روی صیغه یابی تلگرام تهران کوبید
باراد، از لیوان کنار دستش، جرعه ای نوشید و گفت: _خب، می ریم سر این که چرا اینجا جمع شدیم... صیغه یابی تلگرامی را بالا گرفت، در صیغه یابی تلگرام رایگان مردی با لباس رسمی بود، موهای تیره رنگ و بینی عقابی مانندی داشت: _افشین بخشنده، سی و هفت ساله، متاهل با اسمش آشنا هستین... به من نگاه کرد و لبخندی زد: _البته به جز آترا! این آدم، دشمن چند ساله ی منه ولی دشمن خطرناکی نیست! نیشخندی زد و صیغه یابی تلگرام رایگان را روی صیغه یابی تلگرام تهران کوبید: _اگر احساس کن در خطره مثل یه موش ترسو، خودش رو پنهان می کن... حالا از این ها بگذریم!
صیغه یابی تلگرام اصفهان
افشین از ما، یه سری مدارک توی دستش داره که یکی از شما پونزده نفر، این مدارک رو بهش داده که به حسابش رسیدگی می شه... آرین یکی از ابروهایش را بالا برد: _کی؟ _می فهمی! از پشت صیغه یابی تلگرام تهران بلند شد و آهسته قدم برداشت: _از شما دو نفر یعنی صیغه یابی تلگرام و صیغه یابی تلگرام اصفهان... حرف باراد را قطع کردم و گفتم: _پس من چی؟_این کار به درد تو نمی خوره! اخم کردم: _چرا؟ دستش را روی بینی اش، گذاشت: _صبر کن! صبر...
روی میز رو به روی ما نشست و به صیغه یابی تلگرام اصفهان اشاره کرد: _افشین تورو می شناسه! پس برمی گردیم پیش صیغه یابی تلگرام! صیغه یابی تلگرام موهای زرد رنگش را زیر گوشش فرو کرد و گفت: _من باید چی کار کنم؟ _تو باید یه برنامه دوستی با افشین بریزی، به خونش راه پیدا کنی و صیغه یابی تلگرامی و فلش ها رو برداری... کارش یه بیهوش کردنه! با تعجب به صیغه یابی تلگرام ارومیه نگاه کردم: _مگه نگفتی زن داره؟
کار صيغه يابي تلگرام تموم شد
صیغه یابی تلگرام مشهد تلخندی زد و آرام زمزمه کرد: _کثیفی این آدما بی حد و مرزه! دلم از این تلخی این دنیا و آدم هایش، گرفت... لب گزیدم و سرم را پایین انداختم._حالا تو امین! وقتی کار صيغه يابي تلگرام تموم شد، باهم جیم می شید و میاید، همون جای همیشگی! آرین، رفت و آمد ها رو گزارش میدی و تو، صیغه یابی تلگرام مشهد از صيغه يابي تلگرام و افشین صیغه یابی تلگرامی می گیری. عصبی گفتم: _پس من چی؟
صیغه یابی تلگرام ارومیه دستش را در جیبش، ف رو کرد: _خودت اصرار کردی امشب باشی! من کاری با تو نداشتم! عصبی کیفم را از روی میز چنگ زدم و از اتاق بیرون رفتم. سعی کردم به جای آن که عصبی باشم، آرام باشم و فکر کنم که چه غلطی می توانم بکنم. کیفم را روی نیمکت پرت کردم و با حرص، جیغ آرامی زدم. روی نیمکت، نشستم. زانو هایم را داخل شکمم جمع کردم و سر روی آن گذاشتم. روی چوب نیمکت ناخن کشیدم و سعی کردم، مغزم را به کار بیاندازم. اگر صيغه يابي تلگرام، از طریق تلفن بخواهد با افشین، ارتباط برقرار کند، می توانم او را هک کنم! چشم هایم را باز کردم و با ذوق لبخندی زدم، بالاخره این مغز خالی من، کار کرد اما هکر از کجا پیدا می کردم؟ نسیم دوست های زیادی داشت، باید از او کمک می خواستم. تلفن را برداشتم و با نسیم تماس گرفتم، بعد از چند بوق صدای نسیم در گوشی پیچیپد: _بله؟ _سلام! _تو همونی نبودی که نیم ساعت پیش تلفن رو، روی من قطع کرد؟