سایت همسریابی موقت هلو


از شرایط همسريابي موقت چه می دانید؟

همسريابي موقت نگار من با تو همسريابي موقت شيدايي نمی کنم! رو به رویش ایستادم: _اگر این همسريابي موقت شيدايي نیست، پس چیه؟

از شرایط همسريابي موقت چه می دانید؟ - همسريابي موقت


همسريابي موقت

اگر همسريابي موقت آغاز نو حرف زدن

یه سر و گوشی اب بدم. دست آزادم را داخل جیب شلوارم فرو بردم و انگشت سبابه و شستم را آزاد گذاشتم: _اگر همسريابي موقت آغاز نو حرف زدن درباره ی این موضوع برایم سخت بود، هوا را داخل بینی ام کشید. همسريابي موقت، خودش فهمید می خواهم چه بگویم و گفت: _نمی دونم چی بگم... _یعنی ممکنه قبول کنی؟ همسريابي موقت جوابی نداد، دستی میان موهایم کشیدم: _همسريابي موقت انقدر با من بازی نکن...

همسريابي موقت نگار من با تو همسريابي موقت شيدايي نمی کنم! رو به رویش ایستادم: _اگر این همسريابي موقت شيدايي نیست، پس چیه؟ همسريابي موقت دستش روی گونه ام گذاشت: _تقدیر هر طرف بچرخه منم مجبورم به همون طرف بچرخم! از او فاصله گرفت، دستم را روی گردنم گذاشتم. داشتم دیوانه می شدم! بلوزم را کشید: _همسريابي موقت اصفهان! با غیظ گفتم: _همسريابي موقت اصفهان مرد. _این چه حرفیه که تو یاد گرفتی؟ دستم را روی صورتم کشیدم: _پیرم کردی همسريابي موقت هلو!

همسريابي موقت نگار، اعتماد کن!

همسريابي موقت هلو کمی مکث کرد: _امروز بهش می گم جوابم منفیه! یکی از ابروهایم بالا رفت: _جدی می گی؟ همسريابي موقت هلو سرش را کج کرد و در چشمانم خیره شد: _من که نمی تونم، تو رو اینجوری ببینم! لبخندی محوی زدم و جلو تر از همسریابی موقت حرکت کردم. همسریابی موقت خودش را به من رساند و دستش را در بازو ام حلقه کرد. اگر به قولش عمل نمی کرد چه؟ همسريابي موقت نگار، اعتماد کن! او تا به حال به تو دروغ نگفته... _فقط... با صدای همسریابی موقت به سمت او برگشتم: _هوم؟ _می خوام برم خونه لباسام رو عوض کنم.نگاهی به سر تا پایش انداختم: _مگه لباسات چشه؟ گونه اش را روی بازو ام گذاشت: _خاکیه. خندیدم و گفتم: _باشه گربه کوچولو. به سمت همسريابي موقت رايگان برگشتم، همسريابي موقت رايگان را روشن کردم و راه افتادم.

به سمت اتاق همسريابي موقت آغاز نو رفتم

همسريابي موقت نگار یک خیابان پایین تر من را پیاده کرد، وارد شرکت شدم و نگاه آدم های اطرافم را که به شدت تغییر کرده بود، نادیده گرفتم. این خبر لعنتی تا کجاها رسیده بود! به سمت اتاق همسريابي موقت آغاز نو رفتم، منشی همسريابي موقت آغاز نو در حال بررسی چیزی در پرونده های روی میزش بود. _آقای رادمهر هستن؟ همان طور که سرش پایین بود، گفت: _بله ولی جلسه دارن و گفتن کسی رو داخل نفرستم. قبل از آن که بتوانم، حرفی بزنم دستم از پشت کشیده شد. تلو، تلو خوردم و نزدیک بود بیافتم. نگاهم را به چهره صاحب دستم، دوختم. باز هم آراد...

مطالب مشابه


آخرین مطالب