شرم زده گفت: فکر نمی کردم خونه باشی!
در اون صورت هم اصلا نباید توی اتاقم می اومدی می خواستم لباس های کثیفتو بردار به طرفش برگشت وهمچنان با چشمان بسته گفت: چه عجب، بالاخره فهمیدی توی این خونه وظایفی هم داری من همسرت نیستم که در قبالت وظیفه ای داشته باشم چشم هایش را گشود و محکم وآمرانه پرسید: پس اینجا چی می خوای؟
بابت کار نسنجیده اش به خودش لعنت فرستاد و با خونسردی ظاهری گفت: شرمنده، اشتباه کردم و بابت این اشتباه هم معذرت می خوام ودر حالی که برمی گشت اضافه کرد: خوب بخوابید.
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو
قدمی به طرف دربرداشت که ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو گفت: کجا من که هنوز تو رو نبخشیدم.
با چشمانی گشاد شده به طرفش برگشت وبا حیرت گفت: بلههههههههه! ریلکس و با آرامش گفت: بدون اجازه اومدی تواتاقم و بدخوابم کردی، توقع داری با یه عذرخواهی خشک وخالی تو رو ببخشم. خونسرد وجدی گفت: پس می خوای چیکار کنم ؟
دارم فکر می کنم چه تنبهی برا این رفتارت مناسبه پر از خشم با اخم غلیظی گفت: فکر کردی اینجا مدرسه است.
رفتار توبیشتر شبیه بچه های مهد کودکیه! ، حتی اون ها هم می دونن نباید بی اجازه وارد جایی بشن. نفس عمیقی کشید وکلافه گفت: باید چیکار کنم تا دست از سرم برداری.
با خونسردی دوباره چشم هایش را بست وآرام گفت: بعد از اینکه لباس ها رو شستی، اتو هم بکش.فک کنم همین برا تنبیهت کافی باشه!
خودش را مقابل پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید نمی پوشاند
با حرص دندان هایش را برهم فشرد می خواست چیزی بگوید که ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو به سبد لباس هایش اشاره کرد و گفت: توی اون سبده، سروصدا هم راه ننداز می خوام بخوابم. خشمگین به طرف سبد رفت و با گوشه چشم نگاهی به ورود به پنل کاربری سایت همسریابی هلو انداخت. در آرامش چشمانش را برهم نهاده بود چقدر دلش می خواست برای مهار خشمش همه لباس های درون سبد را روی سرش پرتاب کند. اما چهره آرام ودوست داشتنی پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید، قلبش را به تپش انداخت پس با برداشتن لباس ها، بدون هیچ حرفی اتاق را ترک کرد. لباس ها را در لباسشویی ریخت و باشوقی وصف ناپذیر میز صبحانه را چید، حس زن خانه داری را داشت که با همه عشق و علاقه اش وسایل راحتی همسرش را فراهم می کرد. قصد داشت جارو بکشد اما از ترس اینکه سروصدا باعث سلب آرامش پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید شود منصرف شد.
نگاهی اجمالی به سرتاسر پنل کاربری سایت همسریابی هلو انداخت همه جا تمیز ومرتب بود به اتاقش رفت و لباس خوابش را با یک دست تیشرت بلند زرد با شلوار مشکی عوض کرد وبرای شانه زدن موهایش مقابل آیینه ایستاد. اززمان بیماریش دیگر مثل قبل خودش را مقابل پنل کاربری سایت همسریابی هلو جدید نمی پوشاند ودر برخوردهایش با او کمی راحتر از قبل شده بود. روی تخت دراز کشید و لپتاپش را گشود اما فکرش فقط پیش پنل کاربری سایت همسریابی هلو و رفتارش بود. رفتار صبح سایت همسریابی هلو پنل کاربری از روی عصبانیت نبود بیشتر داشت سربه سرش می گذاشت تا تنبیهش. او با حوصله و آرامش با سایه بحث می کرد واز حرص خوردنش لذت می برد و سایه دلخوش به این رفتار گرم و صمیمی دلش می خواست امروز را در پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو بماند و در کنار سایت همسریابی هلو پنل کاربری روزش را به شب رساند.
اما از فکر اینکه حتما سایت همسریابی هلو پنل کاربری قصد ماندن در پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو را ندارد و پس از بیدارشدن بیرون می رود ترجیح داد که به قولش به نازنین عمل کند و نزد نازنین برود.
برای سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری می ریخت
با این فکر که آخراین راه، جدایی است و نباید به این لحظه ها دلخوش باشد از اتاق خارج شد واز پله ها پایین رفت سایت همسریابی هلو پنل کاربری هم بیدار شده بود وپشت پنجره بیرون را نگاه می کرد
از شب قبل دوباره باران می بارید و او بیشتر از هر چیزی عاشق این هوای بارانی بود.در حالی که به طرف اشپز پنل کاربری سایت همسریابی موقت هلو میرفت آرام گفت: صبحانه آماده است! سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری هم پشت سرش وارد آشپزخانه شد و صندلی را عقب کشید وروی آن نشست. در حالی که شیر برای سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری می ریخت پرسید: چی شده امروز خونه موندی؟ لیوان شیر را از دستش گرفت و سرد وخشن جواب داد: از بودنم ناراحتی؟ دیگر به ضد حال هایی که وقت وبی وقت می زد عادت کرده بود پس با بیخیالی گفت: اخه همیشه گرفتاری، تعجب کردم چطور امروز و به خودت مرخصی دادی. کمی از سردی لحنش کاست و گفت: آدم آهنی که نیستم استراحت نیاز نداشته باشم. آرام نجوا کرد: صد رحمت به آدم آهنی! سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری با تحقیر نگاهی به او انداخت وپرسید: چیزی گفتی؟ با سر تکذیب کرد وسریع گفت: نه نه! فقط ظهر میمونی؟ خیره نگاهش کرد و درحالی که با بی اعتمادی چشمانش را تنگ می کرد پرسید: چرا؟ بی تفاوت شانه هایش را بالا انداخت وگفت: اگه میمونی برات غذا درست کنم مگه خودت شکم نداری.
زیر نگاه سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری معذب بود
که فقط برا من می خوای غذا درست کنی؟ زیر نگاه سایت همسریابی هلو ورود به پنل کاربری معذب بود به همین دلیل سرش را زیر انداخت وگفت: من نیستم، می رم خونه بابام، امروز دعوت نازنینم! توی این هوا؟ این هوا که عالیه، من عاشق هوای بارونیم