کم کم آرام شد. ..
او مرکز ازدواج موقت دیدار سبزوار را دوست داشت
ساکت شد و در سکوت به روبرویش خیره شد، او مرکز ازدواج موقت دیدار سبزوار را دوست داشت حتی قبل از این ازدواج لعنتی! اما هیچ وقت فکر نمی کرد، هرگز عاشقش بوده باشد.
علاقه اش پاک و بی ریا بود مثل همان علاقه ای که یک دختر می تواند به یک بازیکن فوتبال و یا هنر پیشه سینما داشته باشد
برای او مرکز ازدواج موقت دیدار سبزوار فقط یک سمبل بود، یک سمبل از مرد رویاهایش! . نه مرد رویاهایش!!
او هیچ وقت مرکز صیغه رسالت تهران را مرد رویاهایش نمی دانست همیشه می اندیشید که علاقه اش به مرکز صیغه رسالت تهران هم مثل علاقه اش به خانم سرمدی دبیر فیزیک دوران دبیرستانش است آن موقعه هم خانم سرمدی برایش یک سمبل بود. یک الگو. علاقه ای که با ورودش به دانشگاه تنها به دفترچه خاطرات ذهنش پیوسته بود. آرتین که حس می کرد سایه آرام شده پیاده شدو کنارش ایستاد. سر تا پا خیس خیس بود و آب ازسرو رویش می چکید. پالتواش را بیرون آورد و روی دوش سایه انداخت، دست کرد بازویش را بگیرد وبه او کمک کند از جا برخیزد اما لحظه ای مردد ماند.
سایه با ضعف برخاست و به همراهش سوار ماشین شد گیج و منگ بود، از فریادهایی که کشیده بود گلویش می سوخت و از سرما وجودش می لرزید. پالتو آرتین را به خودش پیچاند ولی از سرمای درونش چیزی نکاست آرتین بخاری خودرو را تا آخر روشن وروی اوتنظیم کرد وعصبانی گفت: نباید این کارو می کردی اگه سرما بخوری هیچ وقت خودم و نمی بخشم آب دهانش را با درد قورت داد و گفت: معذرت می خوام نباید به خاطر خودم امشب خوب تو روخراب می کردم. آرتین عصبی گفت: سایه من نگران توام نه خودم! . من خوبم نگران من نباش آره با این ریختی که داری کاملا مشخصه. آرتین با سرعت بالا و درونی آشفته رانندگی می کرد سایه! تو باید با این زندگی کنار بیای، این سرنوشت تو مطمئن باش با غصه خوردن هیچ چیز درست نمی شه می دونم، اما غصه من از این زندگی نیست.
پس چیه، به من بگو چی تو رو این همه آزار می ده. نمی توانست واقعیت را به آرتین بگوید، نمی توانست به آرتین بگوید نا خواسته گرفتار و وابسته مرکز صیغه رسالت تهران شده است، نمی توانست بگوید همه زندگیش از عشق های پوچ و یکطرفه متنفر و باعث تمسخرش بوده و حالا خودش درگیرش شده است. مرکز رسمی ازدواج موقت تهران بارها و بارها به او گوش زد کرده بود که این زندگی عواقب بدی دارد ولی او اهمیتی به این موضوع نداده بود.
با اینکه از بدو ورودش به این زندگی همه سعی اش را بر این نهاده بود که مانع وابسته شدنش به مرکز ازدواج موقت دیدار سبز شود ولی نتوانسته بود مانع این احساسات یک طرفه شود. علاقه اش به مرکز ازدواج موقت دیدار سبز را یک عشق ممنوع می دانست که باید هر طور بود از وجودش پاک می کرد حرف مرکز ازدواج موقت دیدار سبز که به او گفته بود هرگز به من وابسته نشو چون سرنوشت ما از هم جداست در گوشش زنگ می زد. احساس سرمایی غیر عادی می کرد. همه وجودش می لرزید و نمی توانست از برخورد دندان هایش بر هم جلو گیری کند. مرکز رسمی ازدواج موقت تهران پر ازخشم وعصبانیت یک ریز حرف می زد، شاید هم داشت مواخذه اش می کرد اما او هیچ نمی شنید. تنها صدایی که می شنید صدای مرکز ازدواج موقت دیدار سبز بود که می گفت من کسی دیگه ای رو دوست دارم مرکز رسمی ازدواج موقت تهران ماشین را نگه داشت و به او کمک کرد تا پیاده شود.
هر لحظه که می گذشت بدنش سست تر می شد. با دست های یخ زده اش درون کیفش، به دنبال کلید می گشت ولی انگار انگشتانش در اختیارش نبودند.
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت با عصبانیت غرید
اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت بی حوصله و عصبی منتظر پیدا شدن کلید نماند و زنگ در را فشرد طولی نکشید که مرکز ازدواج موقت دیدار سبز 2 درب را گشود و با دیدن در کنار سایه با نگاهی پر از شک و تردید به ان دو خیره شد ولی قبل از اینکه چیزی بگوید متوجه غیر عادی بودن حال سایه شد لحظه ای جا خورد سایه سر تا پا خیس و آبکشیده داشت می لرزید اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت با عصبانیت غرید. نمی خوای کنار بری ؟ مرکز ازدواج موقت دیدار سبز 2 مبهوت و مسخ شده از مقابل در کنار رفت و اجازه داد آن دو وارد شوند. سایه روی پله ها احساس سستی وضعف می کرد اسامی خانمهای متقاضی ازدواج موقت دستش را دراز کرد، بازویش را بگیرد و در بالا رفتن به او کمک کند که مرکز ازدواج موقت دیدار سبز 2 دست او را پس زد و با خشم گفت: تو همین جا باش تا برگردم. باید با هم حرف بزنیم!
در حالی که بازوی سایه را می گرفت به او کمک کرد تا که از پله ها بالا برود.
او را به اتاقش برد وروی صندلی نشاند و سریع حوله ای از کمد برداشت و به دستش داد وبا لحن ملایمی گفت: بیا خودتو خشک کن، اگه یه دوش آب گرم بگیری بهتره! دوباره به سمت کمدش رفت و با برداشتن یک دست لباس راحتی، آن را روی تخت انداخت و گفت: تا تو لباست وعوض می کنی می رم یه قهوه داغ برات بیارم
مرکز ازدواج موقت دیدار سبز 2 در حالی که چهره اش از خشم فشرده شده بود
از اتاق خارج شد و سایه با بی حالی وارد حمام شد و زیر دوش آب گرم قرار گرفت، آب گرم کم کم لرزش وجودش را از بین برد مرکز ازدواج موقت دیدار سبز 2 در حالی که چهره اش از خشم فشرده شده بود از پله ها پایین آمد، او نسبت به سایه احساس تعهد می کرد و نمی توانست به راحتی از این کار احمقانه کانال ازدواج موقت مهرورزان بگذرد.
کانال ازدواج موقت مهرورزان با پائین آمدنش از جا برخاست و با نگرانی پرسید: حالش چطوره؟.
با چهره ای برافروخته نگاهی غضبناک به او انداخت و سیلی محکمی در گوشش نواخت و گفت: اونو چه جهنمی برده بودی ؟ کانال ازدواج موقت مهرورزان برآشفت وبا خشم داد زد: خیلی برات مهمه ..؟
مزخرف نیست مرکز ازدواج موقت دیدار سبزوار
مثل یه پرنده کردیش تو قفس، اصلا به روی خودتم نمیاری. خشمگین گفت: جواب منو بده! با حالتی عصبی و آشفته فریاد زد: برده بودمش بیرون یادش بندازم زنده است وباید نفس بکشه، . .آدمه وباید زندگی کنه. مثله همه شادی و تفریح کنه چیزایی رو که تو خیلی راحت ازش گرفتی! عربده کشید: مزخرف تحویل من نده مزخرف نیست مرکز ازدواج موقت دیدار سبزوار. . اگه بدونی زیربارون چه ضجه هایی می زد! می فهمی که هیچ کدوم از حرف هام مزخرف نیست. اون مثل یه پرنده اینجا اسیر تو شده که نمی تونه نفس بکشه و داره