مالارتیک به سايت ازدواج هلو پاكدشت در راه رفتن کمک می کرد
مثل اینکه در امر پدرش ظاهر شده در همان لحظه سايت هلو ازدواج از آستانه دری که قبلا اطاق هلو سایت ازدواج بود به اطاق وارد شد. مالارتیک به سايت ازدواج هلو پاكدشت در راه رفتن کمک می کرد. دوک بطرز وحشتناکی رنگ پریده بود و با یک دست یک قطعه پارچه را روی زخم خود می فشرد. سایت ازدواج هلو تلگرام مثل یک روح شده بود و با اشکال جلو آمد. فقط با یک تلاش فوق العاده می توانست سر پا بایستد. تلاشی که در صورتش تاثیر کرده و آن را مثل صورت مجسمه مرمری کرده بود. هلو سایت ازدواج موقت صدای پدرش را شنیده بود و هرچند که بی پروا و بی شرم بود ولی برای پدرش احترام فوق العاده ای قائل بود. تمام سعی خود را می کرد که زخم خود را از او مخفی نگاه دارد.
از درد لب های خود را می گزید و خود را کنترل می کرد که از فرط درد ناله نکند. یک اسفنجی را که در دهان گذاشته بود چون مرتب خون بالا می آورد بی اختیار فرو داد. او برغم درد وحشتناکی که بلند کردن دستش برایش ایجاد می کرد کلاهش را به احترام پدرش برداشت و جلوی او با احترام ایستاد. شاهزاده بتندی گفت:
" آقا... کارهای بد و ناشایست شما کار را بجایی رسانده که من چاره ای جز این نمی بینم که از حضور پادشاه درخواست کنم که شما را به زندان یا یک تبعید بفرستد. شما با چنین اخلاقی نباید آزاد باشید. ربودن اشخاص، زندانی کردن آن ها و حملات جنایت کارانه کار یک واقعی نیست. من خیلی از خطاهای شما را ندیده گرفته و آن را به جوانی شما بخشیده ام. ولی یک جنایت تبه کارانه که از قبل برنامه ریزی شده است را هرگز نمی توانم ببخشم. آیا میفهمید من چه میگویم ؟ "
سايت هلو ازدواج به والومبروز نزدیک شد و در گوش سایت ازدواج هلو تلگرام زمزمه کرد:
" آیا تو میدانی که این دختر جوان چه کسی است؟ این ایزابل خوب و پاکدامن را که تو بر خلاف میل خودش بزور دزدیده بودی. این دختر خواهر خودت است. "
دوک جوان که گرفتار یک حمله ناگهانی شده بود و از شدت درد احساس می کرد که زندگی برای سايت ازدواج هلو پاكدشت مشکل شده است جواب داد:
" امیدوارم که این دختر جای پسری را که هم اکنون دارید از دست می دهید پر کند. ولی من آن طور که شما فکر می کنید گناه کار نیستم. هلو سایت ازدواج پاک و دست نخورده است من که چند لحظه دیگر بایستی در جلویش ظاهر شوم یاد می کنم. مرگ دروغ نمیگوید و شما بایستی هر چه من می گویم باور کنید. این حرف های یک مرد در حال مرگ است."
سايت ازدواج هلو پاكدشت را در بازوان خود بگیرد
این کلمات بلند و شمرده ادا شد که همه بخوبی آن را بشنوند. هلو سایت ازدواج چشم های زیبای خود را که پر ازاشک بود برگرداند و به سیگونیاک نگاه کرد. او فهمید که سیگونیاک به پاکی و پاکدامنی او اطمینان داشته و منتظر اعترافات دوک والومبروز نشده است. شاهزاده دستش را بطرف پسرش دراز کرد و گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ دوک علیرغم تلاش مالارتیک تلو تلو میخورد و قبل از اینکه شاهزاده بتواند سايت ازدواج هلو پاكدشت را در بازوان خود بگیرد روی زمین سقوط کرد در حالی که میگفت: چیزی نیست پدر... فقط من دارم می میرم. ژاکومن لامپورد با لحنی اندرز آمیز گفت: سايت هلو ازدواج با صورت به زمین نیافتاد. چیز مهمی نیست. هلو سایت ازدواج موقت خوب خواهد شد.ما جنگجویان حرفه ای به هلو سايت ازدواج موقت چیزها عادت داریم. شما عالی جناب می توانید بحرف من اعتماد کنید. شاهزاده که فرزند خود را تقریبا مرده در روی زمین دید فریاد زد: یک دکتر... یک دکتر... شاید هلو سايت ازدواج موقت مرد حق داشته باشد و هنوز امیدی به جنات سایت ازدواج هلو تلگرام باقی مانده باشد. برای هرکس که پسر مرا نجات بدهد بزرگترین جایزه را خواهم داد.