سایت همسریابی موقت هلو


شرایط ثبت نام در سایت ازدواج افغانی چیست؟

ناگفته نماند که همه اینارو از یه جا خریدم؛ بر عکس سایت ازدواج افغانستان و مارال که کل پاساژ های اون منطقرو درو کردن! سلما: گلایل تو کلا همینجوری هستی.

شرایط ثبت نام در سایت ازدواج افغانی چیست؟ - سایت ازدواج


سایت ازدواج افغانی

 

باشه سایت ازدواج افغانی... پس تا نیم ساعت دیگه میام دنبالتون. بعد از گرفتن داروهام از داروخونه خارج شدم تا برم دنبال مارال و سایت ازدواج افغانها، برای خریدی که به هیچ وجه حوصلشو ندارم! سوار ماشین شدم....آینه رو زدم پایین. اوه...این چه ریختیه! برای اینکه اشفتگی هام نمایان نشن یکم ارایش کردم و بعد رفتم دم خونه خاله اینا واسه مارال تک انداختم، بعد از پنج دقیقه سایت ازدواج افغانی و ماهان نشستن تو ماشین و حرکت کردیم. از آینه به مارال که پشت نشسته بود نگاه کردم. مارال... تو چی خوندی؟ من پرستارم عزیزم. اوه جدی؟

اوهوم... بهم نمیاد؟ البته که میاد، پس یه سوال داشتم. بپرس عزیزم. بیمارایی که تومور مغزی دارن، جراحیاشون چطور پیش می ره؟ بستگی به نوع وخامتش داره، اگه تومور زیاد رشد نکره باشه طی یک یا چند جراحی بهبود پیدا می کنن ولی اونایی که تومورشون خیلی رشد کرده باشه تا اونجایی که من می دونم یه جراحیه سنگین انجام می دن. خب بعد از اونجا جراحی زنده می مونن؟ احتمال فلج شدن یا مردنشونم زیاده ته دلم خیلی خالی شد... حالا چی شد اینو پرسیدی؟ خواهر یکی از دوستام تومور داره... واسه همون. نفسمو فوت کردم بیرون...

سایت ازدواج افغانها تو چی خوندی؟

کنار اومدن با این قضیه سخته.... خیلی سخت! برای عوض شدن جو درونی خودم گفتم. سایت ازدواج افغانها تو چی خوندی؟ من ارشد حقوق دارم. چقدر خوب... الان دفتر وکالت داری؟ اره دارم. خوبه! اونم پرسید: تو چطور؟ من لیسانس جامعه شناسی دارم. از کدوم دانشگاه؟ سراسری تهران. خوبه! چپ چپ نگاش کردم... پسره ی نچسب! قیافش شبیه ماست می مونه! الان اگه بانو بود زیر زیرکی یه جمله ی فوق خنده دار راجبش می گفت... منم ریز می خندیدم و می گفتم هیس! الان می شنوه! و بازم یه جمله ی خنده دار تر می گفت و... لبمو گزیدم...

و با صدای ماهان به خودم اومدم. مواظب باش! یه دفعه زدم رو ترمز. سایت ازدواج افغانها: چه خبرته دختر؟ رانندگی هم بلد نیستی! انقدر حالم خراب بود که به راحتی می تونستم به قتل برسونمش. تمام عصبانیتمو تو چشمام ریختم و بعد دوباره ماشینو روشن کردم و دم پاساژی که سایت ازدواج افغانستان گفت پیادشون کردم و بعد از هزار تا مکافات جای پارک پیدا کردن رفتم پیشه بقیه... البته سولماز نیومده بود. سایت ازدواج افغانها که بعداز گذشت نیم ساعت ازمون جدا شد…پسره ی بیخود فقط اومده بود که حال بد منو بدتر کنه! بالاخره سلما یه ست لی گرفت و سایت همسریابی بین المللی مانتو و شال بادمجونی.

بر عکس سایت ازدواج افغانستان

منم مانتو و شلوار مشکی گرفتم و با اصرار زیاد سلما و سایت ازدواج افغانی راضی شدم که شالمو سبز تیره بگیرم. و البته ناگفته نماند که همه اینارو از یه جا خریدم؛ بر عکس سایت ازدواج افغانستان و مارال که کل پاساژ های اون منطقرو درو کردن! سلما: گلایل تو کلا همینجوری هستی یا الان توو خودتی؟! با سایت همسریابی بین المللی مصنوعی و مطمئنا بی حال گفتم نه عزیزم من اصولا دختر پر انرژی نیستم دیگه از وقتی که دوستمو از دست دادم که دیگه هیچ قوتی نموند برام... که بماند... لبخند ملایمی زد و گفت: ما بهت انرژی می دیم... مگه نه سایت ازدواج افغانی؟!

مارالم خندید و گفت: البته که اره! منم سایت همسریابی بین المللی زدم... تو و مارال همو از کجا می شناسین؟ سایت ازدواج افغانستان گفت: منو مارال دوستای دوران دبیرستان هم بودیم ولی خوب مارال پرستاری ساری قبول شد، منم که تو دانشگاه ازاد انترمی قبول شدم و تا فوق دیپلم خوندم، لیسانسمم مامائی گرفتم. الانم جایی مشغولی؟ آره مشغولم. موفق باشی. ممنون.. سایت ازدواج افغانی: می گم بچه ها یه ایده بکر به ذهنم رسید سلما: خب بگو. نظرتون چیه واسه عید بریم شمال؟! سایت ازدواج افغانستان جیغ ارومی کشید و گفت: این معرکس دختر!

حال و هوامونم عوض می شه! مارالم با خنده سرشو تکون داد. بعد هر دوتاشون به من نگاه کردن. تو چی می گی گلایل؟! خوش بگذره بهتون. باهم گفتن: بهمون!!! ؟ خب آره. سایت ازدواج افغانی زد رو پیشونیش و باحالت دستوری گفت: توهم میای! سلما: دلارا بهت قول می دم که از هوای آلوده تهران و رفتن به خونه این فامیل و اون فامیل بهتره! فکر کردم... خب درسته، شاید این اخرین عید زندگیم باشه...

با اصرار سایت ازدواج افغانستان تا غروب بیرون موندیم

بهتره ازش استفاده کنم! سایت همسریابی بین المللی پررنگی زدم. قبوله! ایول! از دور سولماز و شوهرشو دیدم. سلما براشون دست تکون داد. اونا هم اومدن کنارمون. بعد از اشنایی با نامزدش که ظاهرا پسره مودبی بود شروع به صحبت کردیم و درمورد شمال رفتن بهشون گفتیم. اونا هم فورا موافقت کردن و قرار شد دو روز مونده به عید بریم یعنی تقریبا یه هفته دیگه؛ با اصرار سایت ازدواج افغانستان تا غروب بیرون موندیم و بعدم برگشتیم. با کلید وارد خونه شدم... بابا هم از قرار معلوم امشب نمیاد.

مطالب مشابه


آخرین مطالب