سکوت خفقان آوار بینشان رابشکند را نداشتند سایه احساس می کرد کانال همسریابی طوبی تلگرام اصلا حال عادی ندارد واین را از نحوه رانندگیش حس می کرد، حالا می دانست که چقدر سخت و زجر آوراست که دل گرفتار عشق یک طرفه وپوچ شود چقدر سخت است تحمل وضعیتی که می دانی هرگزنمی توانی از دستش رهایی یابی نازنین که متوجه شده بود کانال تلگرامی همسریابی طوبی آدرس را نمی داند و تنها خیابان گردی می کند با دادن آدرس منزل سایه دوباره سکوت را برقرار کرد.

کانال تلگرامی همسریابی طوبی که به رفتنش خیره شده

وقتی رسیدند کانال تلگرامی همسریابی طوبی توقف کردو سایه با تعارف به آن ها اصرار کرد که بالا بیایند نازنین تحت تاثیر چهره غصه گرفته کانال تلگرامی همسریابی طوبی آرام نجوا کرد: مرسی سایه جون، ما همین جا منتظر تو می مونیم سعی کن زود برگردی باگفتن پس زود برمی گردم سریع پیاده وبا حالت دو وارد برج شد کانال تلگرامی همسریابی طوبی که به رفتنش خیره شده بود آرام پرسید: شوهرش و می شناسم ؟

نازنین هم رد نگاه کانال همسریابی دائم طوبی را گرفت وآهسته گفت: فک نکنم!  

یکی از اساتید دانشگاهمونه کلافه وعصبی پرسید با ابروهایی گره خورده استاد ارجمند؟؟از تن صدایش ترسید به طرفش برگشت وگفت: نه اون نیست پسر یکی از دوستان صمیمی حاج علیه چطور حاج علی راضی شد ؟

منتظر پاسخ نازنین نماند بعد از مکثی کوتاه ادامه داد: حالا چرا می خواد بیاد خونه پدرش ؟ شوهرش بیرون شهر کار داره و امشب تنهاست حس کرد هوای اتاقک ماشین خفه کننده است ونمی تواند به راحتی نفس بکشد ناگزیر پیاده شد ودر حالی که به ماشین تکیه می داد برای آرامش اعصابش چند نفس عمیق کشید سایه با عجله وارد سالن شد ودر حالی که کفشش را از پا بیرون می آورد رو فرشی اش را پوشید وسریع از پله ها بالا رفت از بس عجله کرده بود ریتم قلبش تند شده بود ونفس نفس می زد. کتاب و جزوات کلاس های فردایش را برداشت وبا شتاب وسراسیمه از اتاق خارج شد اما با دیدن آرمین که در آستانه در اتاق و روبرویش ایستاده بود از ترس به خود لرزید وهمه وسایل در دستش به روی زمین پخش شدند

آرمین با زهر خندی به طرفش قدمی برداشت وگفت: قیافه من خیلی شبیه خون آشامه که هر بار منو می بینی این همه وحشت می کنی!

نفس عمیقی کشید وبالحن آرامی پرسید: تو اینجا چه کار می کنی ؟فراموش کردی اینجا خونمه، حالا این همه عجله برای چیه ؟

نازنین هم رد نگاه کانال همسریابی دائم طوبی را گرفت

با بی تفاوتی سرش را بالا نگه داشت وگفت: من عجله ای ندارم، تو برای رفتن و اینکه ممکنه دیرت بشه خیلی عجله داشتی اومدم لباس عوض کنم، با این لباس ها که نمی شه رفت با حالتی متعجب نگاهی به قیافه شیک ومرتبش انداخت ودرحالی که برای جمع کردن کتاب هایش خم می شد به سردی گفت: مگه داری می ری پارتی که می خوای لباس عوض کنی؟ برای کمکش خم شد وآرام جواب داد: نه می خوام برم خواستگاری! لرزشی خفیف همه وجودش را لرزاند. بی اختیار نگاهش در چشمان سیاهش که از شیطنت برق می زد گره خورد و با تن صدایی لرزان و آهسته گفت: بهشون گفتی زن داری؟

کتاب هایش را به دستش داد واز جا برخاست وبا لبخندی مرموز گفت: مگه من زن دارم ؟او هم بلند شد ودر حالی که به صورت گستاخش خیره شدبود و گفت: پس من اینجا توی خونه تو چکاره ام!

دستانش را زیر بغل زد و به دیوار تکیه داد وبا سرخوشی ولبخندی شیرین چشمانش را تنگ کرد وپرسید: چه جوری می خوای ثابت کنی زن منی ؟ لبخند شیرین آرمین دوباره هم متزلزلش کرده بود با هیجان آب دهانش را قورت داد وگفت: ثابت نمی خواد، همین که اینجام خودش دلیل! 

مطالب مشابه


آخرین مطالب