همسریابی هلو ورود واقعه رخ داد فرصت مناسبی بدست شیکتا داد
شیکیتا روی اگوستینو خم شد و با علاقه پیشانی او را بوسید و در گوشش زمزمه کرد: من ترا دوست دارم. در همسریابیهلو موقع بسرعت برق کاردش را که از همسریابی هلو پس گرفته بود در قلب اگوستینو فرو کرد. ضربه چنان دقیق و محکم بود که مرگ لحظه ای بیش طول نکشید. فقط مدت زمانی که اگوستینو توانست زمزمه کند: متشکرم. با یک خنده بلند عصبی شیکیتا مانند یک پرنده از سکوی اعدام بپایین جست و جلاد که گیج و مبهوت شده بود میله آهنی اش را که دیگر بدرد نمیخورد پایین آورد. او نمی دانست که چه باید بکند. قربانی او مرده بود و او نمی دانست که آیا هنوز باید استخوان های او را خرد کند یا نه. اگوستینو از سرحد شکنجه گذشته بود. مالارتیک که شیکیتا را برغم لباس های پسرانه اش شناخته بود قدرت جلوگیری از خود را پیدا نکرد و فریاد زد:
احسنت شیکیتا... کارت درست و شجاعانه بود. تبه کاران دیگر که همه از مشتریان تربچه تاجدار بودند هنوز او را بخاطر می آوردند که با کمال شجاعت بدونه همسریابیهلو که خم بر ابرو بیاورد در مقابل در چوبی ایستاد و اگوستینو کارد اسپانیایی خود، ناوا جای مخوف را بطرف او پرتاب می کرد. آن ها همه یک گروه تشکیل دادند که از تعقیب شیکیتا توسط سربازان جلوگیری کنند. اغتشاش و ولوله ای که بعد از همسریابی هلو ورود واقعه رخ داد فرصت مناسبی بدست شیکتا داد که خود را به کالسکه دوک دو والومبروز برساند که از هجوم مردم به سمت سکو استفاده کرده و به آرامی از میدان گرو خارج می شد. شیکیتا از پله کالسکه بالا رفت و چشمش به سیگونیاک افتاد که در کالسکه نشسته بود.
علاقه به تمام همسریابی هلو ورود منظره نگاه کرده بود
من همسریابی هلو شما را نجات دادم حالا شما مرا نجات بدهید. " همسریابیهلو که با دقت و علاقه به تمام همسریابی هلو ورود منظره نگاه کرده بود خطاب به کالسکه چی فریاد زد: " با تمام سرعت حرکت کن حتی اگر مردم را هم زیر گرفتی مهم نیست. "
ولی زیر گرفتن مردم لازم نبود چون مردم مثل اینکه توسط یک نیروی جادویی حرکت داده می شوند راه را برای عبور کالسکه باز کرده و به محض عبور آن دو مرتبه متراکم می شدند که راه برای تعقیب کنندگان بسته بماند. به مض اینکه کالسکه به خیابان اصلی رسید کالسکه چی اسب ها را با تمام سرعت به حرکت در آورد و مدتی طول نکشید که کالسکه به دروازه سن آنتوان رسید. از آن جایی که خبر اتفاقاتی که در میدان گرو افتاده بود هنوز به نگهبانان دروازه نرسیده بود والومبروز فکر کرد که برای جلوگیری از ایجاد سوء ظن کالسکه با سرعت معمولی از دروازه خارج شود و به همین دلیل دستور لازم را به راننده داد. وقتی آن ها به جایی رسیدند که از دید نگهبانان خارج شدند والومبروز شیکیتا را که هنوز روی پله کالسکه مخفی شده بود بداخل آورد. شیکیتا بدون یک کلمه حرف روی صندلی با شکوه کالسکه مقابل سیگونیاک نشست. هرچند که شیکیتا ظاهرا آرام بود ولی در باطن طوفانی در وجودش جریان داشت. کوچکترین حرکتی در صورت او که دال بر هیجانات عصبی باشد به چشم نمیخورد. فقط یک هاله قرمز رنگ روی گونه های او که در حالت عادی بیرنگ بود خودنمایی می کرد.
چشمان درخشانش بجای نگاه نمی کرد. یک تغییر اساسی در شیکیتا بوجود آمده بود. همسریابی هلو پنل کاربری شوک عصبی مهیب همسریابی هلو جدید را به کلی تغیر داده بود. زمانی که کاردش را بقلب اگوستینو فرو برد همسریابی هلو جدید قلب خودش را نیز گشود. عشق برای همسریابی هلو موقت از آن لحظه قتل آغاز شد. همسریابی هلو ورود موجود عجیب نیمی انسان و نیمی جانور وحشی دیگر وجود خارجی نداشت. از لحظه ای که آن عمل قهرمانانه را انجام داده و اگوستینو را از شکنجه طلانی که در انتظارش بود رهانده او دیگر شیکیتا همیشگی نبود. شیکیتا یک زن شده بود. احساسات او که در یک لحظه سرباز کرد و بارور شد برای ابد با او باقی ماند. یک بوسه و یک قتل داستان عشق همسریابی هلو موقت بود. کالسکه بنرمی و با سرعت به کاخ همسریابیهلو نزدیک می شد. وقتی برج و باروی کاخ از دور پیدا شد دوک به سیگونیاک رو کرد و گفت: شما باید با من به اطاق من بیایید و گرد و خاک مسافرت را از خود بزدایید.